✔🖋🎧
✔ خوانش شعرِ #وفادار
یادگار آوارگیهایم
چنین وفادار
به غم دلبستن
و چنان دیوانهوار
تو را خواستن!
خود
داستانِ غریبی ست
حکایتِ این منهای دربدر
و تنهای وامانده در
غبارِ هزاران سال
فراموشی.
از ردِ شاخهها که بگذریم
این شرحِ جنگل است
که هنوز
واگویه میشود
و اندوهِ گربهی وحشی
و سنجابِ دوان بر تنِ درخت،
در سراسرِ روانِ سوداییِ جنگل
پراکنده است.
من
داستانِ تو ام
رو به اوج که میروی
و تو
قصهی هزار و یک شبِ منی
رو به قعر که میروم؛
از من تا مرگ
یک نفس است
و از تو تا نهایتِ زیست
روزگارِ بارانی و سبز.
امروز
لحظهای دیدم که ایستادهام
و روحام
شتابان و شبزده
سمتِ آگاهیات میدَوَد؛
این لحظهها
این هایهایِ روانِ پریدهرنگ
این تپنده عصبهای برآمده
دیگر در انتهای راه هستند
و ذکرِ شاعرِ بیمرگ
هوهو کشان
مدایحِ موهای توست
که ورق به ورق
و واژه به واژه
دهان به دهان
خواهد شد.
در من
شروع حادثهای بود
چشمِ تو
به وسعتِ اعجاز
و لطافتِ باران.
شعر، صدا و ادیت: عیسی اسدی میم
آذر ۱۴۰۲
Song: Alone in a cafe in Paris/ Peter Cavallo
®Isa Aasadi, Poet & Translator
@Miim_IsaAasadi
🫎
✔ خوانش شعرِ #وفادار
یادگار آوارگیهایم
چنین وفادار
به غم دلبستن
و چنان دیوانهوار
تو را خواستن!
خود
داستانِ غریبی ست
حکایتِ این منهای دربدر
و تنهای وامانده در
غبارِ هزاران سال
فراموشی.
از ردِ شاخهها که بگذریم
این شرحِ جنگل است
که هنوز
واگویه میشود
و اندوهِ گربهی وحشی
و سنجابِ دوان بر تنِ درخت،
در سراسرِ روانِ سوداییِ جنگل
پراکنده است.
من
داستانِ تو ام
رو به اوج که میروی
و تو
قصهی هزار و یک شبِ منی
رو به قعر که میروم؛
از من تا مرگ
یک نفس است
و از تو تا نهایتِ زیست
روزگارِ بارانی و سبز.
امروز
لحظهای دیدم که ایستادهام
و روحام
شتابان و شبزده
سمتِ آگاهیات میدَوَد؛
این لحظهها
این هایهایِ روانِ پریدهرنگ
این تپنده عصبهای برآمده
دیگر در انتهای راه هستند
و ذکرِ شاعرِ بیمرگ
هوهو کشان
مدایحِ موهای توست
که ورق به ورق
و واژه به واژه
دهان به دهان
خواهد شد.
در من
شروع حادثهای بود
چشمِ تو
به وسعتِ اعجاز
و لطافتِ باران.
شعر، صدا و ادیت: عیسی اسدی میم
آذر ۱۴۰۲
Song: Alone in a cafe in Paris/ Peter Cavallo
®Isa Aasadi, Poet & Translator
@Miim_IsaAasadi
🫎