#پارت۲۹۹
راننده راه افتاد.
- دربست دیگه؟
سرم رو تکون دادم و تکیه دادم.
- اگه قیمت نوجومی نمی گین.
خندید و دستی آروم روی دنده کوبید.
- دیگه الان چی قیمتش نوجومی نیست دختر ...
- حرفتون قبول ولی دست خودمونه باید رحمی به هم نوع خودمون داشته باشیم.
حرفم رو زدم و به مقابلم چشم دوختم.
پشت چراغ قرمز ایستاده بود.
- دخترجون زمونه طوری شده آدم به خانواده خودشم رحم نمی کنه.
آهی کشید و سکوت کرد.
به آدرس که رسیدم کرایه رو تقدیم کردم و پیاده شدم.
- ممنون.
به پرورشگاه نزدیک شدم و روز و شب هایی که اونجا گذرونده بودم پیش چشم هام زنده شد.
شیطنت هامون و تنبیه هایی که می شدیم.
انباری وحشتناکی که با بچه ها سعی می کردیم کشفش کنیم.
به در نگهبانی نزدیک شدم.
- سلام عمو محمود خوبین؟
عینکش رو روی چشم گذاشت.
- تو کی هستی!
خندیدم و جلو رفتم.
- نور چشم اینجا ...
چشم هاش رو ریز کرده بود ولی انگار یادش اومد که خندید.
- ریزه میزه چطوری ...
فقط خندیدم.
- عمو اجازه هست برم داخل؟
سرش رو تکون داد.
- کجا رفتی دختر؟ جات خوبه؟
دسته کوله ام رو فشردم.
- می گذرونم.
سری برای عمو تکون دادم و به سمت ساختمون رفتم.
شاید بتونم امشب رو اینجا سر کنم.
به دفتر که رسیدم سراغ خانم احمدی رفتم و جریان رو خلاصه توضیح دادم که شب رو بمونم و اون هم قبول کرد.
شانسی که آوردم این بود من رو میشناختن و حسابی قبولم داشتن.
تا شب که برسه کنار بچه ها بودم و بعضی ها رو یادم بود و بعضی هاشون هم جدید بودن.
راننده راه افتاد.
- دربست دیگه؟
سرم رو تکون دادم و تکیه دادم.
- اگه قیمت نوجومی نمی گین.
خندید و دستی آروم روی دنده کوبید.
- دیگه الان چی قیمتش نوجومی نیست دختر ...
- حرفتون قبول ولی دست خودمونه باید رحمی به هم نوع خودمون داشته باشیم.
حرفم رو زدم و به مقابلم چشم دوختم.
پشت چراغ قرمز ایستاده بود.
- دخترجون زمونه طوری شده آدم به خانواده خودشم رحم نمی کنه.
آهی کشید و سکوت کرد.
به آدرس که رسیدم کرایه رو تقدیم کردم و پیاده شدم.
- ممنون.
به پرورشگاه نزدیک شدم و روز و شب هایی که اونجا گذرونده بودم پیش چشم هام زنده شد.
شیطنت هامون و تنبیه هایی که می شدیم.
انباری وحشتناکی که با بچه ها سعی می کردیم کشفش کنیم.
به در نگهبانی نزدیک شدم.
- سلام عمو محمود خوبین؟
عینکش رو روی چشم گذاشت.
- تو کی هستی!
خندیدم و جلو رفتم.
- نور چشم اینجا ...
چشم هاش رو ریز کرده بود ولی انگار یادش اومد که خندید.
- ریزه میزه چطوری ...
فقط خندیدم.
- عمو اجازه هست برم داخل؟
سرش رو تکون داد.
- کجا رفتی دختر؟ جات خوبه؟
دسته کوله ام رو فشردم.
- می گذرونم.
سری برای عمو تکون دادم و به سمت ساختمون رفتم.
شاید بتونم امشب رو اینجا سر کنم.
به دفتر که رسیدم سراغ خانم احمدی رفتم و جریان رو خلاصه توضیح دادم که شب رو بمونم و اون هم قبول کرد.
شانسی که آوردم این بود من رو میشناختن و حسابی قبولم داشتن.
تا شب که برسه کنار بچه ها بودم و بعضی ها رو یادم بود و بعضی هاشون هم جدید بودن.