به قاب روی میز خیره شدم. من دست نمیکشم. من باید و باید توی اون فیلم باشم. نه به خاطر پول و آیندش، فقط به خاطر اخلاق خودم که تو کارم پا پش کشیدن ندارم. یا نمیرم، یا اگه ببرم تا آخرش میرم. هر چه قدر میخواین تلاش کنین.
تلفن زنگ خورد. کجا گذاشته بودمش؟ دنبال صدا راه افتادم تا بلکه پیداش کنم. تلفن کوچیک و دکمه ای من، همش گم میشد.
- کجاست پس؟ آهان اینجاست.
برش داشتم و جواب دادم:
- بله؟
- سلام.
چه قدر صداش آشنا بود! کجا شنیده بودمش؟
چند دقیقه توی همین حالت موندم و حرف نزدم که طرف فهمید دارمفکر میکنم، خودش راهنماییم کرد:
- امروز پیش من قرارداد و امضا کردی.
- وای آقا فرزاد، شمایین؟ وای خیلی معذرت میخوام نشناختمتون.
آروم خندید:
- نه بابا اشکال نداره، عادت دارم. راستش، من ازتون یک کمک میخواستم.
به عکس مادرمنگاهی انداختم. بد نباشه مامان لطفا!
- بفرمایین، اگر از دستم بربیاد حتما انجام میدم!
کمی مِن مِن کرد اما بالاخره حرفش رو کامل کرد:
- اوم... چیز... میخواستم که... میخواستم که با یکی حرف بزنین.
مشکوک پرسیدم:
- با کی حرف بزنم؟ چی بگم؟ موضوع اصلا چی هست؟
برای گفتن حرفش تردید داشت:
- چیز، یکی هست، خیلی دختر خوبیه. اون مدیر محل هایی هست که ما میتونیم اونجا اجرا کنیم. چون فیلممون حالت قدیمی داره، برای همون هست. میخوام که باهاش حرف بزنی و راضیش کنی.
مشکوک پرسیدم:
- چرا خودتون نمیکنین؟
- آخه این کارا رو شهیاد انجام میداد، اما اون رفته تا اهواز برای کاری. نیست یک دوروزی. خوب، با منم که اون زن مشکل داره. تنها شخص فقط شما اومدید تو ذهنم. لطفا
- خوب، من باید چی یگم؟
***
- سلام.
جوابم رو نداد. بی ادب رو نگاه تروخدا. نگاهم پرت ناخوناش شد. یا خدای من. خم شدم و کجکی به ناخوناش نگاه کردم. نه والا اندازش درست بود. نگاهی به من که خم شدم انداخت. لبخند مصنوعی زدم و صاف ایستادم:
- ناخونتون زیباست.
دوباره محل نداد و به کارش ادامه داد. نه واقعا داره باهاش مینویسه. دست خط خوبی هم داره چه جور مینویسه؟
به ناخونای خودم خیره شدم.
- سلام.
جواب نداد که با عصبانیت لب زدم:
- با شما بودما. مثل اینکه خیلی ناراحتین.
که یک دفعه زیر گریه زد. اوا، این چش شد؟
- خانوم؟ خوبین؟
جواب داد:
- تر... ترکم... کرد.
کمی به صورتش خیره شدم. والا هیچ جای طبیعی نداشت. خدایا نیاد به خوابم و شبم رو بگیره. دستت درد نکنه.
- خوب این عمل جراحی هایی که برای صورتت کردی، باعث شده که ازت سلب بشه دیگه.
- واقعا؟
- باور کن.
آیینه از توی کیفش بیرون اورد و خودش رو توش دید.
یک چیز خیلی مسخره توی ذهنم اومد و باعث شد خنده ای بکنم. اما سریع محو کردم
- آره، با دکترم صحبت میکنم ببینم چیکار میتونه بکنه. مرسی.
