جنون عود کرده!
دنیا مرا مجنون میخواهد. چون درست وقتی تصمیم میگیری عاقلانه زندگی کنی، شعر یا فیلمی معرکه از راه میرسد تا جنونت عود کند. مثلا فیلمی ایتالیایی به نام "اولین شب آرامش" که در اصل قطعه شعری از گوته است. با بازی معرکه آلن دلون یک بازیگر فرانسوی با روحیات ایتالیایی! عمیق و پر از ارجاعات هنری که در فیلم خوش نشستهاند؛ اثری که باز چند گزاره را که پیشتر در تجربه زیسته و مشاهداتت به آن رسیدهای پررنگتر تکرار میکند و چند قدم به یقین نزدیکتر:
۱- هنرمند حتی اگر یک لجنِ تمامعیار وسط یک لجنزار باشد؛ شعلهای از انسانیت که رو به خاموشی است در وجودش روشن است. که فیتیلهاش عشق است و پارافین آن هنر!
۲- هنرمند کِرم دارد و در اوج سرگشتگی و درماندگی ناشی از دردسرهای انباشته، سرش درد میکند برای دردسری بزرگتر! گلوی او آب خوش را پس میزند دنبال استخوان است. تن او دنبال مرهم و مداوا نیست. زخم تازه میطلبد و یا نمکی که روی زخمهای قدیمی بپاشد.
۳- هنرمندِ عمیق در اوج غربت و گمنامی خودخواسته باز هم به جاودانگی میانديشد! حتی اگر محدوده آن جاودانگی ذهن و قلب دو سه نفر باشد.
انگار یک نسخه از خودم را در فیلم دیدم. در نوسان میان انکار و اقرار! بنبستی که دنبال دریچه میگشت! منجمدی که هنوز سنگدل نشده بود. مردهای که شوق زندگی داشت. جانی که برای تطهیر غسل تعمید و میت را با هم تجربه کرد! گذشتهی زیاد، کمی در زمان حال و بدون آینده!
✍ آقای دغدغه | علیرضا سیف
#سینما #ادبیات
دنیا مرا مجنون میخواهد. چون درست وقتی تصمیم میگیری عاقلانه زندگی کنی، شعر یا فیلمی معرکه از راه میرسد تا جنونت عود کند. مثلا فیلمی ایتالیایی به نام "اولین شب آرامش" که در اصل قطعه شعری از گوته است. با بازی معرکه آلن دلون یک بازیگر فرانسوی با روحیات ایتالیایی! عمیق و پر از ارجاعات هنری که در فیلم خوش نشستهاند؛ اثری که باز چند گزاره را که پیشتر در تجربه زیسته و مشاهداتت به آن رسیدهای پررنگتر تکرار میکند و چند قدم به یقین نزدیکتر:
۱- هنرمند حتی اگر یک لجنِ تمامعیار وسط یک لجنزار باشد؛ شعلهای از انسانیت که رو به خاموشی است در وجودش روشن است. که فیتیلهاش عشق است و پارافین آن هنر!
۲- هنرمند کِرم دارد و در اوج سرگشتگی و درماندگی ناشی از دردسرهای انباشته، سرش درد میکند برای دردسری بزرگتر! گلوی او آب خوش را پس میزند دنبال استخوان است. تن او دنبال مرهم و مداوا نیست. زخم تازه میطلبد و یا نمکی که روی زخمهای قدیمی بپاشد.
۳- هنرمندِ عمیق در اوج غربت و گمنامی خودخواسته باز هم به جاودانگی میانديشد! حتی اگر محدوده آن جاودانگی ذهن و قلب دو سه نفر باشد.
انگار یک نسخه از خودم را در فیلم دیدم. در نوسان میان انکار و اقرار! بنبستی که دنبال دریچه میگشت! منجمدی که هنوز سنگدل نشده بود. مردهای که شوق زندگی داشت. جانی که برای تطهیر غسل تعمید و میت را با هم تجربه کرد! گذشتهی زیاد، کمی در زمان حال و بدون آینده!
✍ آقای دغدغه | علیرضا سیف
#سینما #ادبیات