#پارت737
اما نه نيما حساس شده بود، از فکر اتاق نيما سرم داغ ميشد،
اتاق اون پر كابوس بود، قلبم به سرعت مي تپيد ، آهسته رفتم سراغ در اتاقش،
اين همون دري بود كه باز نمي شد ، نيما رو با برانکارد از اين در آوردن بيرون،
چه خاطره شکننده اي ، چطور برم تو اتاق؟؟؟ از دست تو نيما ، با خودم گفتم
سريع ميرم گوشيو بر ميدارمو برمي گردم،
وارد اتاق شدم، زود رفتم سراغ ميز، ... روی ميز، زير ميز... پيداش
نمي كردم،
اشکام تند تند مي ريختن ، دست خودم نبود، كجا بود؟؟ ... هاااا يادم اومد نيما برام تعريف كرد كه تو آخرين لحظات گوشي از دستش سر خورده بود ...
پس بايد دور و ور تختش و نگاه كنم، اينور نبود، حتما" افتاده بود
اما نه نيما حساس شده بود، از فکر اتاق نيما سرم داغ ميشد،
اتاق اون پر كابوس بود، قلبم به سرعت مي تپيد ، آهسته رفتم سراغ در اتاقش،
اين همون دري بود كه باز نمي شد ، نيما رو با برانکارد از اين در آوردن بيرون،
چه خاطره شکننده اي ، چطور برم تو اتاق؟؟؟ از دست تو نيما ، با خودم گفتم
سريع ميرم گوشيو بر ميدارمو برمي گردم،
وارد اتاق شدم، زود رفتم سراغ ميز، ... روی ميز، زير ميز... پيداش
نمي كردم،
اشکام تند تند مي ريختن ، دست خودم نبود، كجا بود؟؟ ... هاااا يادم اومد نيما برام تعريف كرد كه تو آخرين لحظات گوشي از دستش سر خورده بود ...
پس بايد دور و ور تختش و نگاه كنم، اينور نبود، حتما" افتاده بود