#پارت967
داریوش با سر تایید کرد.
لبخند خشک و خالی برای خالی نبودن عریضه تحویلش داد.
_ سلامت باشید.
نگاهش بلافاصله سمت من پرخید.
انگار میخواست از مکالمات اضافه جلوگیری کنه.
شایدم عادت داشت به این پاچه خواری ها و میخواست یه جوری ساکتاش کنه فقط.
_ چرا سارا رو صدا نکردی پس، عزیزم؟
با اینکه انتظار نداشتم پیش این مدیر عزیزم رو تنگ جمله بچسبونه.
اما از شنیدنش چشمای مدیر گرد شد.
من چون زیر چشمی میپاییدمش حواسم یه تموم حرکاتش بود.
داریوش ناخواسته باعث شروع داستان جذابی شده بود.
چون میخواستم واکنش مدیر رو ببینم، کمی فکر کردم و گفتم:
_ من یه ساعته دارم به این خانوم التماس میکنم...
منتها اول باید توهمات ایشون رو رابرطرف میکردم.
بعد به بچه میرسیدم...
_ یعنی...
قبل اینکه داریوش بتونه جمله اش رو تکمل کنه سریع لب زد:
_ وااا عزیزم...منظورت چیه!
عزیزماش از صد تا فش بدتر بود.
نگاه داریوش سمتش چرخید.
دوباره شروع کرد با آب و تاب دروغ سرهم کردن.
_ نه آقای جاوید.
من فقط یهشون گفتم یه مدرکی چیزی برای اثبات ایشون که عضوی از خانوادتون هستن، وجود داشته باشه.
واگرنه ادم که به هرکسی و ناکسی که اعتماد نمیکنه.
ولی این خانوم حتی بلد نیستن چطور صحبت کنن.
به من میگن توهمی...!
داریوش با سر تایید کرد.
لبخند خشک و خالی برای خالی نبودن عریضه تحویلش داد.
_ سلامت باشید.
نگاهش بلافاصله سمت من پرخید.
انگار میخواست از مکالمات اضافه جلوگیری کنه.
شایدم عادت داشت به این پاچه خواری ها و میخواست یه جوری ساکتاش کنه فقط.
_ چرا سارا رو صدا نکردی پس، عزیزم؟
با اینکه انتظار نداشتم پیش این مدیر عزیزم رو تنگ جمله بچسبونه.
اما از شنیدنش چشمای مدیر گرد شد.
من چون زیر چشمی میپاییدمش حواسم یه تموم حرکاتش بود.
داریوش ناخواسته باعث شروع داستان جذابی شده بود.
چون میخواستم واکنش مدیر رو ببینم، کمی فکر کردم و گفتم:
_ من یه ساعته دارم به این خانوم التماس میکنم...
منتها اول باید توهمات ایشون رو رابرطرف میکردم.
بعد به بچه میرسیدم...
_ یعنی...
قبل اینکه داریوش بتونه جمله اش رو تکمل کنه سریع لب زد:
_ وااا عزیزم...منظورت چیه!
عزیزماش از صد تا فش بدتر بود.
نگاه داریوش سمتش چرخید.
دوباره شروع کرد با آب و تاب دروغ سرهم کردن.
_ نه آقای جاوید.
من فقط یهشون گفتم یه مدرکی چیزی برای اثبات ایشون که عضوی از خانوادتون هستن، وجود داشته باشه.
واگرنه ادم که به هرکسی و ناکسی که اعتماد نمیکنه.
ولی این خانوم حتی بلد نیستن چطور صحبت کنن.
به من میگن توهمی...!