در انتهای مسیری گنگ و سر در گم
ساکت وآرام
بر تن رنجورْ لرزشی از ترس
داسی از جنس آتش
سرد واهریمن کش
ناگهان شعله ای از آتش ی افروخته
برخرمن این جالیز
می افتد
و راهی هم نیست
صدای شیپور میپیچد
به گوش ظالم مغرور
و میلرزد به خود
برایش خواب هیچستان ست
و مرگی سخت....
✍#احمد_کمائی
🎙مینا _ حیدری