✨سخنان ناب✨


Гео и язык канала: Иран, Фарси
Категория: Цитаты


شنیدن جملات بزرگان بخاطر بار مثبتشان همیشه انگیزه و روحیه بالایی را به وجود ما انسان ها می بخشد می تواند تلنگری در ادامه مسیر های زندگیمان باشددر این کانال سعی کرده ایم مجموعه ای از زیباترین وتآثیرگذارترین جملات بزرگان را در اختیار شما عزایزان قرار دهیم

Связанные каналы

Гео и язык канала
Иран, Фарси
Категория
Цитаты
Статистика
Фильтр публикаций


روزی حضرت موسی در خلوت خویش از خدایش سئوال می کند : آیا کسی هست که با من وارد بهشت گردد ؟ خطاب میرسد : آری ! موسی با حیرت می پرسد : آن شخص کیست ؟ خطاب میرسد : او مرد قصابی است در فلان محله ، موسی می پرسد : میتوانم به دیدن او بروم ؟ خطاب میرسد : مانعی ندارد ! فردای آن روز موسی به محل مربوطه رفته و مرد قصاب را ملاقات می کند و می گوید : من مسافری گم کرده راه هستم ، آیا می توانم شبی را مهمان تو باشم ؟ قصاب در جواب می گوید : مهمان حبیب خداست ، لختی بنشین تا کارم را انجام دهم ، آن گاه با هم به خانه می رویم ، موسی با کنجکاوی وافری به حرکات مرد قصاب می نگرد و می بیند که او قسمتی از گوشت ران گوسفند را برید و قسمتی از جگر آنرا جدا کرد در پارچه ای پیچید و...کنار گذاشت . ساعاتی بعد قصاب می گوید : کار من تمام است برویم ، سپس با موسی به خانه قصاب می روند و به محض ورود به خانه ، رو به موسی کرده و می گوید : لحظه ای تامل کن ! موسی مشاهده می کند که طنابی را به درختی در حیاط بسته ، آنرا باز کرده و آرام آرام طناب را شل کرد . شیئی در وسط توری که مانند تورهای ماهیگیری بود نظر موسی را به خودجلب کرد ، وقتی تور به کف حیاط رسید ، پیرزنی را در میان آن دید با مهربانی دستی بر صورت پیرزن کشید ، سپس با آرامش و صبر و حوصله مقداری غذا به  او داد ، دست و صورت او را تمیز کرد و خطاب به پیرزن گفت : مادرجان دیگر کاری نداری ، و پیرزن می گوید : پسرم ان شاءالله که در بهشت همنشین موسی شوی . سپس قصاب پیرزن را مجدداً در داخل تور نهاده بر بالای درخت قرارداده و پیش موسی آمده و با تبسمی می گوید : او مادر من است و آن قدر پیر شده که مجبورم او را این گونه نگهداری کنم  و از همه جالب تر آن که همیشه این دعا را برای من می خواند که " انشاء الله در بهشت با موسی همنشین شوی ! "
چه دعایی !! آخر من کجا و بهشت کجا ؟ آن هم با موسی !

موسی لبخندی می زند و به قصاب می گوید : من موسی هستم و تویقیناً به خاطر دعای مادر در بهشت همنشین من خواهی شد


♨️10 ویتامین مورد نیاز و ضروری


1️⃣ ویتامین A
✍️به ساخت و تقویت استخوان‌ها، دندان‌ها، بافت‌های نرم، پوست و غشاهای مخاطی کمک می‌کند

.  2️⃣ ویتامین B۲
✍️این ویتامین به بالا رفتن انرژی و تقویت سیستم دفاعی کمک می‌کند

3️⃣ ویتامین B۶
✍️به کاهش افسردگی، بیماری قلبی و از دست دادن حافظه کمک می‌کند

4️⃣ ویتامین B۷
✍️غدد تعریق، مو و پوست را سالم نگه می‌دارد.

