رمانِ: #أميرة_القلب_(شهبانوی_قلب):_به معنای_محبوب_دل.
نویسنده: #دوشیزه_سادات
قسمت:#_چهل_دوم
ناشر: #دوشیزه_سادات
دو روز بعد:
مهسا: کلثوم بیا که صبحانه آماده است!
_ _ _ درست است آمدم.
وای وای چه سفره ای ماشاءالله دست تان درد نکند!
مهسا: نوش جانت گلی خانم.
خوب غذا بخورید تا انرژی داشته باشید برای امروز!
گفتم: به چشم شما همچنین!
مهسا:باید بهترین سمینار را بدهيم.
لمر: میدهیم انشاءالله.
بعد صرف صبحانه همه به سمت اتاق خود حجوم بردند بلند و هشدار گونه گفتم: مثل دختر آدم زود آماده میشوید و ها فیشن تان را هم نبینم که خیلی غلیظ باشد!
هر دو گفتند: به چشم بانوی من هر چی شما امر کنید!
فقط،خندیدم بعد رفتم تا آماده شوم.
الماری را باز کردم یک حجاب زیبا به رنگ بادنجانی با چادر و نقاب هم رنگش کشیده و رفتم تا آماده شوم.
گر چی آماده شدن من انقدر طول نمیکشد چون فیشن نمیکنم!
ساعت،انگشتر،سویچ موتر و عینک های زیبایم را هم گرفتم بعدش حرکت.
همین که از خانه خارج شدیم دیان هم از رو بروی مان خارج شد!
چند لحظه به طرفم مات ماند خیلی نگاه های عجیب دارد!
سلامِ کرد ما هم سلام دادیم احوال لمر را پرسید کمی صحبت کردن، بعدش رفت!
و اما این من بودم که دلم هر لحظه در تکان است آخر چگونه باید ترا بفهمانم؟
یار مغرورم!
هه!آه دیان خان بیا و بیبین بدون اینکه خودم خبر باشم در قلبم به درجه یارم رسیدی!
آخر تو چی داشتی که من به تو یکی دل دادم؟
دانشگاه:
(سالن دانشگاه پر از دانشجویان است. سکوت سنگینی فضا را پر کرده.
استاد وارد صنف شد
و سمینار هم شروع شد!)
استاد:
"گروه کلثوم، شما میتوانید ارائهی خود را شروع کنید."
نفس عمیقی کشیدم. با نگاه کوتاهی به دوستانم، جلو رفتم.
یوسف آرام در کنارم ایستاد، دکمهی کت مشکیاش را میبندد و با همان خونسردی همیشگی، به جمع نگاه میکند. مهسا با دیگر دختران نیز کنارم ایستادهاند، هرکدام آمادهی ارائهی بخش خود اند.)
(با لحنی محکم و مطمئن شروع کردم)
"بسم الله الرحمن الرحیم...
الله متعال در قرآن میفرماید:
«وَأَوْفُوا الْكَيْلَ وَالْمِيزَانَ بِالْقِسْطِ» (سورهی انعام، آیهی ۱۵۲)
«و پیمانه و ترازو را به انصاف تمام دهید.»
در تجارت، مانند هر جنبهی دیگر زندگی، صداقت و انصاف نهتنها یک انتخاب، بلکه یک مسئولیت است. ما امروز اینجا هستیم تا ثابت کنیم که تجارت سالم، فقط با رعایت صداقت، انصاف و عدالت امکانپذیر است. حالا، بیایید ببینیم چرا این سه اصل، اساس یک تجارت موفقاند…"
"تجارت فقط دربارهی پول نیست. بلکه دربارهی اعتماد است. سه اصل صداقت، انصاف و عدالت، تجارت را از یک بازی سودمحور به یک سیستم پایدار و قابلاعتماد تبدیل میکند. اما سؤال اینجاست: چرا این اصول مهماند؟"
( مکث کوتاهی کردم و نگاهم را به جمع چرخاندم. حالا نوبت مهسا است.)
مهسا:
"تحقیقات ما نشان داده است که شرکتهایی که بر اساس صداقت فعالیت میکنند، ۶۵٪ بیشتر از شرکتهای غیرشفاف، اعتماد مشتریان را به دست میآورند. مشتریان به شرکتهایی که وعدههای واقعی میدهند، بیشتر وفادار میمانند."
