یادداشت‌های یک روانپزشک


Kanal geosi va tili: Eron, Forscha


من روانپزشک هستم. قسمت‌هایی از كتاب‌هایی كه می‌خوانم را همرسان می‌کنم و براي‌شان پی‌نوشت می‌نويسم. تلفن منشی برای گرفتن نوبت آنلاین
09120743890
https://t.me/Hafezbajoghli/9569

Связанные каналы  |  Похожие каналы

Kanal geosi va tili
Eron, Forscha
Statistika
Postlar filtri



سپس افزود: من به سهم خودم از تابلوهای بیش از حد بزرگ بدم می‌آید. باکی ندارم به شما بگویم و رو به هانتر کرد و ادامه داد که هنرمندان بزرگی مثل میکل‌آنژ و ال گرکو برای من کسالت آورند. عظمت تجاوزکارانه است، نمایشی است. شما فکر نمی‌کنید که این روش نادرستی است؟ به عقیده‌ی من یک هنرمند هیچ‌گاه نباید توجه جامعه را به خود جلب کند. همه چیز به کنار، ادعای این‌که فردی اصیل است در واقع مثل این است که همه‌ی افراد دیگر را معمولی و پیش پا افتاده بدانیم - و این به نظر من سلیقه‌ای ناخوشایند است. من مطمئنم که اگر نقاشی

می‌کردم یا نویسنده می‌شدم هنرم هیچ وقت توجه کسی را جلب نمی‌کرد.
هانتر با لحنی بدخواهانه و مغرضانه گفت در این صورت من شکی ندارم که شما اصلن نمی‌خواهید مثلن کتابی مثل برادران کارامازوف بنویسید.
میمی با لحنی حاکی از شگفتی گفت: چه مصیبتی!
بعد چشمانش را رو به آسمان کرد و جمله‌اش را چنین پایان داد: به نظر من از حیث فرهنگی تازه به دوران رسیده‌‌اند. شما اصلن می‌توانید رمان‌های روسی را تحمل کنید؟
(تونل، ارنستو ساباتو، مصطفی مفیدی)
پ.ن: مشکل اینه که در ذات هنر نمایشگری وجود داره. هیچ هنرمند خواننده‌ای نمی‌تونه ادعا کنه که من دارم چه‌چه می‌زنم و اصلن برام مهم نیست دیگران آوازم رو بشنون یا نشنون. در ذات هنر فروتنی نیست. هنرمندی که بخواد فروتنانه دلبری کنه تناقض داره. بله، داستایوسکی هم موقع نوشتن برادران کارامازوف به جلوه‌گری اثرش آگاه بوده و برای خودش دست و سوت می‌زده. هنرمندان مغرور و نمایشگر صداقت بیشتری دارن. هنرمندی که سرش رو زیر می‌ندازه و ادعای فروتنی می‌کنه شارلاتانه‌. شما نمی‌تونی برقصی و بگی کسی نگاه نکنه یا برام مهم نیست نگاه می‌کنید یا نمی‌کنید. داری دروغ می‌گی عزیزم. راست و حسینی بگو من هنرمندم و از طریق جلب نظر انسان‌ها ارتزاق می‌کنم. لطفن به من مسکین توجه کنید. خدا عوضتون بده. خدا صد در دنیا و هزار در آخرت به شما ببخشه. لطفن بیشتر توجه کنید.
@hafezbajoghli



پخش زنده‌ی اتاق درمان رادیویی در مورد پرخوری عصبی و ارتباط آن با همسر

شما هم اگر مشکل مشابه را تجربه کرده‌اید، می‌توانید تماس بگیرید و سوال خودتان را بپرسید.
برنامه‌ی "با من بگو"، رادیو سلامت
دوشنبه، ۶ اسفند، رادیو سلامت، ساعت ده و پنج دقیقه صبح به مدت چهل دقیقه
راديو سلامت موج اف ام رديف ١٠٢ مگاهرتز
برای شنیدن در اینترنت می‌توانید "پخش زنده رادیو سلامت" را گوگل کنید.
@hafezbajoghli