5️⃣ ویتامین B۹
✍️پیشگیری از بیماری قلبی، فشار خون بالا، آلزایمر، افسردگی

6️⃣ ویتامین B۱۲
✍️پیشگیری از بیماری قلبی، از دست دادن حافظه و کم‌خونی

7️⃣ ویتامین C
✍️ویتامین C که به تقویت‌کننده‌ی ایمنی معروف است

8️⃣ ویتامین D
✍️در قوی نگه داشتن استخوان‌ها نقشی کلیدی دارد و کاهش خطر ابتلا به سرطان

9️⃣ ویتامین E
✍️این ویتامین به پیشگیری از بیماری قلبی، آب مروارید کمک میکند

  🔟 ویتامین K
✍️این ویتامین خاص برای عملکرد ایمنی و انرژی نیز ضروری است


Видео недоступно для предпросмотра
Смотреть в Telegram
«خود را با گذشته تان اشتباه نگیرید»🌸

هر صبح شعاع‌های نور را در خود تقویت کنید
همچون کودکی تازه متولد شده
شما دوباره متولد شده اید
و شب به سر آمده است...🌸🍃
فرصت داشتن یک تجربه زیبا و جدید
را جشن بگیرید و با تمام وجود برای تمام داشته‌ها و نداشته هایتان شکرگزار باشید.
💖


ليوانی چای ريخته بودم و منتظر بودم خنك شود. ناگهان نگاهم به مورچه ای افتاد كه روی لبه ی ليوان دور ميزد. نظرم را به خودش جلب كرد. دقايقی به آن خيره ماندم و نكته ی جالب اينجا بود كه اين مورچه ی زبان بسته ده ها بار دايره ی كوچك لبه ی ليوان را دور زد.

هر از گاهی می ايستاد و دو طرفش را نگاه ميكرد. يك طرفش چای جوشان و طرفی ديگر ارتفاع. از هردو ميترسيد به همين خاطر همان دايره را مدام دور ميزد.

او قابليت های خود را نميشناخت. نميدانست ارتفاع برای او مفهومی ندارد به همين خاطر در جا ميزد. مسيری طولانی و بی پايان را طی ميكرد ولی همانجايی بود كه بود.

یاد بيتي از شعری افتادم كه ميگفت " سالها ره ميرويم و در مسير ، همچنان در منزل اول اسير"

ما انسان ها نيز اگر قابليت های خود را ميشناختيم و آنرا باور ميكرديم هيچگاه دور خود نميچرخيديم. هيچگاه درجا نمیزدیم!

👑@sokhaanan_naab👑


 ✾࿐༅🍃🌹🍃༅✾࿐༅🍃🌹



چند سال پیش، در یک روز رخوت‌زده مثل امروز توی خانه نشسته بودم که تلفن زنگ زد. شماره، ناشناس بود. برداشتم. صدایی گرم، کمی لرزان، کمی ضعیف گفت: "سیمین جان خوبی دورت بگردم؟"
.
صدا، مادربزرگی بود! از آن صداهای نن‌جونی عزیزخانومی، صدای مادرجان‌های مهربان، لپ‌گلی، خوش‌دست‌پخت با زانو دردی مداوم و لبخندی مداوم‌تر. صدا شیرین بود. "دورت بگردمش "دل می‌برد که بگردی دور صدایش.

گفت:" کی از بیمارستان مرخص شدی؟ خوبی الان؟ درد نداری؟ "گفتم: "کجا رو گرفتی مادرجان؟"صدا دور شد:" ای وای عوضی گرفتم؟ "صمیمیت از کلام رفت، ولی گرما و عطر هل نه. گفتم :"بله."عذرخواهی کرد "خواهش می‌کنم" گفتم و گوشی را گذاشتیم؛ اول او، بعد من!
.
چند دقیقه دیگر کنار تلفن نشستم و دلم خواست سیمین باشم، تازه از بیمارستان مرخص شده باشم و هنوز درد داشته باشم تا بتوانم خودم را لوس کنم برای آن صدا و قربا‌ن‌صدقه دشت کنم.

امروز بی‌هوا یاد آن تماس کوتاه اشتباهی افتادم.
و دلم خواست بنویسم برای همه‌ی صداهای درست و اشتباهی زندگیمان که آرامش می‌اندازند به دل و برای آن صدای گرم که آن روز دل من را گرم کرد کاش زنده باشد

👑@sokhaanan_naab👑


7 ﻭﯾﮋﮔﯽ ﻣﺮررررﺩ خوووب :

