#پارت_۳۲۲
➖دوست برادرم
عجولانه و تند تند از نگهبانی رد شدم تا زودتر خودمو برسونم به مامان که صد تومن ازش بگیرم و طلب رئیسش از خودم رو بدم و این درحالی بود که همچنان باورم نمیشد یارو با اونهمه دبدبه و کبکبه جدا توی اون سرما منتظره تا من صد تومن بهش بدم!
خانم ترکاشوند که متصدی و مترجم شیفت شب بود به محض اینکه متوجه ام شد، از اونجایی که به واسطه مامان و اومد و رفتههام به اینجا خیلی خوب میشناختم از دور دستش رو برام تکون داد و اشاره کرد برم پیشش.
راهمو کج کردم و به جای رفتن به سمت آسانسور، خلاف میلم به سمت خانم ترکاشوند رفتم.
پشت پیشخوان ایستادم و گفتم:
-خسته نباشی خانم ترکاشوند!با من امری داشتین !؟
لبخند زد و جواب داد:
-درمونده نباشی خوشگلم!اومدی دیدن طوبی خانم ؟
این هتل اسم و رسم دار که شمار پرسنلش حساب و کتاب نیاز داشت بزرگتر از اونی بود که تمام کارکنانش همدیگرو بشناسن اما مادر من و خاله طلعت فرق داشتن چون اکثر آدمایی که اینجا کار میکردن از مامان ترشی می خریدن و از خاله طلعت انواع سبزی بسته بندی شده و طبیعتا به واسطه ی اون دوتا اکثرشون من رو هم میشناختن!
سر تکون دادم و در جواب سوالش گفتم:
-بله ...قرار بود بیام کمکش بعدش بریم خرید...
اول تعجب کرد ولی بعد تیکه کلامش رو با اون صدایی که ناز عامدانه ای توش موج میزد به زبون آورد و با خونسردی و اون لبخندهای زیبایی که گویا لازمه ی کارش بودن و به زدنشون ناخواسته عادت کرده بود، گفت:
-ولی مامانت که اینجا نیست خوشگلم...نه مامانت نه طلعت خانم!
ماتم برد!
این تنها جوابی بود که دلم نمیخواست توی اون شرایط بشنوم خصوصا که رئیسش منتظر بود من واسش پول ببرم.
اصلا چرا مامانم نیست اون هم وقتی که باهم قرار داشتیم !؟
حالا من بودم که با تعجب پرسیدم:
-نیستن !؟چرا نیستن !؟من و مامانم باهم قرار داشتیم!
بازهم با لبخند گفت:
-خوشگلم خاله ات پاش پیچ خرد،مامانت مجبور شد ببرش.
البته نگران نشیاااا...
حالش خیلی بد نبود اما خب بهش مرخصی دادن
اتفاقا طوبی خانم صدبار هم باهات تماس گرفت ولی جواب ندادی خوشگلم...اوناهم رفتن.
مامانت سپرد که اگه اومدی بهت بگم بری خونه خاله ات.
راستی...به طوبی خانم میگی دبه ترشی های من و آبجیم رو هر وقت اومد باخودش بیاره !؟
اونقدر ترشی های طوبی خانم خوبن که به ماه نکشیده قبلی رو تموم کردیم...
از یه جایی به بعد دیگه حرفهای خانم ترکاشوند رو نشنیدم چون هم نگران خاله ام شدم،هم به مردی فکر کردم که منتظر بود پولش بود و هم درگیر شدت خل شدن خودم بابت جا گذاشتن کیف و وسایلم شدم!
حالا همه ی اینها به کنار!
پول این خسیس رو از کجا جور میکردم توی این شرایط !؟
از خانم ترکاشوند خداحافظی کردم و راه اومده رو برگشتم و با قدم های بسیار آرومی به سمت درب های خروجی رفتم.
دلم میخواست این راه تا صبح طول بکشه که چشمم به چشم اون مرد نیفته و مجبور نشم در برابرش گردن کج کنم و بگم ندارم که پولت رو الساعه بدم اما...اما چاره ای نبود.
باید میرفتم سراغش حتی باهمین گردن کج شده!
نویسنده:نابی
❌حراج ❌حراج ❌حراج❌حراج❌
⚡️فرصت طلایی برای عضویت درvip⚡️میدونین ما تو vip پارت 600 هستیم و این پارتی که شما الان میخونین و دو سال قبل خوندیم؟ دوس دارین دو سال زودتر رمانو تموم کنین؟؟ 😍😍😍
❌حراج حق عضویت کانال خصوصی رمان دوست برادرم ❌
از امروز تا مدت زمان محدودی عضویت ❌✖️رمان دوست برادرم ✖️❌با کمترین مبلغ ممکن برای خرید عضویت به فروش میره💰💸
ادمین فروش👇👇👇: @Laxtury_admin
➖دوست برادرم
عجولانه و تند تند از نگهبانی رد شدم تا زودتر خودمو برسونم به مامان که صد تومن ازش بگیرم و طلب رئیسش از خودم رو بدم و این درحالی بود که همچنان باورم نمیشد یارو با اونهمه دبدبه و کبکبه جدا توی اون سرما منتظره تا من صد تومن بهش بدم!