ادامه‌ی پست قبلی:
- برای جوش‌های صورت‌تون اومدید؟
- بله. امروز بیشتر شده. وقتی از خونه بیرون می‌رم بیشتر می‌شه.
- منظورتون توآفتاب روزه؟
- بله دقیقن.
- گفتید فیبرومیالژی دارید، بیشتر کجاهاتون درد می‌گیره؟
- وقتی می‌گیره همه‌ی مفاصلم دردمی‌گیره.
اجازه می‌دید معاینه‌تون کنم؟
- بله، حتمن.
دکتر دست‌های ساناز را معاینه می‌کند. مفاصل مختصری تورم دارند و در معاینه دردناک هستند.
لطفن پیراهنتون رو بالا بزنید که قلب و ریه را گوش بدم.
سمع قلب نرمال است. در سمع ریه مختصری در پایین ریه‌ی سمت چپ کاهش صدا وجود دارد.
- خانم مطمئنید فیبرومیالژی دارید؟
- بله، یک ساله تحت نظر روانپزشکم. البته همون جلسه‌ی اول من رو به یک دکتر داخلی ارجاع داد. اون هم آزمایش درخواست کرد و گفت مشکل جسمی نداری.
- شما حتمن باید یک سری آزمایش‌های خاص روماتولوژی بدید. برای بیمار فاکتور روماتویید، ANA و anti dsDNS درخواست می‌کند.
(هفته‌ی بعد)
- بفرمایید دکتر. این هم جواب آزمایش‌ها:
دکتر با دقت برگه‌ی آزمایش را می‌بیند. بله، درست حدس زده بودم. شما لوپوس دارید. ANA و anti dsDNA شما مثبته. این جوش‌های صورت هم راش‌های پروانه‌ایه که تظاهر پوستی لوپوسه. احساس خستگی و بی‌انرژی بودن که این یک ساله داشتید تا حد زیادی مربوط به همین بیماری بوده. یکمی هم ریه‌تون درگیر شده. تشخیص فیبرومیالژی هم از اول اشتباه بوده.
پ.ن: این اتفاق برای من نیفتاده. اما اگر من هم به جای آن روانپزشک بودم، تعریفم از "رد کردن علل ارگانیک یا جسمی" صرفن ارجاع به یک متخصص داخلی و پذیرش نظر او بود. از آن‌جا که هیچ کدام از مراجعانم را معاینه‌ی فیزیکی نمی‌کنم متوجه التهاب مفاصل و کاهش صدای ریوی او نمی‌شدم و از آن‌جا که مراجعم برای جوش‌های صورتش به متخصص پوست مراجعه کرده بود یک درصد فکر نمی‌کردم تشخیص دکتر پوست اشتباه بوده و آن جوش‌ها butterfly rash در زمینه‌ی لوپوس بوده است و به خاطر بی‌سوادی‌ام به نوبه ی خودم در میس شدن تشخیص پزشکی مراجعم نقش داشتم و شرمنده‌ی او می‌شدم. حافظ باجغلی، روانپزشک
@hafezbajoghli



ساناز، خانم ۲۴ ساله‌ای است که از یک سال پیش با تشخیص پنیک و فیبرومیالژی تحت درمان روانپزشک است‌.
- چطورید؟
- خوب نیستم. دردهای منتشرم بیشتر شده. سینه‌م درد می‌گیره. کلن وضع خوبی ندارم.
- این دردها همیشگیه یا با اضطرابت رابطه داره؟
- قطعن با اضطرابم رابطه داره. شوهرم هم از کارش اومد بیرون. مشکلات اقتصادی هم اضافه شده.
- چرا شوهرت از کارش اومد بیرون؟
- شرکت‌شون داره ورشکسته می‌شه. دارن تعدیل نیرو می‌کنن. تو این هیری ویری یه خانمی به من زنگ زد گفت شوهرتو جمعش کن. شوهرم می‌گه الکی بوده. ولی فکر آدم درگیر می‌شه.
- بعد از این ماجراها علایمت بدتر شد؟
- دقیقن. دیگه حوصله‌ی این که از تخت خواب بیام بیرون ندارم. همه‌ش خوابم.
- یعنی اگه موقعیت تفریح ایجاد بشه، نمی‌ری؟
- مثلن با دوستام برم بیرون؟
- بله.
- نه، اصلن حوصله‌ی هیچ کسی رو ندارم. صورتم رو هم که می‌بینید جوش زده، اعتماد به نفسم رو کم کرده. دکتر پوست رفتم پماد نوشته.
- می‌فهمم. بعضی وقت‌ها عوامل مختلف دست به دست هم می‌دن و مسائل روانی عود می‌کنن.
- بله متاسفانه. واقعن درست می‌گن که هرچی سنگه مال پای لنگه.
- نه، نگران نباشید. من خوش‌بینم با ادامه‌ی درمان دارویی و بهتر شدن شرایط زندگی‌تون به تدریج بهتر می‌شید.
از مطب بیرون می‌آید و بی‌هدف در خیابان قدم می‌زند. موسیقی یک کافه و فضای دنج آن توجهش را جلب می‌کند و وارد آن می‌شود و یک کاپوچینو سفارش می‌دهد.
یک خانم جوان خوش بر و رو وارد کافه می‌شود و با کافه‌دار خوش و بش می‌کند. معلوم است که مشتری دائمی آن‌جاست.
- خوبه همون سلکشن موزیکی که من به شما دادم رو دارید پخش می‌کنید. چی بود اون قبلی؟! آدم فکر می‌کرد می‌خواهید اغچعصاب مشتری‌هاتون رو خرد کنید که نتونن زیاد بشینن (با خنده)
- خیلی ممنونم کتی خانم. همه خیلی ازش تعریف می‌کنن. الان قهوه‌تون رو درست می‌کنم. بوی قهوه در فضا می‌پیچد.
کتی خانم در میز کناری ساناز می‌نشیند و به او لبخند می‌زند و مشغول کار کردن با گوشی‌اش می‌شود. ساناز تصمیم می‌گیرد با او معاشرت کند.
- چقدر شما پوستتون خوبه! کرم خاصی می‌زنید؟
- شما لطف داری عزیزم. نه من همیشه نچرالم.
- چون خودم صورتم جوش زده ازتون پرسیدم گفتم شاید راهی بلد باشید.
- دکتر رفتی؟
- آره دکتر پوست رفتم. پماد هم داده ولی فایده نداشته.
- پیش دکتر دیگه‌ای نرفتی؟
- چرا پیش روانپزشک هم می‌رم.
- چرا روانپزشک؟
-پنیک دارم. غیر از اون فیبرومیالژی هم دارم. هر بار یه جاییم درد می‌گیره.
- آخی، چقدر وقته؟
- الان یک سال شده.
- چرا بهتر نشدی؟ ببین من یه دکتر داخلی خیلی خوب می‌شناسم. تشخیص‌هاش حرف نداره. با منشیش دوستم. اصلن بیا همین الان قهوه‌مون رو که خوردیم با هم بریم پیشش. پیاده می‌تونیم بریم. من امروز مرخصی گرفتم که برای خودم وقت بذارم. ولی اشکالی نداره. ازت خوشم اومده. خودم هم دوست دارم به این بهانه دکترم رو دوباره ببینم. صبح‌ها سرش خلوت‌تره. منشی بین مریض ما رو راه می‌ده.
(با هم به مطب دکتر داخلی می‌روند.)
ادامه در پست بعدی
@hafezbajoghli


