دختـــHamsaroonehــرونه


Kanal geosi va tili: Eron, Forscha
Toifa: ko‘rsatilmagan


Похожие каналы

Kanal geosi va tili
Eron, Forscha
Toifa
ko‘rsatilmagan
Statistika
Postlar filtri


‼️قیمت طلا داره میاد پایین و به شدت افت کرده
❗️الان وقت خریده!
☺️میدونستی میتونی با کمتر از 2 میلیون هم طلا بخری با گوشیت اونم از جای امنی مثل دیجی کالا؟

😱تازه دوست داشتی میتونی ماهانه با ۵۰۰ هزار تومن قسطی پولش رو بدی!
😏 چی از این بهتر؟

✅همین الان طلا رو به قیمت امروز بخر تحویل بگیر و قسطی تو ۴ ماه پولش رو بده و قطعی سود کن💵

⭐️🏅سرمایه گذاری مناسب با حقوق ماهانه اونم قسطی❗️
💰✅خیالتم از خرید راحته چون میتونی از جای امنی مثل دیجی کالا مستقیم خرید کنی


برای خرید طلا مستقیم از دیجی کالا همین حالا روی لینک کلیک کن❕


رمان فیلتر شده با لینک جدید برگشته

متاسفانه این رمان به دلیل وجود صحنه های باز و همین طور توضیح مسائل مربوط به س...س و شب زف.ف به طور کامل و دقیق بدون هیچ کم و کاستی و با جزییات کامل فیلتر شده بود.

که الان با لینک جدید برگشته.

فقط لطفا لطفا لطفا

این لینک رو پخش نکنید زیرا رمان کاملا ممنوعه است و ظرفیت آن محدود است و چون دارای پارتهای هیجانی است برای زیر هجده سال مناسب نیست.

https://t.me/+WcFZ2SvvWjVmYjA0


_چندسالته؟
باخجالت گفتم :۱۵بی بی
_چیزی از رابطه جنسی بلدی؟!
_بله!
_خیلی خوبه! پس لباستو در بیار بییینم اونجات تپله یا نه میخوام پسرم حسابی حال کنه!
با شنیدن حرفش خجالتم بیشتر شد و اب دهنمو پرصدا قورت دادم
_چی؟
باتحکم گفت : سوال نپرس کاری که گفتمو انجام بده!
به ناچار شروع کردم به دراوردن لباسم در عرض چند دقیقه لخت جلوش ایستادم که با چشمای برق زده نگاهی به اندامم انداخت و گفت : اووف که عالیه  بین پاهاتم تپله خیلی خوبه!
خجالت زده خواستم لباس بپوشم که تند گفت :نپوش نمیخوام پسرم بیشتر از این منتظر بمونه میخوام بهش حال بدی!
و بعد تند پسرشو صدا زدقلبم هری ریخت با دیدن الیاس خان که وارد اتاق شد و همون اول نگاهش مات به بین پاهام بود خشکم زد....👇❌🔞
https://t.me/+xy9gn5CbV-42OTQ0


­✨
#سیاست_رفتاری

ﯾﮏ ﺭﺍﺑﻄﻪ ﺧﻮﺏ ﻭ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻨﯽ ﺳﺎﺩﻩ ﺑﻪ ﺩﺳت ﻧﻤﯽ آﯾﺪ؛ ﺑﻠﮑﻪ ﻧﯿﺎﺯ ﺑﻪ ﺯﻣﺎﻥ ﻭ ﺍﻧﺮﮊﯼ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﺩﺍﺭﺩ
ﻧﯿﺎﺯ ﺑﻪ ﻓﺪﺍﮐﺎﺭﯼ ، ﻣﺤﺒﺖ، ﮔﺬﺷﺖ ﻭ ﺩﺭﮎ ﺩﻭ ﺟﺎﻧﺒﻪ ﺩﺍﺭﺩ
پس ﺭﻭﯼ ﺭﻓﺘﺎﺭ ﻭ ﻣﻨﺶ ﺧﻮﺩ ﮐﺎﺭ ﮐﻨﯿﺪ



‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌


❗️الکی چند میلیون پول هندزفری و ایرپاد نده !