1 - ﻣﺮﺩ ﺑﺎﺱ ﻣﺎﻫﯽ ﯾﻪ ﺍﻟﻨﮕﻮ ﻃﻼ ﺑﻨﺪﺍﺯﻩ ﺩﺳﺖ ﺧﺎﻧﻮﻣﺶ ﮐﻪ ﺑﮕﻪ ﺩﻟﻨﮓ ﺩﻟﻨﮓ ﺫﻭﻕ ﻣﺮﮒ ﺷﻪ ..!!!!
2 - ﻣﺮﺩ ﺑﺎﺱ ﻫﺮ ﺷﺐ ﻫﺮﺷﺐ ﮐﻪ ﻣﯿﺎﺩ ﺧﻮﻧﻪ ﺑﮕﻪ ﺧﺎﻧﻮﻡ ﺧﺎﻧﻮﻣﺎ؟ﺩﺭﺩﻭ ﺑﻼ ﺩﺍﺭﯼ ﺑﯿﺎﺭ ﺑﺰﻥ ﻓﺮﻕ ﺳﺮﻩ ﺁﻗﺎﺗﻮﻥ ...!
3 - ﻣﺮﺩ ﺑﺎﺱ ﺗﺎ ﺍﻭﻣﺪ ﺧﻮﻧﻪ ﺑﮕﻪ ﺣﺎﺝ ﺧﺎﻧﻮﻡ ﭘﺲ ﮐﻮ ﺍﯾﻦ ﻣﺎﭺ ﺧﺴﺘﮕﯽ ﺩﺭ ﮐﻨﻪ ﻣﺎ ؟ !! ﺑﺎﺑﺎ ﺩﻟﻤﻮﻥ ﭘﻮﮐﯿﺪ !!!
4 - ﻣﺮﺩ ﺑﺎﺱ ﻫﯽ ﺧﺎﻧﻮﻣﺸﻮ ﺑﺒﺮﻩ ﺧﺮﯾﺪ ﺑﮕﻪ ﺳﻮﮔﻠﯽ ﻧﺒﯿﻨﻢ ﻟﺒﺎﺱ ﺗﮑﺮﺍﺭﯼ ﺑﭙﻮﺷﯽ ﺩﻟﻢ ﻣﯿﮕﯿﺮﻩ ...!!!
5 - ﻣﺮﺩ ﺑﺎﺱ ﺑﻪ ﺧﺎﻧﻮﻣﺶ ﺑﮕﻪ ﺣﻖ ﻧﺪﺍﺭﯼ ﺭﮊﯾﻢ ﺑﮕﯿﺮﯼ۱۲۰ﮐﯿﻠﻮﺍﻡ ﮐﻪ ﺑﺸﯽ ﻫﻨﻮﺯ ﺧﺎﻃﺮﺗﻮ ﻣﯿﺨﻮﺍﻡ
6 - ﻣﺮﺩ ﺑﺎﺱ ﺩﺳﺖ ﺧﺎﻧﻮﻣﺸﻮ ﺗﻮ ﺧﯿﺎﺑﻮﻥ ﻭﻝ ﻧﮑﻨﻪ ﺑﮕﻪ ﺑﺎﺱ ﻣﻌﻠﻮﻡ ﺷﻪ ﺍﯾﻦ ﻧﺎﻣﻮﺱ ﮐﯿﻪ ...!!
7 - ﻣﺮﺩ ﺑﺎﺱ ﻫﺮ ۵ﺩﻗﻪ ﯾﺒﺎﺭ ﺩﺳﺖ ﺧﺎﻧﻮﻣﺸﻮ ﺑﻮﺱ ﮐﻨﻪ ﺑﮕﻪ ﺧﺪﺍﯾﺎ ﺷﮑﺮﺕ ﺍﯾﻦ ﻓﺮﺷﺘﻪ ﺭﻭ ﺑﻤﻦ ﺩﺍﺩﯼ ...!!!!

ﺑﺮﮔﺮﻓﺘﻪ ﺍﺯ ﮐﺘﺎﺏ ﺷﺘﺮ ﺩﺭ ﺧﻮﺍﺏ ﺑﯿﻨﺪ ﭘﻨﺒﻪ ﺩﺍﻧﻪ ....


👑@sokhaanan_naab👑


Видео недоступно для предпросмотра
Смотреть в Telegram
اگر دوران نوجوانیتون اینکارو باهاتون کردن، شما با نوجوونهاشون الان اینکارو نکنید، این دایره یک جا باید شکسته شه.