ادامه‌ی پست قبلی
دکتر داخلی شکم او را معاینه می‌کند. در دق شکم متوجه می‌شود که اندازه‌ی کبد و طحال بزرگ است.
- کبد و طحالت بزرگ هستن. هیچ مشکل زمینه‌ای نداشتی؟
- [با اضطراب]نه دکتر. من چیزیم نبود!!!
دکتر در معاینه‌ی غدد لنفاوی متوجه می‌شود که غدد لنفاوی گردن، زیر بغل و کشاله‌های ران بزرگ شده‌اند. پیش خودش می‌گوید این علایم چه ربطی به هم دارن؟! چرا چند ماهه انرژی بیمارم کم شده، آریتمی داره، غدد لنفاوی و کبد و طحالش بزرگ شدن و ۱۰ روز دچار فلج محیطی عصب هفتم شده؟! تشخیص‌های مختلف پزشکی را در ذهنش مرور می‌کند و به جایی نمی‌رسد. ناگهان چیزی در ذهنش جرقه می‌زند!
- ببین عزیز من، همین الان می‌ری رادیولوژی رو به روی مطب من یه عکس از قفسه‌ی سینه‌ت می‌گیری و میایی. زرنگ باش زود انجامش بده و بیا.
- چشم دکتر.
یک ساعت بعد در مطب دکتر داخلی:
- بفرمایید دکتر. این هم عکس قفسه‌ی سینه که گفتید.
دکتر با دقت عکس را بررسی می‌کند: درست حدس زده بودم. ناف هر دو ریه درگیره. شما بیماری سارکوییدوز دارید.
- چی هست؟
ـ یه بیماریه که معمولن علایم ریوی می‌ده. ولی گاهی تظاهراتش خارج ریوی هست. دقیقن مثل تو. خیلی جاها رو ممکنه بزنه. در مورد تو قلب و کبد و طحال و غدد لنفاوی و عصب صورتت رو درگیر کرده. معمولن هم قبل از ایجاد علایم خستگی مزمن می‌ده. اون خستگی مزمنت مربوط به افسردگی نبوده، مربوط به همین بیماری بوده. همین طور تپش قلبت. شانس اوردی زود تشخیص دادم. اگه درگیری قلبیت پیشرفت می‌کرد می‌تونست خطرناک باشه.
پ.ن: این اتفاق برای من نیفتاده. اما اگر من هم به جای آن روانپزشک بودم فلج محیطی عصب هفتم مغز مخصوصن با وجود MRI نرمال را جدی نمی‌گرفتم و از آن‌جا که هیچ کدام از مراجعانم را معاینه‌ی فیزیکی نمی‌کنم متوجه بزرگی کبد و طحال و غدد لنفاوی و آریتمی قلبی او نمی‌شدم و به تشخیص اشتباه همکار نورولوژیست اعتماد می‌کردم و حتا یک درصد به سارکوییدوز فکر نمی‌کردم و به خاطر بی‌سوادی‌ام به نوبه‌ی خودم در میس شدن تشخیص پزشکی مراجعم نقش داشتم و شرمنده‌ی او می‌شدم. حافظ باجغلی، روانپزشک
@hafezbajoghli