😳میتونی این هندزفری بلوتوثی رو با کمتر از فقط 100 هزار تومن مستقیم از دیجی کالا بخری!😱

📜تو لینک پایین هم پرفروشترین هدفون‌ها و هندزفری‌های‌بلوتوثی رو به پیشنهاد خریداران لیست شده
😍 کلی از این مدلای کم قیمت و باکیفیت توشه
با تنوع زیااااد

وقتشه از شر هندزفری سیمی‌ات خلاص بشی😄

🛍همین الان محصول مورد علاقت رو انتخاب کن و از دیجی کالا سفارش بده

روی این لینک کلیک کن و لیست هندزفری ها رو ببین 👀👀


­✨
#همسرانه

#ﺑﺎﻭﺭﺵ_ﮐﻦ

ﺑﯿﺸﺘﺮ ﻣﺮﺩﺍﻥ ﺩﻝ ﺷﺎﻥ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﮐﻪ ﻫﻤﺴﺮﺷﺎﻥ ﺑﺎﻭﺭﺷﺎﻥ ﮐﻨﺪ .ﺍﺻﻼ‌ ﺧﻮﺷﺸﺎﻥ ﻧﻤﯽ ﺁﯾﺪ ﮐﻪ ﻫﻤﺴﺮﺷﺎﻥ ﺩﺭ ﺗﻮﺍﻧﺎﯾﯽ ﻫﺎ ﻭﺍﺳﺘﻌﺪﺍﺩﻫﺎﯾﺸﺎﻥ(ﻣﺜﻼ‌ ﺩﺭ ﺗﺎﻣﯿﻦ ﺍﻣﻨﯿﺖ ﻭﺭﻓﺎﻩ ﻭ...)ﺷﮏ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﺪ.
ﺑﺎ ﺭﻓﺘﺎﺭ ﻭ ﮔﻔﺘﻪ ﻫﺎﯾﺘﺎﻥ ﺑﻪ ﺁﻥ ﻫﺎ ﺑﻔﻬﻤﺎﻧﯿﺪ ﮐﻪ ﺗﻮﺍﻧﺎﯾﯽ ﻭﻣﻬﺎﺭﺕ ﻭﺍﺳﺘﻌﺪﺍﺩ ﻭ ﭘﺸﺘﮑﺎﺭﺷﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﺎﻭﺭ ﺩﺍﺭﯾﺪ.اﻟﺒﺘﻪ ﺩﺭﻭﻍ ﻧﮕﻮﯾﯿﺪ ﭼﻮﻥ ﺍﺳﺎﺳﺎ ﺧﻮﺏ ﻧﯿﺴﺖ.
مردان جذب زنانی می شوند که آنها را باور دارند.


‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌


😱باورت میشه بهت بگم این ساعت هوشمند رو میتونی فقط با 344 هزار تومن بخری؟!❗️

😳یا باورت میشه کلی ساعت هوشمند متنوع با قیمت زیر 300 هزار تومن تو دیجی کالا هست که کلا ازشون بیخبر بودی؟!😱

☺️😉تو لینک زیر کاربردی ترین ساعت های هوشمند رو به پیشنهاد خریداران لیست کردیم

⌚️وقتشه توام ساعت هوشمند داشته باشی 😊

👀همین الان به لینک زیر سر بزن و این ساعت های خفن رو ببین و سفارش بده 👀🛍

برای مشاهده لیست ساعت‌های هوشمند روی لینک کلیک کنید 👁👁


Video oldindan ko‘rish uchun mavjud emas
Telegram'da ko‘rish
💗 بلک فرایدی ژاوا شروع شد 💗

💥بمب تخفیف = یکی بخر دوتا ببر
h
🎁 تخفیفات تکرار نشدنی فقط سالی یک بار تا ۸۰ درصد تخفیف رو تمامی محصولات 👇
https://t.me/+20O4EszEZX8zODlk
https://t.me/+20O4EszEZX8zODlk
🅾 انواع کاستوم‌،خدمتکاری و‌ پرستاری و بادی
🏊‍♀ بیکینی و مایو ، شورت و سوتین
👙


