❤️ #لذتزنانه497 ❤️
اصلا نمیتونستم یه لحظه چشم رو هم بذارم. نمیدونستم چمه.
بشدت کلافه بودم. یه چیزی عین خوره انگار تو وجودم وول میخورد و نمیذاشت حتی یه لحظه ارامش بگیرم چه برسه به اینکه بخوام بخوابم.
گوشیمو از پاتختی برداشتم و نگاهی به ساعتش انداختم ۲ صبح بود و من از ساعت ۱۰ یه لحظه همنتونسته بودم چشم رو هم بذارم.
رفتم تو لیست مخاطبام و رسیدم به اسم کسری. الان بیداره؟ اختلاف ساعتمون چقدره؟
من اصلا بهش نگفتم فردا پرواز دارم. باید بهش بگم؟ یا.. یا سوپرایز...
دوباره اسمهارو بالا و پایین کردم و رسیدم به شماره ی ژوان.
به اسمی که سیوش کرده بودم خیره شدم. گیانم... گیانم...
ژوان برای من حکم چی رو داشت؟! برادر؟ پسر عمو؟ یا... یا ....
تو یه آن بی فکر دست گذاشتم رو آیکون تماس و تا یه زنگ خورد سریع قطعش کردم.
من داشتم چکار میکردم آخه؟ چرا این وقت شب داشتم از خواب بیدارش میکردم. لعنت بهت ناریا...لعنت بهت....
گوشی رو گذاشتم رو پاتختی و به پهلو چرخیدم و چشمامو بستم تا بلکن یکم آروم شم.
هنو دو دقیقه نشده بود که در اتاقم باز شد و...
اصلا نمیتونستم یه لحظه چشم رو هم بذارم. نمیدونستم چمه.
بشدت کلافه بودم. یه چیزی عین خوره انگار تو وجودم وول میخورد و نمیذاشت حتی یه لحظه ارامش بگیرم چه برسه به اینکه بخوام بخوابم.
گوشیمو از پاتختی برداشتم و نگاهی به ساعتش انداختم ۲ صبح بود و من از ساعت ۱۰ یه لحظه همنتونسته بودم چشم رو هم بذارم.
رفتم تو لیست مخاطبام و رسیدم به اسم کسری. الان بیداره؟ اختلاف ساعتمون چقدره؟
من اصلا بهش نگفتم فردا پرواز دارم. باید بهش بگم؟ یا.. یا سوپرایز...
دوباره اسمهارو بالا و پایین کردم و رسیدم به شماره ی ژوان.
به اسمی که سیوش کرده بودم خیره شدم. گیانم... گیانم...
ژوان برای من حکم چی رو داشت؟! برادر؟ پسر عمو؟ یا... یا ....
تو یه آن بی فکر دست گذاشتم رو آیکون تماس و تا یه زنگ خورد سریع قطعش کردم.
من داشتم چکار میکردم آخه؟ چرا این وقت شب داشتم از خواب بیدارش میکردم. لعنت بهت ناریا...لعنت بهت....
گوشی رو گذاشتم رو پاتختی و به پهلو چرخیدم و چشمامو بستم تا بلکن یکم آروم شم.
هنو دو دقیقه نشده بود که در اتاقم باز شد و...