#توضیحات
-نخچیرجوی: شکارچی
-روی نهادن به سویی: عازمِ آنجا شدن
-جهاندار: مالک یا نگهبانِ جهان؛ شاه
-بهفرخندهفال: بهفالِ نیکو، بهخوشی
-شدن: رفتن
-شکیبا: صبور، بادِرنگ
-کلنگ: پرندهای چون لکلک و درنا
-زبون بود چنگالِ او را کلنگ / شکاری چو نخچیر بود، او پلنگ: کلنگ در چنگِ او بیتوان و ضعیف بود. (کلنگ) چون شکار بود و او (طغرل چون) پلنگ.
-بهچنگ آمدن: گیر آمدن
-بردمیدن: بلند شدن یا خروشیدن یا شتابیدن و حملهور شدن
-برسانِ: مانندِ، چون
-بازدار: مسئولِ بازها و پرندگانِ شکاری
-دمان: شتابان
-همیتاخت ازپس برآوای زنگ: دنبالِ (طغرل) با صدای زنگولهی او تاخت. بر پا یا گردنِ مرغانِ شکاری زنگولهای میبستهاند.
-تازنان: تازان
-تنی چند: چند نفر
-بودن: ماندن
-نخچیرگاه: شکارگاه
-پیش آمدن: پیدا/دیده شدن
-فراخ: بزرگ
-برآورده: ساخته
-اندرآمدن: درآمدن، آمدن، وارد شدن
-راغ: دامنهی کوه
-یکی جای دید ازپسش تنگراغ: جایی دید که پشتش دامنهی کوهی بود باریک.
-زمینش به دیبا بیاراسته: زمینش با پارچههای ابریشم زینت یافته. یا زمینش از رنگرنگی چون ابریشم بود.
-بنده: خدمتکار
-خواسته: مالومنال
-بر: نزدیک
-چو عاج: (سفید) چون عاجِ فیل
-بهرخ چون بهار و به بالا بلند / بدابرو کمان و به گیسو کمند: چهره(شان) چون بهار/شکوفه (تروتازه و باطراوت) بود و اندامشان بلند. ابروهاشان کمان بود و گیسوشان کمند.
-بازار: کار، ماجرا، رفتار
-ز دیدارشان چشمِ او خیره گشت / ز بازارِ طغرل دلش تیره گشت: از دیدنشان شگفتزده شد (اما درلحظه) بهخاطرِ ماجرای (گم شدنِ) طغرل غمگین شد.
-پرمایه: بزرگ
-رخِ او شد از بیم چون شنبلید: از ترس صورتش (زرد) چون شنبلید شد.
-ناشادکام: ناشاد، نگران
-چو باد: (سریع) چون باد
-خاک را بوسه دادن: بهخاک افتادن بهنشانِ احترام
-خورشیدچهر: دارای چهرهای درخشان چون خورشید
-به کامِ تو گرداد گردانسپهر: آسمانِ گردنده بهکامِ تو بچرخد؛ دنیا بهکامت باشد.
-نیارمت گفتن که ایدر بایست / بدینمرزِ من با سواری دویست // سر و نامِ برزین برآید به ماه / اگر شاد گردد بدینباغ شاه: جرئت نمیکنم بگویم که با ایندویست سپاهیات اینجا در زمین و خانهی من بمان (اما) اگر شاه در اینباغ (بماند و) شاد گردد (منِ) برزین بسیار مفتخر خواهد (خواهم) شد.
