❤️ #لذتزنانه492 ❤️
برق چشمای روناک رو که میدیدم دلم گرمتر میشد.
زمزمه کرد: یعنی پسرمون عاشق شده؟
_شاید... چه زود گذشت.. چه زود بزرگ شد
خودشو تو بغلم جا کرد و در حالیکه چسبیده بود بهم گفت: دلم نمیخواست به این سرعت زمان بگذره
صداش بغض داشت یا من اشتباه میکردم؟!
دست زیر چونه اش گذاشتم و همینجور که تو بغلم بود سرشو آوردم بالا و گفتم: بغض کردی؟
_نه...
_که نه هان؟؟ دروغم میگی روناک؟ اونم به من؟
یه قطره اشک خوشگل و شفاف از چشای قشنگش راه گرفت و گفت: قراره بره
_کجا بره روناک؟ قراره ازدواج کنه... کاری که باید انجامش بده
_تنها میشیم
_دیگه داری عصبیم میکنی روناک... یعنی من هیچی؟
درحالیکه صورتشو تو سینه ام مخفی میکرد گفت: منظورم این نبود. من نمیخوام کسری رو بدم به کسی
_پس داری حسادت میکنی هوم؟ میترسی دختری بیاد و جایگاه و توجه بیشتری داشته باشه؟
_نه...
_هیشش....
ضربه ایی به کپلش زدم و گفتم: حقته کبودت کنم. کسری حق داره عشق و لذت عاشقی رو تجربه کنه... درست مثل من و تو. باید براش خوشحال باشی حتی اگه دیگه برای ما نباشه....
_درست میگی ولی منم مادرم. دلم ... دلم تنگ...
_هیششش... دختر بدی نباش. اونم میشه دختر ما. ناریای من....
برق چشمای روناک رو که میدیدم دلم گرمتر میشد.
زمزمه کرد: یعنی پسرمون عاشق شده؟
_شاید... چه زود گذشت.. چه زود بزرگ شد
خودشو تو بغلم جا کرد و در حالیکه چسبیده بود بهم گفت: دلم نمیخواست به این سرعت زمان بگذره
صداش بغض داشت یا من اشتباه میکردم؟!
دست زیر چونه اش گذاشتم و همینجور که تو بغلم بود سرشو آوردم بالا و گفتم: بغض کردی؟
_نه...
_که نه هان؟؟ دروغم میگی روناک؟ اونم به من؟
یه قطره اشک خوشگل و شفاف از چشای قشنگش راه گرفت و گفت: قراره بره
_کجا بره روناک؟ قراره ازدواج کنه... کاری که باید انجامش بده
_تنها میشیم
_دیگه داری عصبیم میکنی روناک... یعنی من هیچی؟
درحالیکه صورتشو تو سینه ام مخفی میکرد گفت: منظورم این نبود. من نمیخوام کسری رو بدم به کسی
_پس داری حسادت میکنی هوم؟ میترسی دختری بیاد و جایگاه و توجه بیشتری داشته باشه؟
_نه...
_هیشش....
ضربه ایی به کپلش زدم و گفتم: حقته کبودت کنم. کسری حق داره عشق و لذت عاشقی رو تجربه کنه... درست مثل من و تو. باید براش خوشحال باشی حتی اگه دیگه برای ما نباشه....
_درست میگی ولی منم مادرم. دلم ... دلم تنگ...
_هیششش... دختر بدی نباش. اونم میشه دختر ما. ناریای من....