­✨
#سیاست_رفتاری

ﯾﮏ ﺭﺍﺑﻄﻪ ﺧﻮﺏ ﻭ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻨﯽ ﺳﺎﺩﻩ ﺑﻪ ﺩﺳت ﻧﻤﯽ آﯾﺪ؛ ﺑﻠﮑﻪ ﻧﯿﺎﺯ ﺑﻪ ﺯﻣﺎﻥ ﻭ ﺍﻧﺮﮊﯼ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﺩﺍﺭﺩ
ﻧﯿﺎﺯ ﺑﻪ ﻓﺪﺍﮐﺎﺭﯼ ، ﻣﺤﺒﺖ، ﮔﺬﺷﺖ ﻭ ﺩﺭﮎ ﺩﻭ ﺟﺎﻧﺒﻪ ﺩﺍﺭﺩ
پس ﺭﻭﯼ ﺭﻓﺘﺎﺭ ﻭ ﻣﻨﺶ ﺧﻮﺩ ﮐﺎﺭ ﮐﻨﯿﺪ



‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌


هوا سرد شده و وقتشه با هودی هامون شهر رو زیبا کنیم ☺️🤩

😡کلی سایت و فروشگاه دارن با قیمت عجیب هودی میفروشن❗️

😳😳تو دیجی کالا میتونی این مدل یا کلی مدل دیگه با تنوع بی نهایت رو فقط با 120 هزار تومن بخری!!

😉😍هودی های خفن رو این پایین برات لیست کردم با کلی تنوع رنگ و کیفیت و قیمت

✅همین الان لیست رو ببین و هودی مورد علاقت رو سفارش بده 👀

برای مشاهده لیست پرفروشترین هودی های دیجی کالا همین الان کلیک کن👁📲


Video oldindan ko‘rish uchun mavjud emas
Telegram'da ko‘rish
⚠️ برای یکباااار هم که شده با روانشناس صحبت کنید 💗🙏

📌روانشناس متخصص میتونه مشکلاتی مانند مشکلات زناشویی، تربیت فرزند، افسردگی، ازدواج، استرس و اضطراب رو واسه همیشه حل کنه👌🏻

🥇مرکز مشاوره تلفنی همکده با کمک روانشناسان برتر ایران به صورت شبانه روزی آماده پاسخگویی به شما عزیزان است 😍
🔗لینک ارتباط تلفنی با مشاور متخصص⬇️⬇️⬇️

https://hamkadeh.com/landings/TKzM6
https://hamkadeh.com/landings/TKzM6
https://hamkadeh.com/landings/TKzM6
دیگه تنها نیستید❤️‍🩹


­✨

#آقایان

‍ لطفا از گفتن کلمات اینچنینی به همسرتان به شدت پرهیز کنید چون این کلمات چاقویی هستند که شخصیت لطیف او را پاره پاره می کند.


همه زن دارن ما هم زن داریم!!!
راه بازه و جاده دراز، بفرمایید...!!!
چند بار باید در این باره حرف بزنیم؟!!!
برو شوهرداری را از زن فلانی یاد بگیر!!!
جای تاسفه که چنین پدر و مادری داری!!!
تو اگر خرج خانه را می دادی چی می شد؟!!!
تو باید یا من را انتخاب کنی یا خانواده‌ات را!!!
تو تقصیر نداری همه زنها یک دنده‌شان کمه!!!
دست پختت منو یاد دوران سربازیم میندازه!!!




‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌


خدا مرررگم بده این پسره صبح پیام داده یه بسته برات گرفتم الان برو پایین بگیر ولی اصلا در موردش حرف نزنیم ، با کنجکاوی رفتم گرفتم اومدم زود بازش کردم دیدم برگام یه ست کامل لباس زیر صورتی با طرح توت فرنگی ، انقد کیوت و قشنگ که دلم میخواست بخورمشون ، آخهههه لعنتی الان من چجوری در موردش حرف نزنم پیام دادم چیززززه ، نوشته چیززه ؟؟؟ یهو نوشتم خیلییییی قشنگنننننننن فقط همین دیگه حرف نزنیم در مورد ، بچه ام اینقد ذوق کرده بود که از سلیقش خوشم اومده ؛ زود پرسیدم رفتی از مغازه گرفتی؟ واییییی خجالت نکشیدی ، زودی آدرس اینجا رو فرستاده نوشته نه بخدا بلک فرایدی ژاوا شروع شده بود برات گرفتم ؛ بقیه لباس خواباشم خیلی قشنگن ولی ایشالا برا وقتی که همچی رسمی بشه :👇
https://t.me/+20O4EszEZX8zODlk