بهزاد آقای ۳۲ ساله‌ای است که به دلیل افسردگی از ۲ سال گذشته تحت درمان روانپزشک است. ۴ ماه پیش به دلیل تشدید علایم مخصوصن خستگی مزمن و تشدید اضطراب روانپزشک دارویش را تغییر داده. ماه گذشته به دلیل تپش قلب یک داروی جدید دریافت کرده.
وارد مطب روانپزشک می‌شود.
- چطورید؟
-خودتون که وضعیتم رو می‌بینید دکتر! داروهایی که به من دادید باعث سکته‌ی مغزی من شده.
روانپزشک متوجه می‌شود نصف صورت بیمارش فلج شده است.
- از کی این طوری شدی؟
- همین امروز صبح از خواب که بیدار شدم دیدم سمت راست صورتم فلجه.
- دندون‌هاتون رو نشون بدید.
به دلیل فلج نیمه‌ی صورت بیمار نمی‌تواند به طور کامل دهانش را باز کند. چین بین بینی و لب در سمت راست ازبین رفته.
- ابروهاتون رو بالا بندازید.
او فقط ابروی سمت چپش را می‌تواند بالا بیندازد.
-اکی، متوجه شدم. نگران نباشید. مشکل خاصی نیست. فلج عصب صورت پیدا کردید. ربطی به داروها نداره.
- خب چی کار باید بکنم؟
- هیچی، کار خاصی نیاز نیست بکنید. خودش خود به خود خوب میشه. فلج شما محیطیه. مربوط به مغز نیست. اگه مربوط به مغز بود باید ابروهاتون رو می‌تونستید بالا بندازید. احتمالن یه عفونت ویروسی باعثش شده. اصلن جای نگرانی نیست.
- دوستم گفت باید بری پیش دکتر مغز و اعصاب. یعنی نرم؟!
- ضرر نداره بری. ولی نگرانش نباش. برو یه متخصص مغز و اعصاب هم ببینتت.
به همکارم معرفیت می‌کنم.
روانپزشک برای همکار نورولوژیست نامه می‌نویسد: آقای ۳۲ ساله هستند که ۲ سال است به دلیل افسردگی تحت درمان من هستند و از ۴ ماه قبل علایم خلقی تشدید شده است. امروز با Bell's palsy سمت راست مراجعه کرده‌است. لطفن ایشان را ویزیت بفرمایید.
مطب نورولوژیست:
نورولوژیست همان معاینات روانپزشک را می‌کند. غیر از آن رفلکس چهار اندام را چک می‌کند. همه چیز طبیعی است.
- نگران نباش. روانپزشکت درست تشخیص داده. یه فلج موقتی عصب صورته که به تدریج برطرف می‌شه.
- دکتر من نگرانم سکته کرده باشم. بابام هم همین طور نصف بدنش فلج شد و عمرش رو داد به شما. ما سابقه‌ی خانوادگی سکته‌ی مغزی داریم.
- خدا پدرت رو رحمت کنه. ولی نگران نباش. فلج عصبی تو از نوع محیطیه. مربوط به مغز نیست.
- روانپزشکم هم همین رو گفت. گفت اگه مربوط به مغز بود ابروت رو باید می‌تونستی بالا بندازی.
- بله، دقیقن درست گفته. معاینه‌ت هم سالمه. مشکلی نداری. به احتمال زیاد یه عفونت ویروسی بوده که این کارو کرده. خودش خوب می‌شه.
- میشه حالا شما یه عکس رنگی بنویسید خیالم راحت بشه؟
نورولوژیست که حوصله‌ی توضیح بیشتر برای بیمار را نداشت همان موقع یک MRI برای او می‌نویسد.
۳ روز بعد در مطب نورولوژیست:
- بفرمایید، این هم نتیجه‌ی MRI
نورولوژیست MRI او و گزارش رادیولوژیست را می‌بیند: همون طور که گفتم مغزت سالمه. به سلامت. برو پیش روانپزشکت درمانت رو ادامه بده.
از مطب نورولوژیست بیرون می‌آید. شب خاله و شوهر خاله‌اش به خانه‌ی آن‌ها می‌آیند.
- پس بهزاد کجاس؟
- تو اتاقشه. یکمی مریض حاله.
- عه، چی شده؟ خدا بد نده.
- نه مشکل خاصی نیست. بیشتر خجالت می‌کشه تو جمع بیاد. نصف صورتش فلج شده. دکتر گفته ویروسیه.
-به بهزاد بگو ما که غریبه نیستیم. می‌خواهیم ببینیمش.
- بهزاد به اتاق پذیرایی می‌آید.
- خاله جون می‌دونم خودت دکتر رفتی و پی‌گیری کردی. ولی دوست من یه دکتر داخلی می‌شناسه، تشخیص‌هاش حرف نداره.
-شوهر خاله: کتی جون رو می‌گی؟
- آره. کتی جون با منشی دکتره دوسته. ازش می‌خوام برات وقت بگیره.
- خاله من که مشکلم داخلی نیست.
- ببین تو کاری نداشته باش. این دکتره به همه چیز اشراف داره.
مطب دکتر داخلی:
متخصص داخلی یک شرح حال دقیق از بهزاد می‌گیرد:
چند روزه نصف صورتت فلج شده؟
- حدود ۱۰ روزه.
- قبلش سرماخوردگی داشتی؟
- نه.
- گفتی تحت نظر روانپزشکی؟
- بله، افسردگی دارم.
-با داروهاش بهتر شدی؟
-تا ۴ ماه پیش خیلی بهتر بودم. کم کم بدتر شدم.
- یعنی چطوری شدی؟
- انرژیم خیلی کم شده. همه‌ش خوابم میاد.
- آهان پس انرژیت کم شده. خب این علامت خیلی مهمیه. دکتر فشار خون و نبض او را می‌گیرد، مشکلی ندارد. می‌تونم معاینه‌ت کنم؟
- بله، خواهش می‌کنم.
- بخواب روی تخت. پیراهن و شلوارت رو هم در بیار. فقط شرت پات باشه.
دکتر قلب و ریه‌ی او را گوش می‌دهد. متوجه مختصری آریتمی در قلب می‌شود.
- مشکل قلبی داشتی؟
- نه، ولی تو همین چند ماهه که بدتر شدم، تپش قلب هم پیدا کردم. روانپزشکم گفت مال اضطرابمه.
ادامه در پست بعدی
@hafezbajoghli


