نرفتم که در زیر زنخ شما قرار بنشینم بعد اش تنها هم نیستم مهسا هم است همراهم لطفاً مادر جان یک کاری کنید تا ديگران هم قبول کنند لطفاً!
این رشته دلخواهم است من اگر این رشته را نخوانم پس هیچ رشته دیگری را هم خواندنی نیستم.
در ضمن ما خو اونجا هم شرکت داریم پس میشه خود لالا حارث بیاید همراه مان بیزو یک پای شان اینجا است و یک پای شان هم اونجا و سحر هم خیلی دوست داشت که هرات را بیبیند.
_ _ _ خیلی خوب من صحبت میکنم همراه شان ولی تو میتوانی همین رشته را اینجا هم بخوانی در بهترین دانشگاه اینجا باز هم فکر هایت را خوب کن بعداً پشیمانی سودی نمیداشته باشد.
_ _ _ من تمامی فکر هایم را کردیم مادر جان میخواهم در دانشگاه که با زحمت خودم کامیاب شدیم درس بخوانم میخواهم مستقل شوم و هیچ کس به اندازه خود شما من را درک کرده نمیتواند.
_ _ _ درست است انقدر که میخواهی من حرف میزنم و قانع میکنم همه گی را.
با خوشحالی در آغوش گرفتم شان گفتند: بس بس کم چاپلوسی کن.
چهره خود را قهر کرده گفتم: مادر متأسف استم بر تان واقعاً که.
_ _ _ هههههه مزاح کردم دختر من بیا در آغوشم.
بعد اینکه مادرم از اتاق خارج شد زود با مهسا تماس گرفتم در اولین بوق اوکی کرد با خوشحالی گفتم: مهسااااا مادرم قبول کرد!
_ _ _ وای چی میگی خاله سعادت که قبول کرده پس یعنی همه گی قبول کردند.
_ _ _ بلی دگه ههههه!
_ _ _ پس لباس های مان را جمع کنیم چون فقط سه روز وقت داریم.
_ _ _ هاا دگه تو شروع به جمع کردن کن
ولی نبینم هر چی که در سر راهت آمد را بگیری اتاق تو خو لباس و دگه و دگه پر است.
_ _ _ههههههه خدا نزنیت کلثوم من کجا لباس دارم انقدر که تو میگی.
_ _ _ اقدر خو بیزو نداری از او کرده بیشتر است خا خیر هله دگه وقتم را نگیر
_ _ _ وای خیلی خوب شیشک خانم برو خداحافظ بعداً میبینیم!
راستی از لمر خبر داری او در کدام رشته کامیاب شده؟
_ _ _ نمیدانم خبر اش را نگرفتیم خوب شد گفتی حالا برایش زنگ میزنم!
_ _ _ درست است بعداً احوال بده برایم.
_ _ _ درست است فضول خانم.
_ _ _خودت فضول وقت خوش.
_ _ _ الله حافظ.
میخواستم به لمر زنگ بزنم که زنگ خودش آمد زود دکمه سبز را فشار دادم با این آوازش فکر نکنم تا چند ماه دگه گوش هایم درست کار کند
گفتم: چرا انقدر چیغ میزنی کر ام کردی گوش هایم از دست رفت.
خندیده گفت: وای کلثوم ببخشید ولی واقعاً خیلی خوشحال هستم خیل خیلی
گفتم: چرا چی شده الله در خوشحالیت برکت بیندازد.
_ _ _ وای نپرس قبول شدم!
_ _ _ اوو بیشک در کدام رشته من هم میخواستم زنگ بزنم بپرسم که زنگ خودت آمد!
_ _ _ در همان رشته که دوست داشتم کامیاب شوم!
خب پس خوب شد که من پیش دستی کردم هههه
_ _ _ ها تو خو همیشه همینطور پیش پزک بودی هههههه!
خا خیر بگذریم حالا این را آدم واری بگو در کدام رشته کامیاب شدی؟
_ _ _ خیلی خوب در رشته اداره و تجارت.
