#پارت۹
#اهریمن_شهوت🔥
***
مثل همیشه مرتب و اتو کشیده بود.
می شد قسم خورد که خط اتوی شلوار قهوه ای رنگش، هندونه قاچ می کنه!
- آقا مهمونتون بیرون اتاق منتظره
نیشخندی گوشه لبش نشست عمیق تر از پیپ توی دستش دم گرفت.
- چرا نگاه می دزدی شهربانو؟ مثلا می خوای نشون بدی ناراحتی؟
بانو نگاهش رو بالا آورد و سرد زمزمه کرد:
- نه آقا! امر، امر شماست
امروز شهربانو جواب های درستی می داد!
عارف تکونی به سرش داد و با اشاره دست، بانو رو راهنمایی کرد بیرون!
- ده مین دیگه بفرستیتش تو اتاق!
شهربانو سرش رو خم کرد و با مکث ار اتاق بیرون رفت.
ده دقیقه تلف می شد براش بهتر بود، قطعا چیزی که توی این اتاق می دید به مذاقش خوش نمیومد!
پیش خودش می گفت که من سخاوت داشتم که ده دقیقه بیشتر بهش زمان می دادم!
برای راحت نفس کشیدن...
برای راحت زندگی کردن!
سر ده دقیقه صدای در بلند شد و لبخندش عمیق تر شد...
- بیا تو!
با باز شدن در، بوی تعفن نجاست پره های بینی عارف رو اذیت کرد و ناخودآگاه لبخندش پر کشید.
با دیدنش، به وضوح بدنش منقبض شد و همونطور نشسته نگاهش کرد...
اون اما گیج بود... قدمی جلو اومد و معذب گفت:
- سلام داداش! حالت چطوره...؟
داداش...؟!
#اهریمن_شهوت🔥
***
مثل همیشه مرتب و اتو کشیده بود.
می شد قسم خورد که خط اتوی شلوار قهوه ای رنگش، هندونه قاچ می کنه!
- آقا مهمونتون بیرون اتاق منتظره
نیشخندی گوشه لبش نشست عمیق تر از پیپ توی دستش دم گرفت.
- چرا نگاه می دزدی شهربانو؟ مثلا می خوای نشون بدی ناراحتی؟
بانو نگاهش رو بالا آورد و سرد زمزمه کرد:
- نه آقا! امر، امر شماست
امروز شهربانو جواب های درستی می داد!
عارف تکونی به سرش داد و با اشاره دست، بانو رو راهنمایی کرد بیرون!
- ده مین دیگه بفرستیتش تو اتاق!
شهربانو سرش رو خم کرد و با مکث ار اتاق بیرون رفت.
ده دقیقه تلف می شد براش بهتر بود، قطعا چیزی که توی این اتاق می دید به مذاقش خوش نمیومد!
پیش خودش می گفت که من سخاوت داشتم که ده دقیقه بیشتر بهش زمان می دادم!
برای راحت نفس کشیدن...
برای راحت زندگی کردن!
سر ده دقیقه صدای در بلند شد و لبخندش عمیق تر شد...
- بیا تو!
با باز شدن در، بوی تعفن نجاست پره های بینی عارف رو اذیت کرد و ناخودآگاه لبخندش پر کشید.
با دیدنش، به وضوح بدنش منقبض شد و همونطور نشسته نگاهش کرد...
اون اما گیج بود... قدمی جلو اومد و معذب گفت:
- سلام داداش! حالت چطوره...؟
داداش...؟!