ادامه‌ی پست قبلی:
دکتر متوجه می‌شود که پس از یک دقیقه صورت بیمارش پرخون و قرمز می‌شود.
خوبه خانم. راحت باشید. حتمن باید یه سی تی اسکن از قفسه سینه بگیرید. همین الان بگیرید و بیارید من ببینم.
..........
بفرمایید دکتر این هم سی تی اسکن.
دکتر با دقت سیتی اسکن خانم را می‌بیند.
- دقیقن درست حدس زدم. قسمت پشت استرنوم شما یه توده هست. احتمال زیاد گواتر دارید.
- گواتر همون بزرگی تیروییده؟
- بله. دقیقن.
- دکتر گوارش گفت گواتر ندارم!
- این یه نوع گواتر دیگه است. در گواتری که شما دارید، غده‌ی تیرویید از پشت بزرگ میشه و روی مری فشار میاره. برای همین موقع غذاخوردن مشکل دارید. در این نوع غده‌ی تیرویید از جلو بزرگ نمی‌شه که توی معاینه‌ی گلو معلوم بشه.
- ولی آزمایش‌های تیروییدم نرمال بود!
- ربطی نداره. خیلی وقت‌ها در گواتر عملکرد تیرویید طبیعیه و آزمایش‌های تیرویید نرمال هستن. فقط سایز غده بزرگ می‌شه.شما حتمن باید جراحی بشید و توده خارج بشه. برای همکار جراح نامه‌ی ارجاع می‌نویسم.
پ.ن: این اتفاق برای من نیفتاده، اما اگر من هم به جای آن روانپزشک بودم، تعریف ذهنی‌ام از "رد کردن علل ارگانیک" محدود به ارجاع بیمار به یک متخصص گوارش و پذیرش کامل نظر او می‌بود، نه چیزی بیشتر. حتا یک لحظه به خطا بودن تشخیص همکار متخصص گوارش وخصوصن با نرمال بودن اندوسکوپی شک نمی‌کردم و یک درصد به گواتر رترواسترنال شک نمی‌کردم و به نوبه‌ی خودم در کنار متخصص گوارش در میس شدن تشخیص مراجعم نقش داشتم و به خاطر بی‌سوادی‌ام شرمنده‌ی مراجعم می‌شدم. حافظ باجغلی، روانپزشک
@hafezbajoghli


یک خانم ۴۷ ساله و گیاه‌خوار از یک سال گذشته به دلیل حملات پنیک تحت نظر روانپزشک است.