- با این ناخونات کارات رو چه جور انجام میدی؟
- نمیفهمم
- مثل دستشویی، حموم، آرایش، لباس، کارای خونه و خیلی چیز های دیگه رو چه جور انجام میدی؟
بهش بر خورد:
- به تو چه اصلا؟ اصلا شما اینجا چی میخواین؟
تلفن زنگ خورد. کجا گذاشته بودمش؟ دنبال صدا راه افتادم تا بلکه پیداش کنم. تلفن کوچیک و دکمه ای من، همش گم میشد.
- کجاست پس؟ آهان اینجاست.
برش داشتم و جواب دادم:
- بله؟
- سلام.
چه قدر صداش آشنا بود! کجا شنیده بودمش؟
چند دقیقه توی همین حالت موندم و حرف نزدم که طرف فهمید دارمفکر میکنم، خودش راهنماییم کرد:
- امروز پیش من قرارداد و امضا کردی.
- وای آقا فرزاد، شمایین؟ وای خیلی معذرت میخوام نشناختمتون.
آروم خندید:
- نه بابا اشکال نداره، عادت دارم. راستش، من ازتون یک کمک میخواستم.
به عکس مادرمنگاهی انداختم. بد نباشه مامان لطفا!
- بفرمایین، اگر از دستم بربیاد حتما انجام میدم!
کمی مِن مِن کرد اما بالاخره حرفش رو کامل کرد:
- اوم... چیز... میخواستم که... میخواستم که با یکی حرف بزنین.
مشکوک پرسیدم:
- با کی حرف بزنم؟ چی بگم؟ موضوع اصلا چی هست؟
برای گفتن حرفش تردید داشت:
- چیز، یکی هست، خیلی دختر خوبیه. اون مدیر محل هایی هست که ما میتونیم اونجا اجرا کنیم. چون فیلممون حالت قدیمی داره، برای همون هست. میخوام که باهاش حرف بزنی و راضیش کنی.
مشکوک پرسیدم:
- چرا خودتون نمیکنین؟
- آخه این کارا رو شهیاد انجام میداد، اما اون رفته تا اهواز برای کاری. نیست یک دوروزی. خوب، با منم که اون زن مشکل داره. تنها شخص فقط شما اومدید تو ذهنم. لطفا
- خوب، من باید چی یگم؟
***
- سلام.
جوابم رو نداد. بی ادب رو نگاه تروخدا. نگاهم پرت ناخوناش شد. یا خدای من. خم شدم و کجکی به ناخوناش نگاه کردم. نه والا اندازش درست بود. نگاهی به من که خم شدم انداخت. لبخند مصنوعی زدم و صاف ایستادم:
- ناخونتون زیباست.
دوباره محل نداد و به کارش ادامه داد. نه واقعا داره باهاش مینویسه. دست خط خوبی هم داره چه جور مینویسه؟
به ناخونای خودم خیره شدم.
- سلام.
جواب نداد که با عصبانیت لب زدم:
- با شما بودما. مثل اینکه خیلی ناراحتین.
که یک دفعه زیر گریه زد. اوا، این چش شد؟
- خانوم؟ خوبین؟
جواب داد:
- تر... ترکم... کرد.
کمی به صورتش خیره شدم. والا هیچ جای طبیعی نداشت. خدایا نیاد به خوابم و شبم رو بگیره. دستت درد نکنه.
- خوب این عمل جراحی هایی که برای صورتت کردی، باعث شده که ازت سلب بشه دیگه.
- واقعا؟
- باور کن.
آیینه از توی کیفش بیرون اورد و خودش رو توش دید.
یک چیز خیلی مسخره توی ذهنم اومد و باعث شد خنده ای بکنم. اما سریع محو کردم
- آره، با دکترم صحبت میکنم ببینم چیکار میتونه بکنه. مرسی.
- با این ناخونات کارات رو چه جور انجام میدی؟
- نمیفهمم
- مثل دستشویی، حموم، آرایش، لباس، کارای خونه و خیلی چیز های دیگه رو چه جور انجام میدی؟
بهش بر خورد:
- به تو چه اصلا؟ اصلا شما اینجا چی میخواین؟