#تاوان_دل_1160
-باشه گندم به خاطر تو بهش یه فرصت میدم هر چند میدونی که برام خیلی سخته.
-آره میدونم و تو هم آدم انجام دادن کارای سختی.
-در مورد سارا هم بزار درست و حسابی بهش فکر کنم.
این مدت ذهنم خیلی مشغول بود و اصلاً نمیتونم تمرکز کافی داشته باشم.
به نظرم صبر کن اول با آقا راهان آشنا بشم و بعد به اون موضوع برسم.
-باشه من که بهت گفتم این فقط در حد یه پیشنهاد بود اگه امکانش هست زودتر با النا تماس بگیر دلم نمیخواد تو این فاصله مشکلی برای بچهها پیش بیاد.
-نگران نباش آخر شب بهش زنگ میزنم به نظرم چند ساعتی ترس براش لازمه.
دیگه بیشتر از این اصراری نکردم چون میدونستم اصرار کردن من هم فایدهای نداره و آونگ کاری که بخواد رو انجام میده.
-میگم گندم این ماجراها که حل شد با هم دوتایی بریم سفر.
خیلی دلم میخواد یه مدتی با همدیگه تنها باشیم.
این مدت همش درگیر بچهها بودیم مامانمم که هست و اصلاً فرصت تنها بودن با همدیگه رو نداشتیم.
این حرفا از آونگ که من میشناختم بعید بود ولی به شدت برای من دلنشین بود.
-باشه گندم به خاطر تو بهش یه فرصت میدم هر چند میدونی که برام خیلی سخته.
-آره میدونم و تو هم آدم انجام دادن کارای سختی.
-در مورد سارا هم بزار درست و حسابی بهش فکر کنم.
این مدت ذهنم خیلی مشغول بود و اصلاً نمیتونم تمرکز کافی داشته باشم.
به نظرم صبر کن اول با آقا راهان آشنا بشم و بعد به اون موضوع برسم.
-باشه من که بهت گفتم این فقط در حد یه پیشنهاد بود اگه امکانش هست زودتر با النا تماس بگیر دلم نمیخواد تو این فاصله مشکلی برای بچهها پیش بیاد.
-نگران نباش آخر شب بهش زنگ میزنم به نظرم چند ساعتی ترس براش لازمه.
دیگه بیشتر از این اصراری نکردم چون میدونستم اصرار کردن من هم فایدهای نداره و آونگ کاری که بخواد رو انجام میده.
-میگم گندم این ماجراها که حل شد با هم دوتایی بریم سفر.
خیلی دلم میخواد یه مدتی با همدیگه تنها باشیم.
این مدت همش درگیر بچهها بودیم مامانمم که هست و اصلاً فرصت تنها بودن با همدیگه رو نداشتیم.
این حرفا از آونگ که من میشناختم بعید بود ولی به شدت برای من دلنشین بود.