#جانان_من
#پارت716
قبل اینکه حرفی بزنم، خودش پیش دستی کرد.
_ اصلا فکرش هم نکن.
با ناراحتی بغ کردم و اخم کردم.
لبم رو عین بچه ها جلو دادم.
_ چراااا؟
_ چون نمیشه آروشا...
کار درستی نیست خانومم!
ناخودآگاه نگاهم سمت مطهره که زیر زیرکی نگاهمون میکرد، افتاد
با لفظ خانومم ایمان جوری قیافه اش رو جمع کرده بود که انگار چیز ترشی خورده باشه
اتفاقا از اینکه خوشایندش نبود خیلی حال میکردم
میخواستم یه کاری کنم با پای خودش فرار کنه
لبخند شیطونی روی لبم نقش بست
نگاهم رو دوباره به صورت ایمان دوختم
با صدای بچگونه ای گفتم:
_ خب اگه نخوام تنها بری چی؟
ایمان پدر صلواتی زیر لب زمزمه کرد
فکر میکردم حضور مطهره براش مهمه
ممکنه دل به دل شیطانت هام نده
اما برام جالب بود که از من پایه تر بود!
خودشم میدونست طرف حسابش چه آدم هایی هستن و اگرنه از ایمان اینجوری ابزار احساسات کردن بعید بود
#پارت716
قبل اینکه حرفی بزنم، خودش پیش دستی کرد.
_ اصلا فکرش هم نکن.
با ناراحتی بغ کردم و اخم کردم.
لبم رو عین بچه ها جلو دادم.
_ چراااا؟
_ چون نمیشه آروشا...
کار درستی نیست خانومم!
ناخودآگاه نگاهم سمت مطهره که زیر زیرکی نگاهمون میکرد، افتاد
با لفظ خانومم ایمان جوری قیافه اش رو جمع کرده بود که انگار چیز ترشی خورده باشه
اتفاقا از اینکه خوشایندش نبود خیلی حال میکردم
میخواستم یه کاری کنم با پای خودش فرار کنه
لبخند شیطونی روی لبم نقش بست
نگاهم رو دوباره به صورت ایمان دوختم
با صدای بچگونه ای گفتم:
_ خب اگه نخوام تنها بری چی؟
ایمان پدر صلواتی زیر لب زمزمه کرد
فکر میکردم حضور مطهره براش مهمه
ممکنه دل به دل شیطانت هام نده
اما برام جالب بود که از من پایه تر بود!
خودشم میدونست طرف حسابش چه آدم هایی هستن و اگرنه از ایمان اینجوری ابزار احساسات کردن بعید بود