🌿🌿🌿🌿🌿🌿
شرح جامع مثنوی معنوی - دفتر اول - داستان پیرِ چنگی که در عهدِ عُمَر (رض) از بهرِ خدا روزِ بینوایی، چنگ زد میانِ گورستان
قسمت قبلی
(1931) جان هايیِ مُرده، اندر گورِ تن
برجـــــهد ز آوازشـــــان انـــــدر کفن
جان های مرده دلان و پژمردگان در حالی که در میان گورتن و زندان بدن محبوس اند، از آواز اولیاء خدا حیات مییابند و زنده میشوند.
(1932) گوید: این آواز، ز آواها جداست
زنـــــده کـــــردن، کـــــارِ آوازِ خداست
کسی که با دم اولیاء الله زنده شده باشد میگوید: این آواز از آوازهای دیگر جداست، کار زنده کردن از هر بانگی بر نمی آید، بلکه تنها مختص آواز الهی و سروش غیبی است.
(1933) ما بمُردیم و بکلّی کاستیم
بانگِ حق آمد، هـــــمه برخاستیم
ما مُردیم و بکلی محو شدیم، اما بانگ حق در رسید و ما سر از قبور ابدان برون آوردیم و برخاستیم. یعنی به حیات پاک معنوی دست یافتیم.
(1934) بانگ حق، اندر حجاب و بی حِجیب
آن دهـــــد، کـــــو داد مـــــریم را ز جیب
بانگ حق تعالی چه بیواسطه وحی شود و چه به واسطه فرشتگان، همان چیزی را می دمد که به مریم (ع) از جیب خویش دمید و به واسطۀ آن نفخه، حضرت مسیح (ع) روح الله به ظهور آمد.
(1935) ای فنا پوسیدگانِ زیرِ پوست
بـــــاز گردید از عدم ز آوازِ دوست
ای کسانی که در زیر پوست دنیای دون، پوسیده شده اید، آواز دوست را بشنوید تا از عدم به مرتبه وجود بازگردید. یعنی ای اسیران دنیا به ندای معنوی اولیا پاسخ دهید تا به حیات حقیقی برسید.
(1936) مطلق آن آواز، خود از شَه بود
گـــــرچه از حـــــلقومِ عـــــبدالله بود
آن بانگی که مُرده دلان را زنده میکند مطلقاً از حضرت شاه وجود است، گرچه این بانگ از کام بنده ای از بندگان او درآید.
(1937) گفته او را من زبان و چشم تو
من حـــــواس و من رضـــــا و خشم تو
حضرت حق تعالی در حدیثِ قُرب نوافل فرموده است: منم زبان و چشم تو، منم رضا و خشم تو، و منم آنکه با اسماء و صفاتم در حواس تو ظهور می کنم.
(1938) رو که بیِ يَسْمَع وَ بي يُبْصِر توی
سر تـــــوی چه جـــــای صاحب سر توی
برو ای بندۀ خالصِ من که به وسیلهٔ من میشنوی و به وسیله من میبینی. تو دیگر، رازدان نیستی بلکه تو خود، رازی.
(1939) چون شدی مَنْ كَانَ لِلَّه از وَلَه
من تـــــو را بـــــاشم که کانَ الله لَه
هرگاه از روی عشق و حیرت مفرط همۀ وجودت برای خدا شد، آنگاه من (خدا) نیز برای تو باشم.
🌿🌿🌿🌿🌿🌿
شرح جامع مثنوی معنوی - دفتر اول - داستان پیرِ چنگی که در عهدِ عُمَر (رض) از بهرِ خدا روزِ بینوایی، چنگ زد میانِ گورستان
قسمت قبلی
(1931) جان هايیِ مُرده، اندر گورِ تن
برجـــــهد ز آوازشـــــان انـــــدر کفن
جان های مرده دلان و پژمردگان در حالی که در میان گورتن و زندان بدن محبوس اند، از آواز اولیاء خدا حیات مییابند و زنده میشوند.
(1932) گوید: این آواز، ز آواها جداست
زنـــــده کـــــردن، کـــــارِ آوازِ خداست
کسی که با دم اولیاء الله زنده شده باشد میگوید: این آواز از آوازهای دیگر جداست، کار زنده کردن از هر بانگی بر نمی آید، بلکه تنها مختص آواز الهی و سروش غیبی است.
(1933) ما بمُردیم و بکلّی کاستیم
بانگِ حق آمد، هـــــمه برخاستیم
ما مُردیم و بکلی محو شدیم، اما بانگ حق در رسید و ما سر از قبور ابدان برون آوردیم و برخاستیم. یعنی به حیات پاک معنوی دست یافتیم.
(1934) بانگ حق، اندر حجاب و بی حِجیب
آن دهـــــد، کـــــو داد مـــــریم را ز جیب
بانگ حق تعالی چه بیواسطه وحی شود و چه به واسطه فرشتگان، همان چیزی را می دمد که به مریم (ع) از جیب خویش دمید و به واسطۀ آن نفخه، حضرت مسیح (ع) روح الله به ظهور آمد.
(1935) ای فنا پوسیدگانِ زیرِ پوست
بـــــاز گردید از عدم ز آوازِ دوست
ای کسانی که در زیر پوست دنیای دون، پوسیده شده اید، آواز دوست را بشنوید تا از عدم به مرتبه وجود بازگردید. یعنی ای اسیران دنیا به ندای معنوی اولیا پاسخ دهید تا به حیات حقیقی برسید.
(1936) مطلق آن آواز، خود از شَه بود
گـــــرچه از حـــــلقومِ عـــــبدالله بود
آن بانگی که مُرده دلان را زنده میکند مطلقاً از حضرت شاه وجود است، گرچه این بانگ از کام بنده ای از بندگان او درآید.
(1937) گفته او را من زبان و چشم تو
من حـــــواس و من رضـــــا و خشم تو
حضرت حق تعالی در حدیثِ قُرب نوافل فرموده است: منم زبان و چشم تو، منم رضا و خشم تو، و منم آنکه با اسماء و صفاتم در حواس تو ظهور می کنم.
(1938) رو که بیِ يَسْمَع وَ بي يُبْصِر توی
سر تـــــوی چه جـــــای صاحب سر توی
برو ای بندۀ خالصِ من که به وسیلهٔ من میشنوی و به وسیله من میبینی. تو دیگر، رازدان نیستی بلکه تو خود، رازی.
(1939) چون شدی مَنْ كَانَ لِلَّه از وَلَه
من تـــــو را بـــــاشم که کانَ الله لَه
هرگاه از روی عشق و حیرت مفرط همۀ وجودت برای خدا شد، آنگاه من (خدا) نیز برای تو باشم.
🌿🌿🌿🌿🌿🌿