ایستگاهِ بعد، صادقیه.
درهای بی ار تی باز میشوند؛ به انبوهِ جمعیت نگاه میکنم. با خود میگویم: "بالاخره یک راهی برای پیاده شدن پیدا میکنی" درها بسته میشوند؛ راهی پیدا نکردم!
عجلهی چه چیزی را میکنم؟ کسی منتظرِ من است؟!
آیدا
درهای بی ار تی باز میشوند؛ به انبوهِ جمعیت نگاه میکنم. با خود میگویم: "بالاخره یک راهی برای پیاده شدن پیدا میکنی" درها بسته میشوند؛ راهی پیدا نکردم!
عجلهی چه چیزی را میکنم؟ کسی منتظرِ من است؟!
آیدا