-نهان شدن: پنهان شدن، گم شدن
-گیرنده: شکارگیرنده، شکاری
-نخچیر: شکار
-پاسخ آوردن: پاسخ دادن
-همچو قیر: سیاه
-زریر: گیاهی زردرنگ
-گوزبُن: درختِ گردو
-بهدست آمدن: گرفتار/گرفته شدن
-بهبختِ تو: از اقبال و بلندیِ تو
-سراسر: کاملاً، بهدقت
-برآویخته: آویخته؛ نشسته
@ShahnamehBekhanim
-نخچیرجوی: شکارچی
-روی نهادن به سویی: عازمِ آنجا شدن
-جهاندار: مالک یا نگهبانِ جهان؛ شاه
-بهفرخندهفال: بهفالِ نیکو، بهخوشی
-شدن: رفتن
-شکیبا: صبور، بادِرنگ
-کلنگ: پرندهای چون لکلک و درنا
-زبون بود چنگالِ او را کلنگ / شکاری چو نخچیر بود، او پلنگ: کلنگ در چنگِ او بیتوان و ضعیف بود. (کلنگ) چون شکار بود و او (طغرل چون) پلنگ.
-بهچنگ آمدن: گیر آمدن
-بردمیدن: بلند شدن یا خروشیدن یا شتابیدن و حملهور شدن
-برسانِ: مانندِ، چون
-بازدار: مسئولِ بازها و پرندگانِ شکاری
-دمان: شتابان
-همیتاخت ازپس برآوای زنگ: دنبالِ (طغرل) با صدای زنگولهی او تاخت. بر پا یا گردنِ مرغانِ شکاری زنگولهای میبستهاند.
-تازنان: تازان
-تنی چند: چند نفر
-بودن: ماندن
-نخچیرگاه: شکارگاه
-پیش آمدن: پیدا/دیده شدن
-فراخ: بزرگ
-برآورده: ساخته
-اندرآمدن: درآمدن، آمدن، وارد شدن
-راغ: دامنهی کوه
-یکی جای دید ازپسش تنگراغ: جایی دید که پشتش دامنهی کوهی بود باریک.
-زمینش به دیبا بیاراسته: زمینش با پارچههای ابریشم زینت یافته. یا زمینش از رنگرنگی چون ابریشم بود.
-بنده: خدمتکار
-خواسته: مالومنال
-بر: نزدیک
-چو عاج: (سفید) چون عاجِ فیل
-بهرخ چون بهار و به بالا بلند / بدابرو کمان و به گیسو کمند: چهره(شان) چون بهار/شکوفه (تروتازه و باطراوت) بود و اندامشان بلند. ابروهاشان کمان بود و گیسوشان کمند.
-بازار: کار، ماجرا، رفتار
-ز دیدارشان چشمِ او خیره گشت / ز بازارِ طغرل دلش تیره گشت: از دیدنشان شگفتزده شد (اما درلحظه) بهخاطرِ ماجرای (گم شدنِ) طغرل غمگین شد.
-پرمایه: بزرگ
-رخِ او شد از بیم چون شنبلید: از ترس صورتش (زرد) چون شنبلید شد.
-ناشادکام: ناشاد، نگران
-چو باد: (سریع) چون باد
-خاک را بوسه دادن: بهخاک افتادن بهنشانِ احترام
-خورشیدچهر: دارای چهرهای درخشان چون خورشید
-به کامِ تو گرداد گردانسپهر: آسمانِ گردنده بهکامِ تو بچرخد؛ دنیا بهکامت باشد.
-نیارمت گفتن که ایدر بایست / بدینمرزِ من با سواری دویست // سر و نامِ برزین برآید به ماه / اگر شاد گردد بدینباغ شاه: جرئت نمیکنم بگویم که با ایندویست سپاهیات اینجا در زمین و خانهی من بمان (اما) اگر شاه در اینباغ (بماند و) شاد گردد (منِ) برزین بسیار مفتخر خواهد (خواهم) شد.
-نهان شدن: پنهان شدن، گم شدن
-گیرنده: شکارگیرنده، شکاری
-نخچیر: شکار
-پاسخ آوردن: پاسخ دادن
-همچو قیر: سیاه
-زریر: گیاهی زردرنگ
-گوزبُن: درختِ گردو
-بهدست آمدن: گرفتار/گرفته شدن
-بهبختِ تو: از اقبال و بلندیِ تو
-سراسر: کاملاً، بهدقت
-برآویخته: آویخته؛ نشسته
@ShahnamehBekhanim