🌊LILITH....
#PART_291
اون مرد به بوراک چیزی گفت که نگاه بوراک هم سمتم کشیده شد.
بعد هم انگار خیلی مفصل راجب من شروع کردن به حرف زدن.
من که هیچی از حرفاشون نمی فهمیدم، کلافه بازدمم رو بیرون فرستادم و از اتاقک و کلبه ی بوراک فاصله گرفتم و سمت دریا رفتم.
امواج دریا آرومم می کرد.
مقابل دریا ایستادم و به امواج خیره شدم.
مدتی همون جا بی حرکت بودم که حس کردم شخصی داره بهم نزدیک و نزدیک تر میشه.
سمت اون شخص برگشتم و دیدم که همون مرد.
مقابلم ایستاد و چیزی گفت که بازم نفهمیدم.
اون هم به زبون بوراک و همسرش حرف می زد.
پس قطعا اگه من هم چیزی می گفتم، اون متوجه نمیشد!
پوزخند محوی کنج لب هاش سبز شد و اینبار با لحن خاصی ادامه داد:
_can you speak English?
#PART_291
اون مرد به بوراک چیزی گفت که نگاه بوراک هم سمتم کشیده شد.
بعد هم انگار خیلی مفصل راجب من شروع کردن به حرف زدن.
من که هیچی از حرفاشون نمی فهمیدم، کلافه بازدمم رو بیرون فرستادم و از اتاقک و کلبه ی بوراک فاصله گرفتم و سمت دریا رفتم.
امواج دریا آرومم می کرد.
مقابل دریا ایستادم و به امواج خیره شدم.
مدتی همون جا بی حرکت بودم که حس کردم شخصی داره بهم نزدیک و نزدیک تر میشه.
سمت اون شخص برگشتم و دیدم که همون مرد.
مقابلم ایستاد و چیزی گفت که بازم نفهمیدم.
اون هم به زبون بوراک و همسرش حرف می زد.
پس قطعا اگه من هم چیزی می گفتم، اون متوجه نمیشد!
پوزخند محوی کنج لب هاش سبز شد و اینبار با لحن خاصی ادامه داد:
_can you speak English?