👑@sokhaanan_naab👑


💢عقربه بزرگ ساعت گفت: سلام ای پیر کهنسال و فرتوت. حال شما چطور است؟
عقربه کوچک ساعت گفت: شکر خدا بد نیستم. من خوبم حال تو چطور است؟
ـ من هم خوبم راستی؛ اگر مصدع اوقات نمی شوم میتوانم سوالی از شما بپرسم؟
ـ بله حتما، خوشحال هم می شوم که جواب جوانی شاداب چون تو را بدهم.
ـ شما حوصله تان سرنمی رود که اینقدر آرام و آهسته حرکت می کنید و اینقدر مریض حال و فرتوت هستید که هر روز از زندگیتان به اندازه یک سال از زندگی من می گذرد؟
ـ صحیح؛ بگذار قبل از این که من پاسخت را بدهم از تو یک سوال بپرسم.
ـ تو حوصله ات سر نمی رود که اینقدر سریع حرکت می کنی و از کنار همه وقایع به سرعت می گذری و در آنها تامل نمی کنی؟
ـ چرا سوالم را با سوال پاسخ میدهی ای پیر دانا؟
ـ بله تو درست میگویی تو جوانی و کم صبر حال که اینقدر ناراحت شدی ابتدا من پاسخت را می دهم. من پیر و فرتوت هستم و نمیتوانم سریع حرکت کنم ولی من از حرکت آرام لذت می برم و این باعث تسلی خاطر من می شود. آیا علت این را میدانی؟
ـ خیر به چه دلیل؟
ـ به دلیل اینکه وقتی راحت از کنار وقایع نمیگذری میتوانی به خوبی در آنها تامل کنی و تجربه ای جدید کسب کنی یا عبرت بگیری. حال توپاسخ سوال مرا بده!
ـ من برعکس شما فکر فکر میکنم به ئظر من باید از کنار وقایع به سادگی بگذری تا ذهن آزادی داشته باشی. من یک سوال دیگر از شما دارم.
ـ بپرس ای شاب کنجکاو …
ـ تو از من قد کوتاه تری داری و از من آرام تر حرکت میکنی و بدون من معنا نداری و به درد هیچ کار نمیخوری. پس چرا خود را با تجربه میخوانی؟
ـ قبل از اینکه پاسخت را بدهم باید بگویم که این قضاوت عجولانه ی تونشان دهنده سن کم تو ست حال برویم سراغ پاسخت من کوتاهم به دلیل اینکه فرتوتم و غم و اندوه های زیاد مردم را دیده ام در ضمن تو هم بدون من معنا نداری ما هر دو با هم معنا داریم و مکمل همدیگر هستیم و هیچ یک بدون دیگری معنا نداریم.
ـ چرا پاسخ سوال قبلی را کامل ندادی؟
ـ من آرام میروم و به مردم میگویم که عمرشان میگذرد و نمیتوانند جلوی گذر آن را بگیرند ولی اگر از آن به خوبی بهره ببرند عمرشان به کندی میگذرد. تو چرا تند میروی؟
ـ من تند و سریع میروم که به مردم بفهمانم که عمرشان بسیار سریع میگذرد و نباید آن را از دست بدهند.
ـ حال ای جوان دو نصیحت مرا آویزه ی گوشت کن و هیچ گاه فراموششان نکن.
اول: مغرور نباش
دوم: زود قضاوت نکن
افتادگی آموز اگر طالب فیضی                                هرگز نخورد آب زمینی که بلند است


متنی زیبا از فروید پدر روان شناسی دنیا...

وقتى می شود دقایق عمرت را با آدم هاى خوب بگذرانى، چرا باید لحظه هایت را صرف آدم هایى کنى که با دل هاى کوچکشان مدام درگیر حسادت ها و کینه ورزى هاى بچه گانه اند ...
یا مدام براى نبودنت...
براى خط زدنت تلاش مى کنند؟...
نه! همیشه جنگیدن خوب نیست!...
من همیشه جنگیده ام تا چیزى را عوض کنم...
اما این روزها فهمیده ام که با آدم هاى کوته نظر نباید جنگید...
فهمیده ام براى اثبات دوست داشتن نباید جنگید...
براى به دست آوردن دل آدم ها نباید جنگید...

براى اثبات خوب بودن نباید جنگید...
این روزها نسخه فاصله گرفتن را مى پیچم براى هر کسى که رنجم مى دهد...
از آدم هایى که زیاد دروغ مى گویند...
فاصله می گیرم...
از آدم هایى که زیاد ظلم می کنند...
فاصله می گیرم...
از آدم هایى که حرمتم را نگه نمی دارند...
فاصله می گیرم...
با حقارت برخى آدم ها و دل هایشان نباید جنگید...
باید نادیده شان گرفت ...
و گذشت ...
و بخشیدشان...
نه براى این که مستحق بخشش اند...
براى این که من مستحق آرامشم.....


