#در_آتش_آغوش_تو ❤️🔥
#پارت_۲۹۸
❤️🔥
🔥❤️🔥
🔥🔥❤️🔥
🔥🔥🔥❤️🔥
به زمرد نگاه کردمکه با تعجب نگاهش بین ما چرخید
پسر عمو محمود گفت
- هم ورودی شماست... رشته زبان شناسی یا همچین چیزایی...
- انسانی بوده یعنی؟
محمود سر تکون دادو گفت
- آره
زمرد گفت
- من ریاضی بودم دانشکده ما از اونا جداست
- نمیتونی برام پیداش کنی؟
سریع گفتم
- چی ازش میخواید ؟ منظورم چه مشخصاتی هست ؟
محمود گفت
- شماره اش رو... شماره خودش یا خونه اش !
چشم های زمرد گرد شد
گلوم رو صاف کردم و گفتم
- شما اسم و فامیلشو بدید حالا زمرد از دوستاش میپرسه ... ربینه کسی میشناسه؟
محمود سر تکون داد
اسم و فامیل عروسش رو به گوشی من فرستاد
سیو کردم مشخصاتش رو و خداحافظی کردیم
زمرد تا تو ماشین حرف نزد
اما تا سوار ماشین شدیم گفت
- دامون ... یعنی شماره خونه عروسش رو نداره؟
ماشینو روشن کردم
راه افتادم
اما تو رمپ ایستادم و گفتم
- محمود رو بیخیال... میای به یاد دیشب تحدید خاطرات کنیم؟
چشم های زمرد گرد شد
شاکی نگاهم کرد و گفت
- دامون... دیشب گیر نیفتادیممیخوای امشب آبرومون بره ؟
خندیدم
راه افتادم و گفتم
- حیف شد... دیشب خیلی پایه بودی ها!
آهی گفت
چشم چرخوند
رو کرد به بیرون و گفت
- فردا شب که مامانت نمیخواد خانواده خودشو دعوت کنه بگه ما بیایم؟
خندیدم و گفتم
- نه ... با اونا زیاد جور نیست
زمرد آهی کشید و گفت
- من فردا بیام شرکت؟
سریع گفتم
- نه
با تعجب نگاهم کرد و گفت
- چرا نه؟
- دو هفته دیگه دانشگاهت شروع میشه... باشه بعد تموم شدن درست بیا ...
اخم زمرد رفت تو هم و گفت
- دامون ! تو منو آوردی تو شرکتت تا فقط باهام ازدواج کنی؟
#پارت_۲۹۸
❤️🔥
🔥❤️🔥
🔥🔥❤️🔥
🔥🔥🔥❤️🔥
به زمرد نگاه کردمکه با تعجب نگاهش بین ما چرخید
پسر عمو محمود گفت
- هم ورودی شماست... رشته زبان شناسی یا همچین چیزایی...
- انسانی بوده یعنی؟
محمود سر تکون دادو گفت
- آره
زمرد گفت
- من ریاضی بودم دانشکده ما از اونا جداست
- نمیتونی برام پیداش کنی؟
سریع گفتم
- چی ازش میخواید ؟ منظورم چه مشخصاتی هست ؟
محمود گفت
- شماره اش رو... شماره خودش یا خونه اش !
چشم های زمرد گرد شد
گلوم رو صاف کردم و گفتم
- شما اسم و فامیلشو بدید حالا زمرد از دوستاش میپرسه ... ربینه کسی میشناسه؟
محمود سر تکون داد
اسم و فامیل عروسش رو به گوشی من فرستاد
سیو کردم مشخصاتش رو و خداحافظی کردیم
زمرد تا تو ماشین حرف نزد
اما تا سوار ماشین شدیم گفت
- دامون ... یعنی شماره خونه عروسش رو نداره؟
ماشینو روشن کردم
راه افتادم
اما تو رمپ ایستادم و گفتم
- محمود رو بیخیال... میای به یاد دیشب تحدید خاطرات کنیم؟
چشم های زمرد گرد شد
شاکی نگاهم کرد و گفت
- دامون... دیشب گیر نیفتادیممیخوای امشب آبرومون بره ؟
خندیدم
راه افتادم و گفتم
- حیف شد... دیشب خیلی پایه بودی ها!
آهی گفت
چشم چرخوند
رو کرد به بیرون و گفت
- فردا شب که مامانت نمیخواد خانواده خودشو دعوت کنه بگه ما بیایم؟
خندیدم و گفتم
- نه ... با اونا زیاد جور نیست
زمرد آهی کشید و گفت
- من فردا بیام شرکت؟
سریع گفتم
- نه
با تعجب نگاهم کرد و گفت
- چرا نه؟
- دو هفته دیگه دانشگاهت شروع میشه... باشه بعد تموم شدن درست بیا ...
اخم زمرد رفت تو هم و گفت
- دامون ! تو منو آوردی تو شرکتت تا فقط باهام ازدواج کنی؟