آخرین نگاه به سرگذشت رینا تارگرین
زمانه اندوه بود. جهیریس به رینا گفت اگر بخواهد دراگون استون هنوز هم متعلق به اوست ولی رینا نپذیرفت زیرا در آنجا چیزی جز سوگ و اشباح انتظارش را نمیکشیدند.
شاه حدس زد که او همراه آنان در دربار خواهد ماند حتی به او پیشنهاد کرسی ای در شورا داد.
این پیشنهاد، رینا را به خنده واداشت زیرا گمان میکرد برادرش هرگز از پیشنهادات او استقبال نخواهد کرد.
سپس ملکه آلیسان دستان خواهرش را گرفت و گفت:
جایی که شاه جهیریس در نهایت خواهرش را مستقر کرد، شاید نامحتمل ترین مکان بود؛ هارنهال.
جردن تاورز یکی از آخرین لردهای وفادار به میگور بی رحم از گرفتگی سینه مرده بود و ویرانه وسیع هارنهال به آخرین پسر بازمانده اش رسیده بود که از قضا نام شاه پیشین را داشت؛ میگور تاورز، که همه برادران بزرگترش در جنگ های میگور از دنیا رفته بودند، مردی ضعیف بود و در قلعه ای که برای سکونت هزاران تن ساخته شده بود، تنها و فقط با یک آشپز و سه سلاح دار پیر زندگی میکرد. شاه اشاره کرد که این قلعه پنج برج غول آسا دارد و پسر تاورز تنها بخشی از یکی از این برج ها را اشغال کرده و رینا میتواند چهار برج دیگر را در اختیار داشته باشد
اما در نظر رینا یک برج نیز کافی بود،چراکه ملازمان او حتی کمتر بودند.
وقتی آلیسان یادآوری کرد که گفته میشود هارنهال هم اشباح خودش را دارد، رینا شانه بالا انداخت و گفت
بدین ترتیب رینا تارگرین دختر یک شاه، همسر دو شاه و خواهر شاه وقت، آخرین سالهای عمرش را در برجی از هارنهال گذراند که پس از آن برج بیوه نام گرفت. در حالی که آنسوی حیاط جوان بیماری در برج وحشت زندگی میکرد که نام شاهی را به خود داشت که پدر فرزندان رینا را کشته بود.
جالب است طبق روایات این دو در آنجا به نوعی دوستی دست یافتند.
پس از مرگ میگور تاورز در سال ۶۱ ب.ف رینا خدمتکاران او را به استخدام خود درآورد. او پس از مرگ دخترش ایریا، هرگز به کینگزلندینگ یا دراگون استون بازنگشت و دیگر هیچ سهمی در اداره مملکت نداشت. ولی سالی یک مرتبه برای دیدن تنها دختر بازمانده اش به اولدتاون پرواز میکرد. موهای طلایی-نقره ای اش در روزهای آخر سفید شده بودند. برخی از مردم ریورلندز او را ساحره میدانستند و از او وحشت داشتند.
در طول آن سالها مسافرانی که به امید میزبانی به دروازه هارنهال میرسیدند، نان و نمک و امتیاز یک شب اقامت را دریافت میکردند؛ ولی بدون همراهی ملکه. آنان که خوش اقبال تر بودند برای لحظه ای ملکه را بالای استحکامات قلعه می دیدند یا شاهد آمد و رفت او سوار بر اژدهایش بودند؛ چون رینا تا روز آخر عمرش سوار بر دریم فایر میشد، همان طور که از آغاز این کار را کرده بود.
رینا تارگرین سرانجام در سال ۷۳ب.ف، پس از نیم قرن زندگی پر فراز و نشیب درگذشت. شاه جیهریس مقرر کرد که جسدش در هارنهال سوزانده شود و خاکسترش همان جا دفن شود. اعلیحضرت در مراسم سوزاندنش گفت:
#Note | #Book
For More: @Black_Fyre⚜
زمانه اندوه بود. جهیریس به رینا گفت اگر بخواهد دراگون استون هنوز هم متعلق به اوست ولی رینا نپذیرفت زیرا در آنجا چیزی جز سوگ و اشباح انتظارش را نمیکشیدند.
شاه حدس زد که او همراه آنان در دربار خواهد ماند حتی به او پیشنهاد کرسی ای در شورا داد.