خانم ترکاشوند که متصدی و مترجم شیفت شب بود به محض اینکه متوجه ام شد، از اونجایی که به واسطه مامان و اومد و رفتههام به اینجا خیلی خوب میشناختم از دور دستش رو برام تکون داد و اشاره کرد برم پیشش.
راهمو کج کردم و به جای رفتن به سمت آسانسور، خلاف میلم به سمت خانم ترکاشوند رفتم.
پشت پیشخوان ایستادم و گفتم:
-خسته نباشی خانم ترکاشوند!با من امری داشتین !؟
لبخند زد و جواب داد:
-درمونده نباشی خوشگلم!اومدی دیدن طوبی خانم ؟
این هتل اسم و رسم دار که شمار پرسنلش حساب و کتاب نیاز داشت بزرگتر از اونی بود که تمام کارکنانش همدیگرو بشناسن اما مادر من و خاله طلعت فرق داشتن چون اکثر آدمایی که اینجا کار میکردن از مامان ترشی می خریدن و از خاله طلعت انواع سبزی بسته بندی شده و طبیعتا به واسطه ی اون دوتا اکثرشون من رو هم میشناختن!
سر تکون دادم و در جواب سوالش گفتم:
-بله ...قرار بود بیام کمکش بعدش بریم خرید...
اول تعجب کرد ولی بعد تیکه کلامش رو با اون صدایی که ناز عامدانه ای توش موج میزد به زبون آورد و با خونسردی و اون لبخندهای زیبایی که گویا لازمه ی کارش بودن و به زدنشون ناخواسته عادت کرده بود، گفت:
-ولی مامانت که اینجا نیست خوشگلم...نه مامانت نه طلعت خانم!
ماتم برد!
این تنها جوابی بود که دلم نمیخواست توی اون شرایط بشنوم خصوصا که رئیسش منتظر بود من واسش پول ببرم.
اصلا چرا مامانم نیست اون هم وقتی که باهم قرار داشتیم !؟
حالا من بودم که با تعجب پرسیدم:
-نیستن !؟چرا نیستن !؟من و مامانم باهم قرار داشتیم!
بازهم با لبخند گفت:
-خوشگلم خاله ات پاش پیچ خرد،مامانت مجبور شد ببرش.
البته نگران نشیاااا...
حالش خیلی بد نبود اما خب بهش مرخصی دادن
اتفاقا طوبی خانم صدبار هم باهات تماس گرفت ولی جواب ندادی خوشگلم...اوناهم رفتن.
مامانت سپرد که اگه اومدی بهت بگم بری خونه خاله ات.
راستی...به طوبی خانم میگی دبه ترشی های من و آبجیم رو هر وقت اومد باخودش بیاره !؟
اونقدر ترشی های طوبی خانم خوبن که به ماه نکشیده قبلی رو تموم کردیم...
از یه جایی به بعد دیگه حرفهای خانم ترکاشوند رو نشنیدم چون هم نگران خاله ام شدم،هم به مردی فکر کردم که منتظر بود پولش بود و هم درگیر شدت خل شدن خودم بابت جا گذاشتن کیف و وسایلم شدم!
حالا همه ی اینها به کنار!
پول این خسیس رو از کجا جور میکردم توی این شرایط !؟
از خانم ترکاشوند خداحافظی کردم و راه اومده رو برگشتم و با قدم های بسیار آرومی به سمت درب های خروجی رفتم.
دلم میخواست این راه تا صبح طول بکشه که چشمم به چشم اون مرد نیفته و مجبور نشم در برابرش گردن کج کنم و بگم ندارم که پولت رو الساعه بدم اما...اما چاره ای نبود.
باید میرفتم سراغش حتی باهمین گردن کج شده!
نویسنده:نابی
❌حراج ❌حراج ❌حراج❌حراج❌
⚡️فرصت طلایی برای عضویت درvip⚡️میدونین ما تو vip پارت 600 هستیم و این پارتی که شما الان میخونین و دو سال قبل خوندیم؟ دوس دارین دو سال زودتر رمانو تموم کنین؟؟ 😍😍😍
❌حراج حق عضویت کانال خصوصی رمان دوست برادرم ❌
از امروز تا مدت زمان محدودی عضویت ❌✖️رمان دوست برادرم ✖️❌با کمترین مبلغ ممکن برای خرید عضویت به فروش میره💰💸
ادمین فروش👇👇👇: @Laxtury_admin