یاد اون پونصد تو.منی که مامانم هر روز صبح از جیب بابام در میاورد و میگفت این برای امروز و فردات...
یاد اون کتاب و دفترایی که جنس کاهی بودن...
اصلا انگار اون موقع مدرسه ها یه حال و هوای دیگه داشت...
گچ و تخته سیاه رفیقت بودن...
نیمکتها محرم اسرارت بودن...
الان همچی هوشمند شده...حتی به تختهها هم نمیشه اعتماد کرد...
اصلا گردوهای اون موقع که با نون و پنیر میخوردی هم یه طعم دیگه داشت...
انگاری اون موقع ها کمتر درد و ناراحتی بود...
شوق و ذوق مدرسه رفتن از چله ی تابستون توی نگاه بچها موج میزد...
کاش میشد یک بار دیگه...فقط یک بار دیگه شب با استرس امتحان املا بخوابم و صبح با صدای مادرم بیدار بشم و نون و پنیر و گردو رو هول هولکی بخورم و سوار پیکان مدل ۵۶ سرویسم بشم و یه پونصد تو.منی بگیرم واسه امروز و فردام...
یاد اون کتاب و دفترایی که جنس کاهی بودن...
اصلا انگار اون موقع مدرسه ها یه حال و هوای دیگه داشت...
گچ و تخته سیاه رفیقت بودن...
نیمکتها محرم اسرارت بودن...
الان همچی هوشمند شده...حتی به تختهها هم نمیشه اعتماد کرد...
اصلا گردوهای اون موقع که با نون و پنیر میخوردی هم یه طعم دیگه داشت...
انگاری اون موقع ها کمتر درد و ناراحتی بود...
شوق و ذوق مدرسه رفتن از چله ی تابستون توی نگاه بچها موج میزد...
کاش میشد یک بار دیگه...فقط یک بار دیگه شب با استرس امتحان املا بخوابم و صبح با صدای مادرم بیدار بشم و نون و پنیر و گردو رو هول هولکی بخورم و سوار پیکان مدل ۵۶ سرویسم بشم و یه پونصد تو.منی بگیرم واسه امروز و فردام...
🎉@eshge_madarane🎉