با هیجان گفتم: چی میگی تو هم پس مبارک مان باشد.
_ _ _ نکند تو هم ...
ادامه دارد...
این رشته دلخواهم است من اگر این رشته را نخوانم پس هیچ رشته دیگری را هم خواندنی نیستم.
در ضمن ما خو اونجا هم شرکت داریم پس میشه خود لالا حارث بیاید همراه مان بیزو یک پای شان اینجا است و یک پای شان هم اونجا و سحر هم خیلی دوست داشت که هرات را بیبیند.
_ _ _ خیلی خوب من صحبت میکنم همراه شان ولی تو میتوانی همین رشته را اینجا هم بخوانی در بهترین دانشگاه اینجا باز هم فکر هایت را خوب کن بعداً پشیمانی سودی نمیداشته باشد.
_ _ _ من تمامی فکر هایم را کردیم مادر جان میخواهم در دانشگاه که با زحمت خودم کامیاب شدیم درس بخوانم میخواهم مستقل شوم و هیچ کس به اندازه خود شما من را درک کرده نمیتواند.
_ _ _ درست است انقدر که میخواهی من حرف میزنم و قانع میکنم همه گی را.
با خوشحالی در آغوش گرفتم شان گفتند: بس بس کم چاپلوسی کن.
چهره خود را قهر کرده گفتم: مادر متأسف استم بر تان واقعاً که.
_ _ _ هههههه مزاح کردم دختر من بیا در آغوشم.
بعد اینکه مادرم از اتاق خارج شد زود با مهسا تماس گرفتم در اولین بوق اوکی کرد با خوشحالی گفتم: مهسااااا مادرم قبول کرد!
_ _ _ وای چی میگی خاله سعادت که قبول کرده پس یعنی همه گی قبول کردند.
_ _ _ بلی دگه ههههه!
_ _ _ پس لباس های مان را جمع کنیم چون فقط سه روز وقت داریم.
_ _ _ هاا دگه تو شروع به جمع کردن کن
ولی نبینم هر چی که در سر راهت آمد را بگیری اتاق تو خو لباس و دگه و دگه پر است.
_ _ _ههههههه خدا نزنیت کلثوم من کجا لباس دارم انقدر که تو میگی.
_ _ _ اقدر خو بیزو نداری از او کرده بیشتر است خا خیر هله دگه وقتم را نگیر
_ _ _ وای خیلی خوب شیشک خانم برو خداحافظ بعداً میبینیم!
راستی از لمر خبر داری او در کدام رشته کامیاب شده؟
_ _ _ نمیدانم خبر اش را نگرفتیم خوب شد گفتی حالا برایش زنگ میزنم!
_ _ _ درست است بعداً احوال بده برایم.
_ _ _ درست است فضول خانم.
_ _ _خودت فضول وقت خوش.
_ _ _ الله حافظ.
میخواستم به لمر زنگ بزنم که زنگ خودش آمد زود دکمه سبز را فشار دادم با این آوازش فکر نکنم تا چند ماه دگه گوش هایم درست کار کند
گفتم: چرا انقدر چیغ میزنی کر ام کردی گوش هایم از دست رفت.
خندیده گفت: وای کلثوم ببخشید ولی واقعاً خیلی خوشحال هستم خیل خیلی
گفتم: چرا چی شده الله در خوشحالیت برکت بیندازد.
_ _ _ وای نپرس قبول شدم!
_ _ _ اوو بیشک در کدام رشته من هم میخواستم زنگ بزنم بپرسم که زنگ خودت آمد!
_ _ _ در همان رشته که دوست داشتم کامیاب شوم!
خب پس خوب شد که من پیش دستی کردم هههه
_ _ _ ها تو خو همیشه همینطور پیش پزک بودی هههههه!
خا خیر بگذریم حالا این را آدم واری بگو در کدام رشته کامیاب شدی؟
_ _ _ خیلی خوب در رشته اداره و تجارت.
با هیجان گفتم: چی میگی تو هم پس مبارک مان باشد.
_ _ _ نکند تو هم ...
ادامه دارد...