Video oldindan ko‘rish uchun mavjud emas
Telegram'da ko‘rish
اخذ مدارک دانشگاه آزاد واحدهای معتبر تهران
کارشناسی، کارشناسی ارشد، دکترا با استعلام

Telegram :
👇👇👇👇
@irantahsilat

Instagram :
👇👇👇👇 H 26
Https://instagram.com/irantahsilat.ir






توی ترافیک با سینه دختره بازی میکنه..میگه باید بپرستیشون😂

پارت واقعی.. کپی ممنوع 🔞😡



کلافه پاش رو روی ترمز فشرد. از ترافیک متنفر بود و حالا توش گیره افتاده بود.
نگاهی به دایانا کرد که با ذوق به به آدما نگاه می‌کرد.
کمی تعلل کرد و بعد دست راستش رو سمت سینه‌اش برد.
سینه چپش رو بین انگشتاش گرفت و مالوندش و سعی کرد بی تفاوت به نگاه شوکه دایانا بیرون رو نگاه کنه.

-این..
این الان چی بود متیو؟

+هوم.
چی؟

-دستت روی سینه من.

بالاخره به چشمای گرد شد‌ش نگاه کرد
+مگه برای همین اینجا نیستن؟

-برای چی؟
بازی تو؟

+اوهوم.

و محکم فشردش

-آخ. نکن.
اینا برای بازی نیستن. اینا رو باید بپرستی..

+آخه کاربرد دیگه ای ندارن.
یه شیر دادنه که تو قرار نیست از اون جهت ازش استفاده کنی.

راه کمی باز شد، راهنما زد و توی لاین کناری پیچید.
صدای دختر کنارش آروم شد
-شاید یه روزی خب بشه.

+چی بشه؟

دستاش رو توی هم فرو برد.
-خب..خب شاید منم حامله..

حرفش با نگاه تیز متیو نصفه موند
با بسته شدن راه به سمتش برگشت.
+یعنی چی?

مظلوم ابروش رو بالا انداخت.
-هیچی.

دهنش رو باز کرد چیزی بگه که متیو پیش دستی کرد
-بحث من راجب بچه داشتن از تو نیست دایانا. من نمیخوام تو حامله بشی!
متوجهی؟

سکوت دایانا اخماش رو توی هم برد
+با شما دارم حرف میزنم.
شنیدی؟
بچه ای از من توی وجودت قرار نیست باشه دایانا!
اگر باشه.. به محض اینکه بفهمم مستقیم میریم سقطش میکنی.
مفهوم بود؟

دایانا توی خودش جمع شد
-اینطوری حرف نزن باهام..

+باید متوجه میشدی که نیتم تا کجا جدیه. و امیدوارم که متوجه شده باشی.

مشکوک به دایانا خیره شد.
هیچی نمی‌گفت.

+دایانا.

چیزی نگفت
صداش رو بالاتر برد
+دایانا با توعم.
حامله ای ؟

-نه.

دندوناش رو روی هم فشرد و چونه دایانا رو بین انگشتش گرفت
+راستش رو بگو.
اصلا همین الان میریم سونو بدی.

حامله شده از رئیسش در صورتی که توی قرارداده نباید حامله میشد..وقتی میفهمه😱
https://t.me/+nVrocOE5FkpjOTZk
https://t.me/+nVrocOE5FkpjOTZk
https://t.me/+nVrocOE5FkpjOTZk
دایانا، دختری که با قصد جاسوسی میره خونه متیو ،اما خبر نداره اون مرد مرموز خودش اجازه ورودش رو عمارتش داده و قصد داره که هر شب🔞
رمان مثبت هیجده🤫
اگر از ژانر دشمن به معشوق خوشت میاد این رمان برای توعه!🍓



