#رمان_انتهاج
#۱۰۷
از خونه عمه دور شدیم و گفتم
- کجا داریم میریم!؟
- داروخونه! حالا جواب سوال منو بده!
به رهام نگاه نکردم و گفتم
- خیلی صمیمی هستید که بهت گفت اسب وحشی!
رهام سر تکون داد و گفت
- اندازه سن تو ما با هم دوستیم! از سال اول دانشگاه!
دهنم تلخ شد و رهام گفت
- عاطفه داروسازه، دوست پسرش جراح زیبایی! ما همه از دانشگاه دوستیم! یه روز میبرمت اکیپمون رو ببینی!
زیر لب گفتم باشه...
سکوت شد بینمون و رسیدیم به یه داروخونه! رهام پیاده شد . پماد رو برام گرفت و برگشت. تا نشست داد به من و گفت
- هر سه ساعت گفت بزنی زودتر خوب میشه! همین الان بزن!
کرم رو ازش گرفتم و باز هم مخالفت نکردم. دست بردم زیر دامنم و به پاهام زدم.
توان بحث کردن با رهام نداشتم.
برگشتیم جلو خونه عمه ، ماشین بابا پارک بود و یعنی رفته بودن داخل ، رهام هم پارک کرد، نگاهم کرد و گفت
- خوبی!؟
بدون فکر گفتم
- چرا بهت گفت اسب وحشی!؟
ابروهای رهام بالا پرید اما زود اخم کرد و گفت
- تو هنوز تو فکر اون بحثی!؟
نگاهم از رهام گرفتم و چیزی نگفتم
رهام هم بی حوصله گفت
- ما خیلی با هم نداریم! از این چرت و پرت ها زیاد به هم میگیم. بیا بریم تو تا مامانت باز شاکی نشد.
رهام پیاده شد. منم کرم رو گذاشتم داخل کیفم و پیاده شدم.
اما ذهنم درگیر شده بود.
وارد خونه عمه شدیم و مثل مهمونی های قبلی مرکز توجه رهام بود. همه باهاش صحبت میکردن و ازش سوال میپرسیدن. منم کنارش فقط نشسته بودم . بعد شام بلاخره یکی رتبه کنکور منو پرسید اما قبل من رهام جواب داد که چقدر خوب شده و هر جا بخوام قبول میشم.
نگار اینا هم بودن ، شوهر نگار ازم پرسید
- حالا خودت کجا دوست داری!؟
خواستم بگم دانشگاه هنر که بابا قبل من گفت
- هرجا نزدیک خونه رهام باشه!
همه زدن زیر خنده! جا خورده بودم. چرا!؟ چرا باید بابا چنین چیزی بگه و بقیه هم بخندن. خودمم به زور لبخند زدم اما بغض داشت خفه ام میکرد.بلاخره ساعت ۱۱ شب خداحافظی کردیم و بلند شدیم. جلو خونه مامان مچ دستم رو گرفت و رو به رهام گفت
- به بابا اینا سلام برسون پسرم!
دستم رو تابلو کشید سمت ماشین.
رهام فقط با چشم های شاکی خیره بهمون نگاه کرد که بابا رفت پیشش و گفت
- بیا خونه ما پسرم!
خوشگل ها برای خوندن ادامه ۲ راه هست
#رایگان میتونید ۳۰۰ پارت جلو تر بیاید اینستاگرام بقیه رو بخونید
https://www.instagram.com/zendegibanafsh
یا اگر دوست داشتید بیاید #فایل_کامل ۲۲۰۰ صفحه رمان رو همین الان تو باغ استور بخونید.
اول اپلیکیشن از کانالش نصب کنید👇
فایل نصبی برنامه تو کانالش پین شده👇💜
@BaghStore_app
سایت هم دارن
https://www.Baghstore.net
#۱۰۷
از خونه عمه دور شدیم و گفتم
- کجا داریم میریم!؟
- داروخونه! حالا جواب سوال منو بده!
به رهام نگاه نکردم و گفتم
- خیلی صمیمی هستید که بهت گفت اسب وحشی!
رهام سر تکون داد و گفت
- اندازه سن تو ما با هم دوستیم! از سال اول دانشگاه!
دهنم تلخ شد و رهام گفت
- عاطفه داروسازه، دوست پسرش جراح زیبایی! ما همه از دانشگاه دوستیم! یه روز میبرمت اکیپمون رو ببینی!
زیر لب گفتم باشه...
سکوت شد بینمون و رسیدیم به یه داروخونه! رهام پیاده شد . پماد رو برام گرفت و برگشت. تا نشست داد به من و گفت
- هر سه ساعت گفت بزنی زودتر خوب میشه! همین الان بزن!
کرم رو ازش گرفتم و باز هم مخالفت نکردم. دست بردم زیر دامنم و به پاهام زدم.
توان بحث کردن با رهام نداشتم.
برگشتیم جلو خونه عمه ، ماشین بابا پارک بود و یعنی رفته بودن داخل ، رهام هم پارک کرد، نگاهم کرد و گفت
- خوبی!؟
بدون فکر گفتم
- چرا بهت گفت اسب وحشی!؟
ابروهای رهام بالا پرید اما زود اخم کرد و گفت
- تو هنوز تو فکر اون بحثی!؟
نگاهم از رهام گرفتم و چیزی نگفتم
رهام هم بی حوصله گفت
- ما خیلی با هم نداریم! از این چرت و پرت ها زیاد به هم میگیم. بیا بریم تو تا مامانت باز شاکی نشد.
رهام پیاده شد. منم کرم رو گذاشتم داخل کیفم و پیاده شدم.
اما ذهنم درگیر شده بود.
وارد خونه عمه شدیم و مثل مهمونی های قبلی مرکز توجه رهام بود. همه باهاش صحبت میکردن و ازش سوال میپرسیدن. منم کنارش فقط نشسته بودم . بعد شام بلاخره یکی رتبه کنکور منو پرسید اما قبل من رهام جواب داد که چقدر خوب شده و هر جا بخوام قبول میشم.
نگار اینا هم بودن ، شوهر نگار ازم پرسید
- حالا خودت کجا دوست داری!؟
خواستم بگم دانشگاه هنر که بابا قبل من گفت
- هرجا نزدیک خونه رهام باشه!
همه زدن زیر خنده! جا خورده بودم. چرا!؟ چرا باید بابا چنین چیزی بگه و بقیه هم بخندن. خودمم به زور لبخند زدم اما بغض داشت خفه ام میکرد.بلاخره ساعت ۱۱ شب خداحافظی کردیم و بلند شدیم. جلو خونه مامان مچ دستم رو گرفت و رو به رهام گفت
- به بابا اینا سلام برسون پسرم!
دستم رو تابلو کشید سمت ماشین.
رهام فقط با چشم های شاکی خیره بهمون نگاه کرد که بابا رفت پیشش و گفت
- بیا خونه ما پسرم!
خوشگل ها برای خوندن ادامه ۲ راه هست
#رایگان میتونید ۳۰۰ پارت جلو تر بیاید اینستاگرام بقیه رو بخونید
https://www.instagram.com/zendegibanafsh
یا اگر دوست داشتید بیاید #فایل_کامل ۲۲۰۰ صفحه رمان رو همین الان تو باغ استور بخونید.
اول اپلیکیشن از کانالش نصب کنید👇
فایل نصبی برنامه تو کانالش پین شده👇💜
@BaghStore_app
سایت هم دارن
https://www.Baghstore.net