این پیشنهاد، رینا را به خنده واداشت زیرا گمان میکرد برادرش هرگز از پیشنهادات او استقبال نخواهد کرد.
سپس ملکه آلیسان دستان خواهرش را گرفت و گفت:
تو هنوز زن جوانی هستی .اگر بخواهی می توانیم لردی مهربان و نجیب بیابیم که تو را همچون ما عزیز بدارد. میتوانی فرزندان دیگری داشته باشی.این سخن فقط پوزخندی بر لب رینا آورد. رینا دستش را از ملکه جدا کرد و گفت:
من شوهرم را خوراک اژدهایم کردم. اگر وادارم کنید شوهر دیگری بگیرم شاید خودم این یکی را بخورم.
جایی که شاه جهیریس در نهایت خواهرش را مستقر کرد، شاید نامحتمل ترین مکان بود؛ هارنهال.
جردن تاورز یکی از آخرین لردهای وفادار به میگور بی رحم از گرفتگی سینه مرده بود و ویرانه وسیع هارنهال به آخرین پسر بازمانده اش رسیده بود که از قضا نام شاه پیشین را داشت؛ میگور تاورز، که همه برادران بزرگترش در جنگ های میگور از دنیا رفته بودند، مردی ضعیف بود و در قلعه ای که برای سکونت هزاران تن ساخته شده بود، تنها و فقط با یک آشپز و سه سلاح دار پیر زندگی میکرد. شاه اشاره کرد که این قلعه پنج برج غول آسا دارد و پسر تاورز تنها بخشی از یکی از این برج ها را اشغال کرده و رینا میتواند چهار برج دیگر را در اختیار داشته باشد
اما در نظر رینا یک برج نیز کافی بود،چراکه ملازمان او حتی کمتر بودند.
وقتی آلیسان یادآوری کرد که گفته میشود هارنهال هم اشباح خودش را دارد، رینا شانه بالا انداخت و گفت
آنها اشباح من نیستند. برای من دردسری نخواهند داشت.
بدین ترتیب رینا تارگرین دختر یک شاه، همسر دو شاه و خواهر شاه وقت، آخرین سالهای عمرش را در برجی از هارنهال گذراند که پس از آن برج بیوه نام گرفت. در حالی که آنسوی حیاط جوان بیماری در برج وحشت زندگی میکرد که نام شاهی را به خود داشت که پدر فرزندان رینا را کشته بود.
جالب است طبق روایات این دو در آنجا به نوعی دوستی دست یافتند.
پس از مرگ میگور تاورز در سال ۶۱ ب.ف رینا خدمتکاران او را به استخدام خود درآورد. او پس از مرگ دخترش ایریا، هرگز به کینگزلندینگ یا دراگون استون بازنگشت و دیگر هیچ سهمی در اداره مملکت نداشت. ولی سالی یک مرتبه برای دیدن تنها دختر بازمانده اش به اولدتاون پرواز میکرد. موهای طلایی-نقره ای اش در روزهای آخر سفید شده بودند. برخی از مردم ریورلندز او را ساحره میدانستند و از او وحشت داشتند.
در طول آن سالها مسافرانی که به امید میزبانی به دروازه هارنهال میرسیدند، نان و نمک و امتیاز یک شب اقامت را دریافت میکردند؛ ولی بدون همراهی ملکه. آنان که خوش اقبال تر بودند برای لحظه ای ملکه را بالای استحکامات قلعه می دیدند یا شاهد آمد و رفت او سوار بر اژدهایش بودند؛ چون رینا تا روز آخر عمرش سوار بر دریم فایر میشد، همان طور که از آغاز این کار را کرده بود.
رینا تارگرین سرانجام در سال ۷۳ب.ف، پس از نیم قرن زندگی پر فراز و نشیب درگذشت. شاه جیهریس مقرر کرد که جسدش در هارنهال سوزانده شود و خاکسترش همان جا دفن شود. اعلیحضرت در مراسم سوزاندنش گفت:
برادرم، اگان، به دست عمویمان در نبرد گادزای در گذشت. همسرش، خواهرم رینا، در آن نبرد همراهش نبود ولی او نیز در همان روز درگذشت.جهیریس با مرگ رینا، هارنهال و تمام زمین ها و درآمدش را به سر بایوین استرانگ بخشید.
#Note | #Book
For More: @Black_Fyre⚜