〔 #OneBiteOfStory 〕روی ماسههای خیس و نرم ساحل نشست و پاهاش رو به سمت دریا دراز کرد.
نگاهی به پسری که در کنارش ایستاده بود انداخت و با دستش، سه بار ماسهها رو لمس کرد.
- لطفاً بشین مینهو.
پسری که مینهو خطاب شده بود در کنار پسری که موهای نیمه بلند قهوهای رنگ و فر شدش همراه با نسیم ملایمی که از سمت دریا میاومد میرقصید، نشست و به تقلید از همون پسر پاهاش رو دراز کرد.
- اینجا فوقالعاده زیباست.
- نه به زیبایی تو!
نفسش رو همراه با تک خندهای بیرون فرستاد و سرش رو پایین انداخت.
- مثل پسرهای دبیرستانی که تازه وارد رابطه شدن صحبت میکنی.
به تقلید از مینهو، تک خندهای کرد و روی ماسهها دراز کشید.
دستهاش رو پشت سرش به هم قفل کرد و به آسمون آبی رنگی که با ابرهای سفیدی نقاشی شده بود، خیره شد.
- هوا اونقدر که فکرش رو میکردم هم خنک نیست.
نیم خیز شد و دکمههای پیراهنش رو باز کرد؛ اما وقتی که دید مینهو سخت مشغول کشیدن چیزی روی ماسههاست، بدنش رو به سمتش کشید تا بتونه دید خوبی بهش داشت باشه.
- باز هم جورومی؟ توقع داشتم توی این موقعیت، یه چیز عاشقانه از خودمون بکشی و یا بنویسی. مثلا چان و مینهو با یه قلب؟
- خفه شو!
با چهرهای خندان و چشمهایی براق، به چان نگاه کرد و برای چند ثانیه بهش خیره موند.
پسر بزرگتر به شونههای مینهو که با هر خندیدنش بالا و پایین میشد، چشمهای کشیدش که چند چروک ریز در کنار خودشون داشتن، بینی خوش تراشش که بینهایت با سایر اجزای صورتش همخونی داشت و لبهای براقش که به تازگی با زبونش تَر شده بودن نگاه کرد و برای هزارمین بار توی دلش زیباترین مخلوق تمام دنیا رو تحسین کرد.
- مینهو، تو واقعا زیبا و پرستیدنی هستی.
پسر مو خرمایی صورتش رو از چان برگردوند و با سری پایین افتاده، مشغول کشیدن ادامه نقاشیش شد.
پسر بزرگتر بابت این کار مینهو خوشحال شد، چون حالا میتونست نیمرخ بینقصش رو ببینه.
بدنش رو به سمت پسر چرخوند، دستش رو زیر سرش قرار داد و با دقت به تک تک اجزای صورت و بدنش خیره شد.
موهای لَخت و ابریشمی که صورتش رو قاب گرفته بودن، گوش قرمز شدش که به خاطر خجالتزدگیش از حرفهای چان بود، مژههای بلند و فر خوردش که زیبایی چشمهاش رو دو برابر میکردن، قوس زیبای بینیش، لبهای برآمده و خوش رنگش، خط فک فوق العاده و سیب گلوی بینقصش که با هر بار تنفسش بالا و پایین میشد.
چان سالها پیش دلش رو با دیدن زیباییهای مینهو بهش باخته و از همون روز به بعد و با هر بار دیدنش، چیزهای جدیدی درمورد زیباییش کشف میکرد و میفهمید که بیشتر از قبل عاشق اون پسره.
به قدری به مینهو چشم دوخت که بالاخره کنترل خودش رو از دست داد و با حرکتی سریع، لبهاش رو به خط فک اون پسر رسوند.
بوسه سریعی روی پوست سفید و شفاف مینهو کاشت و عقب کشید.
- دوستت دارم مینهو، من با تمام وجودم دوستت دارم و میدونم که تا آخر عمرم هم قراره به دوست داشتنت ادامه بدم.
↳ #ChanHo
✦
@FanFiction_Land ✦