مجری یک برنامه‌ی تلوزیونی که مهمان او
فرد ثروتمندی بود، این سوال را از او پرسید: مهم‌ترین چیزی که شما را خوشبخت کرد چه بود؟

فرد ثروتمند چنین پاسخ داد:
چهار مرحله را طی کردم تا طعم
حقیقی خوشبختی را چشیدم.

در مرحله‌ی اول گمان می‌کردم
خوشبختی در جمع‌آوری ثروت
و کالاست، اما این چنین نبود.

در مرحله‌ی دوم چنین به گمانم
می‌رسید که خوشبختی در جمع‌آوری
چیزهای کمیاب و ارزشمند است،
ولی تاثیرش موقت بود.

در مرحله‌ی سوم با خود فکر کردم که
خوشبختی در به دست آوردن پروژه‌های
بزرگ مانند خرید یک مکان تفریحی
و غیره است، اما باز هم آن‌طور که
فکر می‌کردم نبود.

در مرحله‌ی چهارم اما یکی از دوستانم
پیشنهادی به من داد. پیشنهاد این بود
که برای جمعی از کودکان معلول
صندلی‌های مخصوص خریده شود،
و من هم بی‌درنگ این پیشنهاد را قبول کردم.
اما دوستم اصرار کرد با او به جمع کودکان
رفته و این هدیه را خود تقدیم آنان کنم.
وقتی به جمعشان رفتم و هدیه‌ها را به
آنان تحویل دادم، خوشحالی که در صورت
آنها نهفته بود واقعا دیدن داشت! کودکان .نشسته بر صندلی خود به شادی
و بازی پرداخته و خنده بر لب‌هایشان
نقش بسته بود.

اما آن چیزی که طعم حقیقی
خوشبختی را با آن حس کردم چیز دیگری بود!

هنگامی که قصد رفتن داشتم، یکی از آن
کودکان آمد و پایم را گرفت! سعی کردم
پای خود را با مهربانی از دستانش جدا
کنم اما او درحالی که با چشمانش به
صورتم خیره شده بود این اجازه را به
من نمی‌داد!

خَم شدم و خیلی آرام از او پرسیدم:
آیا قبل از رفتن درخواستی از من داری؟

این جوابش همان چیزی بود که
معنای حقیقی خوشبختی را با آن فهمیدم...

او گفت: می‌خواهم چهره‌ات را دقیق به
یاد داشته باشم تا در لحظه‌ی ملاقات
در بهشت، شما را بشناسم.
در آن هنگام جلوی پروردگار
جهانیان دوباره از شما تشکر کنم!


👑@sokhaanan_naab👑


        ˑ ᳝ ࣪⬦ׄ🔴    🌸  ۫  𔘓 ֗  ִ🔵 ˑ 🦋  🟢 ִ 

#تلنگرانه..

زیر خط فقر تو نان و پنیرے خورده اے؟
          ڪودڪت را دست خالی سوی دڪتر برده اے؟
          زیر خط فقر در سرما شبی خوابیده اے؟
          دست پینه بسته یڪ ڪارگر را دیده اے؟
          زیر خط فقر از درمانده گی خندیده اے؟
          با شکست عزت نفست، مدام جنگیده اے؟

زیر خط فقر در سطل زباله گشته اے؟
با خجالت و ندارے سوے خانه رفته اے؟
زیر خط فقر با فقر تفڪر ساختی؟
زیر دست قلدران زندگی ات را باختی؟
چشم امید ز یارے خلایق بسته اے؟
حس نمودے از تضاد طبقاتی خسته اے؟
زیر خط فقر از پل خودڪشی تو ڪرده اے؟
زیر دست ڪارفرما حس نمودی بَرده اے؟
مستاجر بودے درون دخمه اے سرد و نمور؟
مادرت را دیده اے ڪه از دیابت گشته کور؟
پدر معتاد و بیڪاری ڪه با سیگار و دود
تن خویش را سوزانده و ڪرده کبود!!
چه خبر دارے تو از احوال بچه هاے ڪار
ڪودڪی ڪه جای تحصیل می برد هر سوی بار
زیر خط فقر شخصی مال ملت را ربود
ناچار صیغه شد شغل زنی که حرفه اے بلد نبود
زیر خط فقر اینجا صف ڪشیدند مردمان
هی اضافه می شود جمعیت محتاج نان
زیر خط فقر امشب یڪنفر جان می دهد
زندگی نڪبتش را سوت پایان می دهد ...

