#جانان_من
#پارت727
صدای هین بلند بیبی بلند شد.
_ استغفرالله.
تمومش کنین.
این چه حرفایی هست که میزنین.
نمیبینید حال این دختر چه طوریه!
جای شاخ و شونه کشی ببین آروشا چش شده.
توام دیگه تمومش کن سوسن.
برو بیرون...یالا!
تا حالا بیبی رو اینطوری ندیده بودم.
تموم این مدت سکوت کرده بودم که این اتفاق ها نیفته.
هرچند من باعث و بانی اش نبودم ولی بازم دلم نمیخواستم ایمان تو روی مادرش بایسته.
محمد آقا جلو اومد و سوسن خانوم رو بیرون برد.
همونطور که سمت در میرفت به من نگاهی انداخت.
با شرمندگی لب زد:
_ ببخشید دخترم.
دوست داشتم بهش لبخند بزنم و بگم هیچی نیست.
اما اینقدر گیج بودم و درد داشتم که عین مجسمه خشک شده ای روی زمین نشسته بودم.
#پارت727
صدای هین بلند بیبی بلند شد.
_ استغفرالله.
تمومش کنین.
این چه حرفایی هست که میزنین.
نمیبینید حال این دختر چه طوریه!
جای شاخ و شونه کشی ببین آروشا چش شده.
توام دیگه تمومش کن سوسن.
برو بیرون...یالا!
تا حالا بیبی رو اینطوری ندیده بودم.
تموم این مدت سکوت کرده بودم که این اتفاق ها نیفته.
هرچند من باعث و بانی اش نبودم ولی بازم دلم نمیخواستم ایمان تو روی مادرش بایسته.
محمد آقا جلو اومد و سوسن خانوم رو بیرون برد.
همونطور که سمت در میرفت به من نگاهی انداخت.
با شرمندگی لب زد:
_ ببخشید دخترم.
دوست داشتم بهش لبخند بزنم و بگم هیچی نیست.
اما اینقدر گیج بودم و درد داشتم که عین مجسمه خشک شده ای روی زمین نشسته بودم.