- حال‌تون چطوره؟
- اضطرابم خیلی بهتر شده. ولی یادتونه جلسه‌ی قبلی به شما گفتم احساس می‌کنم غذا تو گلوم گیر می‌کنه؟ اون مشکلم بیشتر شده.
- عجیبه. من انتظار داشتم گذرا باشه. یکی از علایم اضطراب گلوبوس فارنژیوس است که همون احساس گیر کردن غذا در گلو است.
- من فکر نمی‌کنم مربوط به اضطرابم باشه.
- همیشه موقع غذا خوردن این مشکل رو دارید یا بعضی‌وقت‌ها؟
- تازگی‌ها همیشه شده.
- با همه‌ی غذاها این اتفاق میفته؟
- نه، مثلن با سوپ مشکلی ندارم.
- در هر صورت چون ادامه دار شده حتمن باید توسط دکتر گوارش ویزیت بشید. یک نامه‌ی ارجاع برای یکی از همکارهام می‌نویسم.
مطب دکتر گوارش:
- توی نامه از روانپزشک‌تون خوندم که چند ماهه در بلع مشکل دارید و بیشتر با غذا های جامده. درسته؟
- بله درسته.
- همیشه موقع غذا خوردن این‌جوری می‌شید یا گاهی وقت‌ها؟
- تازگی‌ها همیشه شده.
-متوجه خشکی دهان یا خشکی چشم نشدید؟
- نه اصلن.
- سابقه‌ی بیماری خاصی ندارید؟
- قبلن ریفلاکس داشتم. دارو خوردم خیلی بهتر شدم.
- بهتره شما رو اندوسکوپی کنم. با بیمارستان تماس بگیرید و وقت اندوسکوپی بگیرید. حالا که بیهوشی می‌گیرید و وقت می‌گذارید، بهتره همزمان کلونوسکوپی هم بشید.
- من که مشکلی با روده‌هام ندارم!
- بعد از ۴۵ سالگی توصیه می‌شه همه‌ی آدم‌ها هر ۱۰ سال یکبار کلونوسکوپی بشن که اگه مشکلی باشه و هنوز علامت نداشته باشه تشخیص بدیم.
- ممنونم. باشه وقت می‌گیرم.
- یک سری آزمایش هم براتون می‌نویسم. اون ها رو قبلش انجام بدید.
در بیمارستان:
- خب خانم خوشبختانه نتیجه‌ی اندوسکوپی و کولونوسکوپی شما کاملن نرماله. آزمایش‌های شما هم کاملن نرماله. با این‌که گواتر (بزرگی تیرویید) نداشتید، من آزمایش تیرویید و بعضی از آزمایش‌های مهم روماتولوژی را هم براتون نوشتم. همه‌چیز کاملن نرماله. خیالتون راحت باشه. مشکل شما روانیه، من هم تشخیصم گلوبوس است. لازمه تحت نظر روانپزشک‌تون باشید.
مطب روانپزشک:
- دکتر دقیقن همون طور که شما تشخیص دادید نظر متخصص گوارش هم گلوبوس فارنژیوس بود. همه‌ی آزمایش‌ها نرمال بود. اندوسکوپی هم نرمال بود.
روانپزشک در حالی که گزارش اندوسکوپی را می‌خواند: خب خیال من صد در صد راحت شد. تمام مری و معده‌ی شما با دوربین دیده شده و هیچ مشکلی ندارید. خیال من کاملن راحت شد که دیگه مشکل ارگانیک وجود نداره. همین داروها را ادامه بدید.
کتی جون را در شاپینگ مال می‌بیند.
- کتی جون: تو کجایی دختر؟! از هر کسی سراغت رو می‌گیرم کسی ازت خبر نداره.
- یه مدته درگیر کارهای مهاجرتم هستم. امتحان آیلتس داشتم. مدتیه بچه‌ها رو ندیدم.
- ای بابا، همه هم که دارن می‌رن. اگه فکر کردی می‌ذارم امروز که دیدمت در بری اشتباه کردی! این‌جا فودکرتش خیلی خوبه. بیا بریم یه‌چیزی بخوریم و کلی گپ بزنیم.
- بریم کتی جونم.
- کتی جون: خب این‌جا این همبرگرهاش معروفه. اون‌جا رو می‌بینی ملت صف بستن؟! ولی ارزش منتظر بودنش رو داره. زود نوبت‌مون می‌شه.
- ممنونم کتی جون ولی من همبرگر نمی‌تونم بخورم. از اون رستوران ایرانی سوپ سفارش می‌دم.
- خب نمی‌شه که من جلوی تو همبرگر بخورم. باشه منم سوپ سفارش می‌دم. [با خنده]بهتره از رژیم همیشگی خارج نشیم....
- سوپش خوشمزه‌ است.
- آره. خیلی. راستی چرا گفتی همبرگر نمی‌تونی بخوری؟! چیزی شده؟
- نمی‌دونم. مدتیه غذاهای جامد نمی‌تونم بخورم. احساس می‌کنم تو گلوم گیر می‌کنه. روانپزشکم گفته گلوبوس دارم.
- پس چرا خوب نشدی؟!
- نمی‌دونم والا.
- به نظر من بیا پیش دکتر من. خوبه که یه دکتر دیگه هم ببینتت.
- نه نیاز ندارم. پیش متخصص گوارش هم رفتم. از بالا و پایین با دوربین سیاحت کرد! کلی هم آزمایش گرفت. همه چیز نرمال بود.
- ولی من اگه جای تو باشم پیش این دکتر هم می‌رم. تشخیص‌هاش حرف نداره. یه چیزهایی ازش دیدم که بهش ایمان اوردم. با منشیش دوستم. برات وقت می‌گیرم.
مطب دکتر داخلی:
گفتید مدتیه احساس گیر کردن غذا درگلو دارید؟
- درسته.
همه چیز هم که نرماله. اندوسکوپی هم که نرمال بوده. هیچ علامت دیگه‌ای ندارید؟ مثل سرفه، تنگی نفس؟
- نه، فقط مشکلم همینه.
دکتر داخلی شرح حال بیمارش را در ذهنش مرور می‌کند و ناگهان جرقه‌ای در ذهنش زده می‌شود: خانم لطفن دست‌هاتون رو بیارید بالا.
-[دستانش را به سمت جلو می‌کشد.] این جوری خوبه؟
- نه، بیارید بالاتر. بالای سرتون....آهان خوبه. خب همین طور نگه دارید تا هر وقت من بگم.
ادامه در پست بعدی
@hafezbajoghli


من یه کشفی کردم!

دانش پزشکی به سرعت به روز می‌شه ولی خیلی وقت‌ها ذهن پزشکان در کلیشه‌های قدیمی ماندگار می‌مونه.
یک مثال می‌زنم:
اگه از پزشکان بپرسید برای درمان عفونت باکتریایی ریه ناشی از آسپیراسیون (وارد شدن محتویات دهان یا معده به ریه) باید چه نوع میکروب‌هایی رو هدف قرار بدیم، من تقریبن مطمئنم که بیشتر از ۸۹/۴ درصدشون پاسخ می‌دن معلومه که! "بی‌هوازیها". در صورتی‌که اشتباهه. [البته من متخصصان ریه و متخصصان عفونی و متخصصان طب اورژانس را از جامعه‌ی آماریم خارج کردم و منظورم آن‌ها نیستند.] سال‌هاست که برای درمان پنومونی ناشی از آسپیراسیون [در صورتی که عوارضی مثل آبسه‌ی ریه یا آمپیم نداشته باشه] بی‌هوازی‌ها کاور نمی‌شه. در واقع عفونت باکتریایی ناشی از آسپیراسیون همون‌طور درمان میشه که عفونت های ریه‌ای معمولی که از جامعه گرفته می‌شه. یک دلیلش اینه که جدیدن فهمیدن بی‌هوازی‌ها اون طور که در گذشته فکر می‌کردن در این عفونت‌ها نقش ندارن و نکته‌ی مهمتر عوارض جانبی خیلی بیشتر آنتی‌بیوتیک‌های موثر بر بی‌هوازی‌هاست که مهمترینش کولیت سودوممبرانوس است. عطای عوارض آن‌ها را به لقای اثربخشی می‌بخشیم. اما ذهن بیشتر پزشکان در کلیشه‌ی قدیمی گیر کرده. کلیشه‌ها چسبندگی زیادی دارن. به این راحتی پاک نمی‌شن.
حافظ باجغلی، روانپزشک
@hafezbajoghli