         این روزا هوای دیگران داشته باشیم
         زندگــے، ناجوانمردانه بی رحم  است...
...


👑@sokhaanan_naab👑


Видео недоступно для предпросмотра
Смотреть в Telegram
دوست من فراموش نکن که...
یادمون باشه اگر سخت بگیرم "سخت میبینم"🌸🍂
یادمون باشه به قضاوت کسی ننشینم چرا که در تاریکی همه شبیه هم هستیم..🌸🍂

👑@sokhaanan_naab👑


خانمی از یک فروشنده مسن پرسید: تخم مرغت را دانه ای چند میفروشی؟ پیرمرد پاسخ داد:
دانه ای سه هزار تومان.
خانم."خانم پاسخ داد:
"من ۶ تخم مرغ به قیمت ۱۵ هزار تومان می گیرم یا می روم."
فروشنده پیر پاسخ داد:
"خانم آنها را به قیمتی که می خواهید بخرید این شروع خوبی برای من است زیرا امروز حتی یک تخم مرغ نفروخته ام و برای زندگی به آن نیاز دارم."
او تخم‌هایش را به قیمت مناسب خرید و با این احساس که برنده شده است، آنجا را ترک کرد.
او سوار ماشین شیک خود شد و با دوستش به یک رستوران شیک رفت او و دوستش آنچه را که می خواستند سفارش دادند.
اندکی خوردند و باقی غذای خود را گذاشتند.
آنها صورتحسابی را که به مبلغ ۴۰۰ هزار تومان بود به بهای ۵۰۰ هزار تومان پرداختند و به صاحب رستوران شیک گفتند که باقی پول را به عنوان انعام نگه دارد
این داستان ممکن است برای صاحب رستوران شیک کاملاً عادی به نظر برسد، اما برای فروشنده تخم مرغ بسیار ناعادلانه است.
سوالی که مطرح می شود این است؛
چرا وقتی از نیازمندان خرید می کنیم همیشه باید نشان دهیم که قدرت داریم؟ و چرا ما نسبت به کسانی که حتی به سخاوت ما نیاز ندارند سخاوتمند هستیم؟
یک بار در جایی خواندم که پدری با اینکه نیازی به آن چیزها نداشت از مردم فقیر اجناس گران می خرید.
گاهی برای آنها پول بیشتری می داد. فرزندانش شگفت زده شدند.
یک روز از او پرسیدند بابا چرا این کار را می کنی؟
پدر پاسخ داد: این صدقه ای است که در کرامت پیچیده شده است.
اگر از جمله افرادی هستید که برای خواندن تا اینجا وقت گذاشته اید...
بدانید این پیام یک گام بیشتر تلاش برای "انسان سازی" در جهت درست است.


کلک کسی را کندن !

کلک آتشدان کلی و سفالین است که آهنگران از آن برای سرخ کردن فلزات استفاده می کردند تا بتوانند آهن و فلز گداخته را در روی سندان و زیر چکش به هر شکلی که بخواهند در بیاورند .

کلک مزبوربه شکل تقریبی گلدانهای معمولی ساخته می شد و در زیر آن سوراخی داشت که لوله دمیدن را از زیر زمین به آن متصل می کردند . آن گاه در داخل مقداری آتش و بر روی آن زغال سنگ یا زغال چوب می ریختند و با تلمبه مخصوصی از زیر کلک به آن می دمیدند تا زغالها کاملاً سرخ شود . 

سپس آهن مورد نظر را در درون آتش می گذاشتند و باز هم به شدت می دمیدند تا آهن نیز گداخته شده به شکل آتش درآید و از آن تیشه و داس و تبر و بیل و کلنگ و انبر و... بسازند .


شبها که هوا تاریک می شود وسکنه دهات و روستاها در خانه های خویش خوابیده اند در دل شب به همان روستاها و روستاهای مجاور می روند و دستبرد می زنند . مردان جوگی هم برخی اسب و گاو می دزدند و شبانه به وسیله ایادی خویش حیوانات مسروقه را به نقاط دور دست می فرستند و به قیمت نازل می فروشند . 

همین مسائل موجب می شود که بعضی مواقع بین روستاییان و جوگی ها اختلاف بروز می کند و گهگاه به منازعه و زد و خورد منتهی می شود . در این موقع کشاورزان قبل از هر کاری جلوی چادر جوگی می روند و کلکش را میکنند و به دور می اندازند . وقتی کلک کنده شد جوگی مجبور می شود اثاث و زندگی را جمع وبه جای دیگر کوچ کند . 