- مهرو جانم، بیا اینور عزیزدلم!
با جیغ و فریاد حرف می‌زدم:
- من عزیزتو نیستم، من هیچی تو نیستم کثافت، برو عقب وگرنه خودمو می‌ندازم!
با نگرانی قدمی سمتم برداشت که پاهایم را از روی لبه عقب‌تر بردم:
- مگه نمیگم نیا، مگه نمیگم برو عقب... برو عقب!
همراه جیغ‌هایم صدای دیگری شنیدم:
- مهرو!
سرم بی‌اجازه‌ی من به عقب برگشت و با دیدنش خشکم زد و او انگار مرده بود.
- باشه غلط کردم، غلط کردم بیا اینور، کاریت ندارم ببین میرم نزدیک در!
سرم را سمت بایار گرداندم و بخاطر آدمی که آن پایین ایستاده بود خواستم قدم عقب رفته‌ام را جبران کنم که صدایش پاهایم را لرزاند.
- مهروی من!
باز نگاهش کردم که انگار نفس برایش نمانده بود که تنها توانست لب بزند:
- برو عقب...
ولی، نخواستم با وجود او سمت بایار بروم و خودم را به عقب پرتاب کردم.
- مهرو....
مهروی بلندش در سرم پژواک شد و لبخند را زینت لب‌های من کرد و نامش را با تمام وجود بر لب راندم.
- امیر‌والا!
و بعد درد شدیدی را در سرم حس کردم و...

https://t.me/+s1PqMub32ddjMDQ0


_امشب قراره برید خواستگاری اون دختره؟

از حرکت ایستاد و با اخم نگاهم کرد:

_ تو از کجا فهمیدی؟ کی بهت گفت؟

واقعا مهم بود؟
بغض کرده بودم و این دست خودم نبود.
چه انتظاری داشتم ازش؟
که بگه نه و تو فقط زن منی؟
پوزخند زدم اون حتی بهم دست ام نزده بود.

آشفته و غمگین چشم ازش گرفتم و آروم گفتم:

_ مهم نیست، مبارک باشه

جون کندم تا تبریک بگم
قلبم از غصه داشت می ترکید.
شش ماه ازدواج کرده بودیم
هرچند مصلحتی اما من محبت ندیده وابسته اش شده بودم.

_  ممنون، حالا تو چرا انقدر پکری؟
نکنه ناراحتی میخوام زن بگیرم؟

ناباور از صدای سر خوشش قلبم از تپش افتاد.
چی داشت میگفت؟
یعنی انقدر تابلو بودم؟

بی اهمیت به من سمت اتاقش رفت که عصبی و بی قرار دنبالش رفتم.

_ چرا باید ناراحت باشم؟ بلاخره تو ام سنی ازت گذشته ...بهتره ازدواج کنی
بچه دار بشی ، خانواده تشکیل بدی
منم خیلی برات خوشحالم

سعی کرده بودم لحنم بی خیال باشه اما صدای لرزونم من رسوا می کرد.
تند پلک زدم تا اشکم سرازیر نشه..

_اصلا می خوای خودم هم بیام خواستگاریت تا باور کنی ناراحت نیست؟

در کمد و محکم بست با حالت خاصی نگاهم کرد:

_ پیشنهاد بدی نیست
سارا گفته نمیتونه از آلمان بیاد
می تونی به جاش باهامون بیای
البته میل خودته

دستم هام مشت شدن و بغض برای بار هزارم به گلوم چنگ زد.
واقعا حال من و نمی دید؟
نمی‌دید دست های لرزون و چشم های بی قرارم؟

نفس عمیقی کشیدم و دست به سینه زمزمه کردم:

_ اونوقت خانواده عروس آینده ات نمی پرسن من کی ام؟

موهای روی پیشونی شو کنار زده لب زد:

_ تو که پیشنهاد اومدن میدی فکر اونجاشو هم میکردی ...ولی به نظر من بگو خواهر خونده امی
شاید دختره پسندم نشد کلا وصلت نکردیم

قلبم از حرفی که زد درد گرفت.
چطور می تونست انقدر راحت من و خواهر خودش بدونه؟

کم کم داشت اشک تو چشمام جمع می شد که نگاهم زود ازش گرفتم و با بغض پچ زدم

_ یعنی چی که پسند نشد؟
سارا می گفت عکس دختره رو دیدی خوشت اومده ازش!
حتی چند بار هم رفتین سر قرار و امشب هم میخوای بری خواستگاریش
میگفت دیروز هم بردیش اون رستوران جدید ایتالیایی که قبلا برای تولدم من و برده بودی ...