(یوسف آرام یک قدم جلوتر میآید. صدایش آرام، اما نافذ است.)
یوسف:
"اما آیا همیشه صداقت به نفع تجارت است؟ اینجاست که انصاف وارد بازی میشود. انصاف یعنی نهتنها مشتریان، بلکه کارمندان و شرکا نیز در محیطی عادلانه کار کنند. تجارتی که نیروی انسانی خود را نادیده بگیرد، دیر یا زود سقوط میکند."
(آریان که برخلاف ظاهر خشنش، سخنران خوبی است، ادامه میدهد.)
آریان:
"بیایید مقایسه کنیم؛ شرکت A که همیشه انصاف را رعایت کرده، با شرکت B که فقط به سود خود فکر کرده است. دادههای ما نشان میدهد که شرکت A در درازمدت رشد بیشتری داشته و بحرانهای کمتری را تجربه کرده است. دلیل؟ کارمندان راضی، مشتریان وفادار و شفافیت مالی."
( لبخندی زدم، دوباره جلو آمده و دستم را روی میز گذاشته ادامه دادم.)
"و در نهایت، عدالت. وقتی یک شرکت عادل باشد، رقابت سالم ایجاد میشود. دیگر شرکتهای کوچکتر نیز فرصت پیشرفت دارند. بازار به جای فساد، بر اساس توانایی و کیفیت محصول پیش میرود."
( لمر تختهای را بالا میگیرد که روی آن یک نقلقول معروف از استیو جابز نوشته شده:
"صداقت و انصاف، تنها راه ساختن یک برند ماندگار هستند.")
(یوسف به تخته نگاه میکند، سپس نگاهش را به حضار میاندازد.)
یوسف:
"پس نتیجه چیست؟ ساده است؛ یک تجارت میتواند با دروغ و فریب رشد کند، اما هیچوقت ماندگار نخواهد بود. تنها راه موفقیت پایدار، پایبندی به اصول صداقت، انصاف و عدالت است."
(تشویقهای آرامی از بین دانشجویان شنیده میشود. حالا نوبت گروه دیان است. زهره با اعتمادبهنفس جلو میآید، نگاهی سریع به من میاندازد، سپس مستقیم به حضار را نگاه میکند.)
استاد:
"گروه دیان، شما نوبت دارید."
نویسنده: #دوشیزه_سادات
قسمت:#_چهل_دوم
ناشر: #دوشیزه_سادات
دو روز بعد:
مهسا: کلثوم بیا که صبحانه آماده است!
_ _ _ درست است آمدم.
وای وای چه سفره ای ماشاءالله دست تان درد نکند!
مهسا: نوش جانت گلی خانم.
خوب غذا بخورید تا انرژی داشته باشید برای امروز!
گفتم: به چشم شما همچنین!
مهسا:باید بهترین سمینار را بدهيم.
لمر: میدهیم انشاءالله.
بعد صرف صبحانه همه به سمت اتاق خود حجوم بردند بلند و هشدار گونه گفتم: مثل دختر آدم زود آماده میشوید و ها فیشن تان را هم نبینم که خیلی غلیظ باشد!
هر دو گفتند: به چشم بانوی من هر چی شما امر کنید!
فقط،خندیدم بعد رفتم تا آماده شوم.
الماری را باز کردم یک حجاب زیبا به رنگ بادنجانی با چادر و نقاب هم رنگش کشیده و رفتم تا آماده شوم.
گر چی آماده شدن من انقدر طول نمیکشد چون فیشن نمیکنم!
ساعت،انگشتر،سویچ موتر و عینک های زیبایم را هم گرفتم بعدش حرکت.
همین که از خانه خارج شدیم دیان هم از رو بروی مان خارج شد!
چند لحظه به طرفم مات ماند خیلی نگاه های عجیب دارد!
سلامِ کرد ما هم سلام دادیم احوال لمر را پرسید کمی صحبت کردن، بعدش رفت!
و اما این من بودم که دلم هر لحظه در تکان است آخر چگونه باید ترا بفهمانم؟
یار مغرورم!
هه!آه دیان خان بیا و بیبین بدون اینکه خودم خبر باشم در قلبم به درجه یارم رسیدی!
آخر تو چی داشتی که من به تو یکی دل دادم؟
دانشگاه:
(سالن دانشگاه پر از دانشجویان است. سکوت سنگینی فضا را پر کرده.
استاد وارد صنف شد
و سمینار هم شروع شد!)