"کلک را کندن"  یعنی دفع و رفع مزاحمت کردن است که در ادوار گذشته به علت بی نظمی و نابسامانی کشور و عدم وجود امنیت بیشتر مورد استعمال داشت و به همین جهت در اصطلاحات عامیانه به صورت ضرب المثل درآمده است .


Видео недоступно для предпросмотра
Смотреть в Telegram
تو سال جدید هرچی خیره بشه..💚

بهار بهانه ایست برای بهاری شدن دل
و من این بهانه را با هزاران خاطره خوش
پیشکش می کنم به خانه گرم وجودتون
سالتون پر از عشق و سلامتی و شـادی
عید همگی مبارک❤️


👑@sokhaanan_naab👑


Видео недоступно для предпросмотра
Смотреть в Telegram
سالی
نوروز
بی چلچله بی بنفشه می‌آید،
بی گردش مرغانه رنگین
بر آینه
و جنبش ِ سردِ برگِ نارنج
برآب.
سالی
نوروز
بی گندم سبز و سُفره می‌آید،
بی رقص عفیفِ شعله
در مَردَنگی
بی پیغام ِ خموش ِ ماهی‌ها
از تُنگ:
سالی
نوروز
بی خبر می‌آید.
با مردانی که سنگینی انتظار
بر شانه‌های خمیده ایشان است:
لاله‌های سوخته
نام‌های ممنوع خود را باز می‌یابند
و تاقچه
با کتاب‌ها
تقدیس می‌شود.
در گذرگاه‌های شهادت
شمع‌های خاطره افروخته خواهد شد،
دروازه‌های بسته
به ناگاه
فراز خواهد شد،
دستان اشتیاق از دریچه‌ها دراز خواهد شد
لبان فراموشی
به خنده باز خواهد شد
و نوروز در معبری از غریو
تا شهر خسته
پیشباز خواهد شد.
سالی
آری
بی گاهان
نوروز
چنین آغاز خواهد شد

آهنگ : هایده - راز دل (اسلو ریمیکس)

👑@sokhaanan_naab👑


Видео недоступно для предпросмотра
Смотреть в Telegram
برآمدباد صبح و
           بوی نوروز
به کام دوستان و
            بخت پیروز

مبارک بادَت این
        سال و همه سال
همایون بادَت این
             روز و همه روز