_ پس کار سارا بود؟


ترسیده از غرش بلندش تند سرم و بالا آوردم که دیدم که تو فاصله ی چند قدمیم ایستاده..

_ چی!؟

سرش و آروم سمتم خم کرد که ترسیده نگاهش کردم.

آروم غرید:

_ سارا هر زری زد تو باید باور کنی؟


گیج پلک زدم که یهو با حالت خشنی چونه ام و گرفت:

_ گوش کن ببین چی‌میگم
من نه از اون دختره نه از هیچ دختره دیگه ای خوشم نمیاد

با حرفش ناخواسته قطره اشکی از رو گونه ام چکید که در کسری از ثانیه لب های داغش رو همون نقطه نشست.

نفسم رفت و قلبم شروع به نبض زدن کرد حیرت زده از کارش نالیدم:

_س..سردار؟

در کسری از ثانیه دستش و پشت گردنم گذاشته مقابل نگاه ناباور من یکم فاصله گرفت.
آروم و جدی پچ زد:

_ هیسس...گوش کن تا بگم من جز زنم از هیچ دختره دیگه خوشم نمیاد تا دیگه واسه زر زر های بقیه الکی بغض نکنی

قلبم از حرفش لرزید. مات ناباور پرسیدم:

_ز...زنت؟

نگاه عسلیش برق زد و ناگهان دستش و دور کمرم حلقه کرد که قلبم بی جنبه بازی آورد.

_ از وقتی تو زنم شدی من یه قدم هم کج نرفتم.
چون تو با اون دلبری ها و خنده های پدر درارت من و پایبند خودت کردی
اما شرمنده ام که نتونستم ..جلوی دهن بقیه رو گل بگیرم تا مغذ تو رو با حرف های الکی و صد من یه غاز شون شستشو بِدن
ولی الان ممنون سارام که با کارش بهم فهموند تو هم بهم بی میل نیستی

مغذم هنگ کرده بود.
نمی فهمیدم چی داره میگه ...
حرف هاش و اون نگاه عسلی براقش برام تازگی داشت.
آروم دستش و از کمرم برداشت و در اتاق و باز کرد.
فکر کردم میخواد بره اما یهو مقابل نگاه گیج و گنگ من بوسه ای به کنج لبم زد که نفس رفت.

اما اون جدی با تحکم گفت:

_ الان یه جلسه ی کاری مهم دارم
شاید تا شب طول بکشه برگردم اما وقتی اومدم مفصل باهم حرف می زنیم خانم کوچولو...

چشمام دیگه جایی برای گرد شدن نداشت که با حرف بعدیش کل وجودم گر گرفت:

_ راستی وقتی برگشتم این اتاق و تخیله شده باشه...از امشب میای اتاق من ..تو بغل خودم میخوابی ...!


https://t.me/+8EiE8iDjVMY5Njg0
https://t.me/+8EiE8iDjVMY5Njg0
https://t.me/+8EiE8iDjVMY5Njg0
https://t.me/+8EiE8iDjVMY5Njg0


دختر خاندان بخشنده یتیم میشه!
دختری که از غم از دست دادن پدرش از این رو به اون رو میشه و دیگه شیطنت نمیکنه...
تا اینکه یه روز، مردی پا اون عمارت درندشت میذاره که نفس همه رو میبره...!
آراز علیزاده مرد خشنی که در نگاه اول چشمش فقط یک چیز رو میبینه اونم دخترک شکسته‌‌ی ظریفی که داییش قبل از مرگش سر پرستیش رو به اون سپرد...
آراز سی و یک ساله‌ی سخت‌گیر که از هیچ اشتباهی نمی‌گذره، دل میبنده به دختر عمه‌ی هجده‌ ساله‌ی پر دردسرش که براش ممنوعه‌س ولی...
https://t.me/+eMXHfzIfIuc3NzY0
https://t.me/+eMXHfzIfIuc3NzY0
https://t.me/+eMXHfzIfIuc3NzY0

20 ta oxirgi post ko‘rsatilgan.