استاد:
"گروه کلثوم، شما میتوانید ارائهی خود را شروع کنید."
نفس عمیقی کشیدم. با نگاه کوتاهی به دوستانم، جلو رفتم.
یوسف آرام در کنارم ایستاد، دکمهی کت مشکیاش را میبندد و با همان خونسردی همیشگی، به جمع نگاه میکند. مهسا با دیگر دختران نیز کنارم ایستادهاند، هرکدام آمادهی ارائهی بخش خود اند.)
(با لحنی محکم و مطمئن شروع کردم)
"بسم الله الرحمن الرحیم...
الله متعال در قرآن میفرماید:
«وَأَوْفُوا الْكَيْلَ وَالْمِيزَانَ بِالْقِسْطِ» (سورهی انعام، آیهی ۱۵۲)
«و پیمانه و ترازو را به انصاف تمام دهید.»
در تجارت، مانند هر جنبهی دیگر زندگی، صداقت و انصاف نهتنها یک انتخاب، بلکه یک مسئولیت است. ما امروز اینجا هستیم تا ثابت کنیم که تجارت سالم، فقط با رعایت صداقت، انصاف و عدالت امکانپذیر است. حالا، بیایید ببینیم چرا این سه اصل، اساس یک تجارت موفقاند…"
"تجارت فقط دربارهی پول نیست. بلکه دربارهی اعتماد است. سه اصل صداقت، انصاف و عدالت، تجارت را از یک بازی سودمحور به یک سیستم پایدار و قابلاعتماد تبدیل میکند. اما سؤال اینجاست: چرا این اصول مهماند؟"
( مکث کوتاهی کردم و نگاهم را به جمع چرخاندم. حالا نوبت مهسا است.)
مهسا:
"تحقیقات ما نشان داده است که شرکتهایی که بر اساس صداقت فعالیت میکنند، ۶۵٪ بیشتر از شرکتهای غیرشفاف، اعتماد مشتریان را به دست میآورند. مشتریان به شرکتهایی که وعدههای واقعی میدهند، بیشتر وفادار میمانند."
(یوسف آرام یک قدم جلوتر میآید. صدایش آرام، اما نافذ است.)
یوسف:
"اما آیا همیشه صداقت به نفع تجارت است؟ اینجاست که انصاف وارد بازی میشود. انصاف یعنی نهتنها مشتریان، بلکه کارمندان و شرکا نیز در محیطی عادلانه کار کنند. تجارتی که نیروی انسانی خود را نادیده بگیرد، دیر یا زود سقوط میکند."
(آریان که برخلاف ظاهر خشنش، سخنران خوبی است، ادامه میدهد.)
آریان:
"بیایید مقایسه کنیم؛ شرکت A که همیشه انصاف را رعایت کرده، با شرکت B که فقط به سود خود فکر کرده است. دادههای ما نشان میدهد که شرکت A در درازمدت رشد بیشتری داشته و بحرانهای کمتری را تجربه کرده است. دلیل؟ کارمندان راضی، مشتریان وفادار و شفافیت مالی."
( لبخندی زدم، دوباره جلو آمده و دستم را روی میز گذاشته ادامه دادم.)
"و در نهایت، عدالت. وقتی یک شرکت عادل باشد، رقابت سالم ایجاد میشود. دیگر شرکتهای کوچکتر نیز فرصت پیشرفت دارند. بازار به جای فساد، بر اساس توانایی و کیفیت محصول پیش میرود."
( لمر تختهای را بالا میگیرد که روی آن یک نقلقول معروف از استیو جابز نوشته شده:
"صداقت و انصاف، تنها راه ساختن یک برند ماندگار هستند.")
(یوسف به تخته نگاه میکند، سپس نگاهش را به حضار میاندازد.)
یوسف:
"پس نتیجه چیست؟ ساده است؛ یک تجارت میتواند با دروغ و فریب رشد کند، اما هیچوقت ماندگار نخواهد بود. تنها راه موفقیت پایدار، پایبندی به اصول صداقت، انصاف و عدالت است."
(تشویقهای آرامی از بین دانشجویان شنیده میشود. حالا نوبت گروه دیان است. زهره با اعتمادبهنفس جلو میآید، نگاهی سریع به من میاندازد، سپس مستقیم به حضار را نگاه میکند.)
استاد:
"گروه دیان، شما نوبت دارید."