قسمت صد و نهمساعت ۸شب شد. ببشتراز این نتونستم تاب بیارم ! سختم بود منوچهر تو چند قدمی من باشه ولی من نبینمش ! سختم بود بزارم با خیال راحت بره خواستگاری ! سریع لباس امید رو عوض کردم دستی به سر وصورت خودم کشیدم چادرمو سر کردم نگاهی تو آینه به صورت رنگ و لعابدارم کردم و پاتند کردم سمت خونه ای که درش طوسی رنگ بود!
رسیدم پشت در با عجله و محکم و پی در پی در زدم
_:یه مرد میانسال با موهای جو گندمی و قدی متوسط کمی چاق با کمی ته ریش پشت در ظاهررشد.
هراسون و دستپاچه گفتم
_:میشه پریسا رو صدا کنید. توروخدا آقا بچم ..بچم .
نگران گفت ..
:بچتون چی ؟
_:حالش بده ..پریسا امروزخونمون بود بهم گفت شب یه مهمون دکتر دارن.
خواهش میکنم بگید دکتر بیاد بچمو ببینه. یه زن تنها و بی پناهممم .
مرد مات و مبهوت نگاهم کرد. و بعد از چند لحظه. گفت
_:بفرما داخل
،:ممنون من همینجا میمونم
_:صبر کن الان میگم بیاد.
پدر پریسا رفت سمت خونه و کمی بعد پریسا همراه منوچهر نگران دوید سمتم ..
_:سمیه ( سودابه اسمشو به پریسا سمیه گفته) جان چی شده ؟
_:پریسا از وقتی که تو رفتی همش بچم بالا میاره. .رنگ به رو نداره .یهو یادم افتاد که گفتی خواستگارت آقای دکتره. .تا اینو گفتم پریسا سرخ شد و سرشو پایین انداخت .
بعدرو کردم به منوچهر.
_:آقای دکتر ..توروخدا بچم ببینید چشه
منوچهر به حدی کبو.د شده بود که کاردمیزدی خونش در نمی اومد بعد از چند ثانیه همون طور که خیره داشت نگا ممیکرد پریسا گفت
_:آقای دکتر لطفا کمکش کنید.
منوچهر به خودش اومد سری تکون داد
_:چشمم شما تشریف ببرید منزل من کارمو انجام بدم
پریسا لبخندی برام زد
_:نگران نباش
_:ببخشید مراسم خواستگارینو بهم زدم
_:اشکالی نداره.
اینو گفت و رفت
_:کیفم تو ماشینه بچه رو بیار تو ماشین
پشت سر منوچهر رفتم و تو ماشین نشستم
منوچهر تا نشست دندون هاشو رو هم فشار داد و گفت
_:هیچ میدونی داری چیکار میکنی ؟ تو اینجا این وقت شب ؟؟
اشکم بارید .ضربان قلبم رفت رو هزار
_:وقتی میدونستی دختری به اسم پریسا تو زندگیت هست چرا بهم وعده ازدواج دادی من هرشب تو خیالم با تو زندگی ها داشتم. ولی امروز همش آوارشد رو سرم نهه آقای دکتر. .اینجوری نمیشه به یکی دل بدی ..به یکی وعده
از ماشین پیاده شدم
منوچهر و.حشت زده گفت
_:میخوای چیکار کنی ؟؟
#آیدی ارسال تجربه ها و نظرات 👇👇
@donya_moshaver@khanomike_shomabashi