👑@sokhaanan_naab👑


ﭼﻮﭘﺎنیﺑﻴﭽﺎﺭﻩ ﺧﻮﺩﺵ ﺭﺍ ﻛﺸﺖ ﻛﻪ ﺑﺰ ﭼﺎﻻﻙ ﺍﺯ ﺟﻮﻱ ﺁﺏ بپرد نشد که نشد.
ﺍﻭ میﺩﺍﻧﺴﺖ ﭘﺮﻳﺪﻥ ﺍﻳﻦ ﺑﺰ ﺍﺯ ﺟﻮﻱ ﺁﺏ ﻫﻤﺎﻥ ﻭ ﭘﺮﻳﺪﻥ ﻳﻚ ﮔﻠﻪﮔﻮﺳﻔﻨﺪ ﻭ ﺑﺰ ﺑﻪ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﺁﻥ ﻫﻤﺎﻥ .
ﻋﺮﺽ ﺟﻮﻱ ﺁﺏ ﻗﺪﺭﻱ ﻧﺒﻮﺩ ﻛﻪ ﺣﻴﻮﺍﻧﻲ ﭼﻮﻥ ﺍﻭ ﻧﺘﻮﺍﻧﺪ ﺍﺯ ﺁﻥﺑﮕﺬﺭﺩ …
ﻧﻪ ﭼﻮﺑﻲ ﻛﻪ ﺑﺮﺗﻦ ﻭ ﺑﺪﻧﺶ ﻣﻲﺯﺩ ﺳﻮﺩﻱ ﺑﺨﺸﻴﺪ ﻭ ﻧﻪﻓﺮﻳﺎﺩﻫﺎﻱ ﭼﻮﭘﺎﻥ ﺑﺨﺖ ﺑﺮﮔﺸﺘﻪ .
ﭘﻴﺮﻣﺮﺩ ﺩﻧﻴﺎ ﺩﻳﺪﻩﺍﻱ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺟﺎ ﻣﻲﮔﺬﺷﺖ ﻭﻗﺘﻲ ﻣﺎﺟﺮﺍ ﺭﺍ ﺩﻳﺪ ﭘﻴﺶﺁﻣﺪ ﻭ ﮔﻔﺖ :
ﻣﻦ ﭼﺎﺭﻩ ﻛﺎﺭ ﺭﺍ ﻣﻲﺩﺍﻧﻢ . ﺁﻧﮕﺎﻩ ﭼﻮﺏ ﺩﺳﺘﻲ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺟﻮﻱ ﺁﺏﻓﺮﻭ ﺑﺮﺩ ﻭ ﺁﺏ ﺯﻻﻝ ﺟﻮﻱ ﺭﺍ ﮔﻞ ﺁﻟﻮﺩ ﻛﺮﺩ .
ﺑﺰ ﺑﻪ ﻣﺤﺾ ﺁﻧﻜﻪ ﺁﺏ ﺟﻮﻱ ﺭﺍ ﺩﻳﺪ ﺍﺯ ﺳﺮ ﺁﻥ ﭘﺮﻳﺪ ﻭ ﺩﺭ ﭘﻲ ﺍﻭ ﺗﻤﺎﻡ ﮔﻠﻪ ﭘﺮﻳﺪند .
ﭼﻮﭘﺎﻥ ﻣﺎﺕ ﻭ ﻣﺒﻬﻮﺕ ﻣﺎﻧﺪ . ﺍﻳﻦ ﭼﻪ ﻛﺎﺭﻱ ﺑﻮﺩ ﻭ ﭼﻪ ﺗﺄﺛﻴﺮﻱﺩﺍﺷﺖ؟
ﭘﻴﺮﻣﺮﺩ ﻛﻪ ﺁﺛﺎﺭ ﺑﻬﺖ ﻭ ﺣﻴﺮﺕ ﺭﺍ ﺩﺭ ﭼﻬﺮﻩ ﭼﻮﭘﺎﻥ ﺟﻮﺍﻥ ﻣﻲﺩﻳﺪﮔﻔﺖ :
ﺗﻌﺠﺒﻲ ﻧﺪﺍﺭﺩ ﺗﺎ ﺧﻮﺩﺵ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺟﻮﻱ ﺁﺏ ﻣﻲﺩﻳﺪ، ﺣﺎﺿﺮ ﻧﺒﻮﺩ ﭘﺎﺭﻭﻱ ﺧﻮﻳﺶ ﺑﮕﺬﺍﺭﺩ .   
ﺁﺏ ﺭﺍ ﻛﻪ ﮔﻞ ﻛﺮﺩﻡ ﺩﻳﮕﺮ ﺧﻮﺩﺵ ﺭﺍ ﻧﺪﻳﺪ ﻭ ﺍﺯ ﺟﻮﻱ ﭘﺮﻳﺪ .
ﭼﻪ ﺳﺨﺖ ﺍﺳﺖ ﺧﻮﺩ ﺷﮑﺴﺘﻦ ﻭ ﺍﺯ ﺧﻮﺩ ﮔﺬﺷﺘﻦ ﻭ ﭘﺮﯾﺪﻥ ﺗﺎﺭﺳﯿﺪﻥ ﺑﻪ ﻣﻌﺒﻮﺩ ﻭ ﻣﻌﺸﻮﻕ

ﺭﻗﺺ ﺁﻧﺠﺎ ﮐﻦ ﮐﻪ “ ﺧﻮﺩ ” ﺭﺍ ﺑﺸﮑﻨﯽ
ﭘﻨﺒﻪ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺭﯾﺶ ﺷﻬﻮﺕ ﺑﺮﮐﻨﯽ
ﺭﻗﺺ ﻭ ﺟﻮﻻﻥ ﺑﺮ ﺳﺮ ﻣﯿﺪﺍﻥ ﮐﻨﻨﺪ
ﺭﻗﺺ ﺍﻧﺪﺭﺧﻮﻥ “ ﺧﻮﺩ ” ﻣﺮﺩﺍﻥ کنند.


Видео недоступно для предпросмотра
Смотреть в Telegram
اود چارشنبز موبارک🔥😍


👑@sokhaanan_naab👑


Видео недоступно для предпросмотра
Смотреть в Telegram
پیروز نهاوندی ملقب به ابولولو انتقام گیرنده قادسیه ✌🏼

👑@sokhaanan_naab👑

Показано 20 последних публикаций.