لذت در واقع برای بقا ایجاد شده. برای طبیعت لذت بردن جانداران مهم نیست، حفظ بقا مهمه. لذت خوردن برای بقای فرد و لذت جنسی برای بقای نسله. ولی جالبه که این لذت خودمختار شده و فراتر از دلیل وجودیش که بقا باشه ذهن را در اختیار خودش گرفته. یک مثال جالب در بیمارانی است که PEG دارن.
Percutaneous Endoscopic Gastrostomy
در این افراد به دلیل مشکلات بلع که بیشتر ثانویه به مشکلات مغزی هستند ( مانند سکته‌ی مغزی وسیع، پارکینسون شدید،....) تغذیه توسط یک لوله انجام میشه و غذا مستقیم وارد معده می‌شه. شما اگه مغذی‌ترین غذاها را هم به این افراد بدید، حاضرن تمام زندگی‌شون رو بدن که یه همبرگر را با دهان‌شون بخورن. در واقع ارضای نیاز ما رو راضی نمی‌کنه. ما نیاز به لذت داریم. البته بهتره بگیم خود لذت تبدیل به یک نیاز اساسی شده. ولی خب این نیاز باید کنترل بشه. اگه کنترل نشه بدبخت می‌شیم. تبدیل می‌شیم به یه آدم چاق افسرده و معتاد. اگه لذت فقط برای ارضای نیاز ما بود و به محض ارضای نیاز چراغش خاموش می‌شد، خیلی خوب بود. کمتر گرفتاری داشتیم. ولی شاید دیگه خیلی همه چیز بی‌مزه می‌شد. ولی حالا هم که همه چیز بامزه است، بیچاره‌ایم. چی می‌شد به موقع چراغ لذت خاموش می‌شد؟! آیا این هم از همان مصادیق "خطا بر قلم صنع نرفت" است که حافظ به طنز گفته؟!
@hafezbajoghli




این وقتی بود که ما در هوای گرگ و میش غروب در پارکی نشسته بودیم، یا حرکت یک کشتی باری را ضمن ترک بندر تماشا می‌کردیم؛ این‌ها لحظات یگانگی ما بود که به ندرت به دست می‌آمد. با هم بودن از اندوهی که همیشه با چنین لحظه‌هایی همراه است می‌کاست - اندوهی که به یقین حاصل غیر قابل انتقال بودن احساس زیبایی است.
(تونل، ارنستو سوباتو، مصطفی مفیدی )

پ.ن: حس زیبایی‌شناختی حتمن نیاز به انتقال داره. مثل نیاز به زایمان. یا نیاز به تخلیه‌ی ادرار. یه چیزی در درون قلمبه شده و باید بیاد بیرون. یکی از فشارهای تنهایی همینه. توانایی انتقال احساس‌های زیبایی‌شناختی به دیگری را نداری. آدم تنها برای فرار از این فشار ترجیح می‌ده خودش رو در معرض فضاهای تاثیربرانگیز قرار نده.
زیبایی یک غروب مسحور کننده چه فایده‌ای داره وقتی نتونی با کسی share کنی؟!
@hafezbajoghli


قضیه به این شکل بود که او افراد مختلف را به شکل‌های متفاوت دوست داشت، همان طور که بعضی مردها چنین‌اند.

(تونل، ارنستو سوباتو، مصطفی مفیدی)

پ.ن: بسمه تعالی. این طور دوست داشتن انسان‌ها جایز نیست. و من الله توفیق.
@hafezbajoghli



معمولن احساس تنها بودن در جهان با حس نخوت‌آمیز تکبر و برتری جویی همراه است. من انسانیت را یکسره تحقیر می‌کنم؛ افراد دور و برم به نظرم پست، زبون، کودن، آزمند، خشن و تنگ نظر می‌رسند. از تنهایی نمی‌ترسم. آن‌را خدای‌گونه می‌بینم.
(تونل، ارنستو سوباتو، مصطفی مفیدی)
پ.ن: نویسنده این‌جا به خطرناک‌ترین سویه‌ی تنهایی اشاره کرده. آدم تنها به احتمال خیلی زیاد به سمت نخوت و تکبر می‌ره. آدم تنها برای گرفتن زهر تنهایی یه "گور بابای همه‌ی آدم‌های آشغال عوضی" ورد زبونشه. این تکبر آخرین سنگر یک فرد تنهاست. نمی‌شه که آدم‌ها خوب باشن و به من محل ندن. تنها راه کنار اومدن با تنهایی تخریب انسان‌هاست. بعد وقتی یه جایی در خلوتگاه‌ ذهنش این راز بر او مکشوف می‌شه که خودش هم جزیی از این نکبت و شرارت جهانه و به هیچ روی مستثنی نیست و تافته‌ی جدا‌بافته نیست، آخرین سنگرش رو از دست می‌ده و به مرز فروپاشی عصبی نزدیک می‌شه. خطر جدی انزوا اینه که آدم رو موذیانه به سمت خودبرتربینی سوق می‌ده.
@hafezbajoghli


چیزی بین ما فروریخته بود.


