🔞🔥🔞🔥🔞
•|تجـ👅ــاوز عاشـ💦ـقانه|•
#پارت_۱
🔞🔥🔞🔥🔞
#نویان
کلافه دستی تو موهام کشیدم و با عصبانیت رو به پدرم برگشتم و دستم رو محکم کوبیدم رو میز ...
نویان : تا امروز هرچی گفتی گفتم چشم اما حق نداری راجب عشق نظر بدی فهمیدی !! گفتی با زن داداشم ازدواج کنم و بشم بابای بچش گفتم چشم گفتی این کارو بکنم گفتم چشم اون کارو بکن گفتم چشم اما به هیچ وجه کسی حق نداره بهم بگه که دیگه دنبالش نگردم خوب میدونی که دست از کارم برنمیدارم من پیداش میکنم و میارمش تو این خونه و زنش میکنم شیر فهم شد ؟؟؟
حاج علی : پسرم چرا نمیخوای درک کنی ها اون دختر رفته چهارده ساله داره دنبالش میگردی اما نیست حتما مرده ...
با عصبانیت هرچی رو میز بود رو پرت کردم ...
نویان : نههههه نمرده سلینا زندس تا آخرین نفسم دنبالش میگردم !! اگه فقط یک بار دیگه ببینم در بارش این طوری میگید دیگه منو نمیبینید !!
بی توجه به حرف های مادر و پدرم از خونه زدم بیرون و سوار ماشینم شدم و میخواستم برم که آیناز امد جلو ماشین ، اینم مسخره بازیش گل کرده باز عصبی چند تا بوق زدم کنار نرفت از ماشین پیاده شدم و بازوشو محکم گرفتم ...
آیناز : آخ نویان .. یواش .
نویان : داری میری رو اعصابم گمشو برو خونه .
آیناز : اما نویان من زنتم چطور با وجود من به فکر اون دختره ی هر ..
حرفش تموم نشده بود که یک سیلی محکم زدم بهش ...
🔥🔞🔥🔞🔥🔞🔥🔞🔥🔞🔥
•|تجـ👅ــاوز عاشـ💦ـقانه|•
#پارت_۱
🔞🔥🔞🔥🔞
#نویان
کلافه دستی تو موهام کشیدم و با عصبانیت رو به پدرم برگشتم و دستم رو محکم کوبیدم رو میز ...
نویان : تا امروز هرچی گفتی گفتم چشم اما حق نداری راجب عشق نظر بدی فهمیدی !! گفتی با زن داداشم ازدواج کنم و بشم بابای بچش گفتم چشم گفتی این کارو بکنم گفتم چشم اون کارو بکن گفتم چشم اما به هیچ وجه کسی حق نداره بهم بگه که دیگه دنبالش نگردم خوب میدونی که دست از کارم برنمیدارم من پیداش میکنم و میارمش تو این خونه و زنش میکنم شیر فهم شد ؟؟؟
حاج علی : پسرم چرا نمیخوای درک کنی ها اون دختر رفته چهارده ساله داره دنبالش میگردی اما نیست حتما مرده ...
با عصبانیت هرچی رو میز بود رو پرت کردم ...
نویان : نههههه نمرده سلینا زندس تا آخرین نفسم دنبالش میگردم !! اگه فقط یک بار دیگه ببینم در بارش این طوری میگید دیگه منو نمیبینید !!
بی توجه به حرف های مادر و پدرم از خونه زدم بیرون و سوار ماشینم شدم و میخواستم برم که آیناز امد جلو ماشین ، اینم مسخره بازیش گل کرده باز عصبی چند تا بوق زدم کنار نرفت از ماشین پیاده شدم و بازوشو محکم گرفتم ...
آیناز : آخ نویان .. یواش .
نویان : داری میری رو اعصابم گمشو برو خونه .
آیناز : اما نویان من زنتم چطور با وجود من به فکر اون دختره ی هر ..
حرفش تموم نشده بود که یک سیلی محکم زدم بهش ...
🔥🔞🔥🔞🔥🔞🔥🔞🔥🔞🔥