گاهگاهی خانم ارباب ما از اوضاع موجود کمی نگران میشد. مثلاً گاهی ممکن بود به فکر والدینی که فرزندانشان در جبههها بودند بیفتد و بگوید: «این جنگ برای پدر و مادرهایی که بچههای بزرگ دارند چقدر دردناک است!»
شوهرش «پوتا» که در مقابل این جور آه و نالهها مصونیت پیدا کرده بود و خم به ابرو نمیآورد بلافاصله توی ذوقش میزد و میگفت: «قبل از اینکه حرف بزنی، فکر کن. یعنی نباید از فرانسه دفاع کرد؟»
به این ترتیب این مردمان نیکسیرت اما در درجه اول میهنپرست و خلاصه بردبار، همه شبهای جنگ را روی میلیونهای مغازهشان، روی گنجینه فرانسویشان به خواب فرو میرفتند...
وزیری هم که «پوتا» برایش رانندگی میکرد، بچه نداشت. وزرا هرگز بچه ندارند.
(سلین، سفر به انتهای شب، صفحه ۱۰۷)
@ahestan_ir
شوهرش «پوتا» که در مقابل این جور آه و نالهها مصونیت پیدا کرده بود و خم به ابرو نمیآورد بلافاصله توی ذوقش میزد و میگفت: «قبل از اینکه حرف بزنی، فکر کن. یعنی نباید از فرانسه دفاع کرد؟»
به این ترتیب این مردمان نیکسیرت اما در درجه اول میهنپرست و خلاصه بردبار، همه شبهای جنگ را روی میلیونهای مغازهشان، روی گنجینه فرانسویشان به خواب فرو میرفتند...
وزیری هم که «پوتا» برایش رانندگی میکرد، بچه نداشت. وزرا هرگز بچه ندارند.
(سلین، سفر به انتهای شب، صفحه ۱۰۷)
@ahestan_ir