(تونل، ارنستو سوباتو، مصطفی مفیدی)

بدون شرح
@hafezbajoghli


به نظر شما ما ایرانی‌ها بیشتر عاشق چه نوع مامانی می‌شیم؟ (منظور سوال این نیست که چه مامانی را ترجیح می‌دهیم، منظور مامانی است که بیشتر عاشقش می‌شویم.)
So‘rovnoma
  •   ۱-مامان قوی که برای خودش خرج می‌کنه به خودش می‌رسه برنامه‌های شخصی داره با دوستهاش مسافرت می‌ره
  •   ۲-مامان ضعیف که زندگیش رو وقف بچه‌هاش میکنه و از نظر عاطفی به فرزندانش وابستگی داره.
  •   ۳-نظری ندارم.
248 ta ovoz


به نظر شما مردان ایرانی زنان قوی را دوست دارند؟
So‘rovnoma
  •   ۱- من زن هستم: بله، زنان قوی را دوست دارند و ترجیح می‌دهند با آن‌ها ازدواج کنند.
  •   ۲- من مرد هستم: بله، زنان قوی را دوست دارند و ترجیح می‌دهند با آن‌ها ازدواج کنند.
  •   ۳- من زن هستم: بله، زنان قوی را دوست دارند ولی ترجیح می‌دهند با زنان قوی ازدواج نکنند.
  •   ۴- من مرد هستم: بله، زنان قوی را دوست دارند ولی ترجیح می‌دهند با زنان قوی ازدواج نکنند.
  •   ۵- من زن هستم: خیر، زنان قوی را نه برای رابطه‌ی معمولی، نه برای رابطه‌ی جدی دوست ندارند.
  •   ۶- من مرد هستم: خیر، زنان قوی را نه برای رابطه‌ی معمولی، نه برای رابطه‌ی جدی دوست ندارند.
  •   ۷- من زن هستم: نظری ندارم.
  •   ۸- من مرد هستم: نظری ندارم.
482 ta ovoz


فکر می‌کنید چند درصد خانم‌های متاهل ایرانی در عمل، حداقل یک بار در زندگی مشترک‌شان بدون اطلاع همسرشان یک سرمایه‌گذاری می‌کنند و بعد از انجام کار همسرشان متوجه می‌شود؟
So‘rovnoma
  •   ۱- کمتر از ۵ درصد
  •   ۲- ۵ تا ۱۰ درصد
  •   ۳- ۱۰ تا ۳۰ درصد
  •   ۴- ۳۰ تا ۵۰ درصد
  •   ۵- ۵۰ تا ۷۰ درصد
  •   ۶- ۷۰ تا ۹۰ درصد
  •   ۷- ۹۰ تا ۱۰۰ درصد
  •   ۸- نظری ندارم.
385 ta ovoz


فکر می‌کنید چند درصد مردهای متاهل ایرانی در عمل، حداقل یک بار در زندگی مشترک‌شان بدون اطلاع همسرشان یک سرمایه‌گذاری می‌کنند و بعد از انجام کار همسرشان متوجه می‌شود؟
So‘rovnoma
  •   ۱- کمتر از ۵ درصد
  •   ۲- ۵ تا ۱۰ درصد
  •   ۳- ۱۰ تا ۳۰ درصد
  •   ۴- ۳۰ تا ۵۰ درصد
  •   ۵- ۵۰ تا ۷۰ درصد
  •   ۶- ۷۰ تا ۹۰ درصد
  •   ۷- ۹۰ تا ۱۰۰ درصد
  •   ۸- نظری ندارم.
438 ta ovoz


فکر می‌کنید چند درصد مردهای متاهل ایرانی بدون اطلاع و تایید همسرشان می‌توانند سرمایه‌گذاری کنند؟ مثلن یک ملک یا یک ماشین بخرند؟
So‘rovnoma
  •   ۱- کمتر از ۵ درصد
  •   ۲- ۵ تا ۱۰ درصد
  •   ۳- ۱۰ تا ۳۰ درصد
  •   ۴- ۳۰ تا ۵۰ درصد
  •   ۵- ۵۰ تا ۷۰ درصد
  •   ۶- ۷۰ تا ۹۰ درصد
  •   ۷- ۹۰ تا ۱۰۰ درصد
  •   ۸- نظری ندارم.
125 ta ovoz


فکر می‌کنید چند درصد خانم‌های متاهل ایرانی که شاغل هستند یا سرمایه‌ی شخصی دارند، بدون اطلاع و تایید شوهرشان می‌توانند سرمایه‌گذاری کنند؟ مثلن یک ملک یا یک ماشین بخرند؟
So‘rovnoma
  •   ۱- کمتر از ۵ درصد
  •   ۲- ۵ تا ۱۰ درصد
  •   ۳- ۱۰ تا ۳۰ درصد
  •   ۴- ۳۰ تا ۵۰ درصد
  •   ۵- ۵۰ تا ۷۰ درصد
  •   ۶- ۷۰ تا ۹۰ درصد
  •   ۷- ۹۰ تا ۱۰۰ درصد
  •   ۸- نظری ندارم.
181 ta ovoz

20 ta oxirgi post ko‘rsatilgan.