#قسمت_275
#ارباب_رعیتــ🔥
میدونستم مامان بد من رو نمیخواست اما دوست داشتم بهم فرصت بدن تا خودم واسه ی زندگیم تصمیم بگیرم اصلا اینطوری نمیشد که همش بد پیش بره واقعا داشتم نابود میشدم !
_ هانا
به سمت امیرارسلان برگشتم و گفتم :
_ بله
_ معذرت میخوام
یه تای ابروم بالا پرید از امیرارسلان بعید بود داشت از من معذرت خواهی میکرد
_ ببینم تو حالت خوبه ؟!
_ آره
_ پس چیشده اومدی از من معذرت خواهی میکنی آخه هوم ؟
ساکت شده داشت به من نگاه میکرد حسابی اعصابش خراب شده بود
_ هانا
_ بله
_ کاش حتی شده یه ذره به فکر خودت هم باشی دوست نداشتم حالت بد باشه
واقعا نمیفهمیدم چی داشت واسه ی خودش میگفت ، نفس عمیقی کشیدم و پرسیدم :
_ میشه واضح بگی منظورت چیه چون من واقعا نمیفهمم امیرارسلان
_ منظور خاصی ندارم فقط میخوام من رو ببخشی همین !
رسما عقلش رو از دست داده بود نمیشد هم بهش چیزی گفت پس باید ساکت میشدم !
_ باشه میبخشمت فقط کافیه از من دور باشید
واقعا از من دور میشدند واسم کافی بود چون بودنشون باعث میشد اذیت بشم
_ از من متنفری ؟!
_ نه
خندید
_ دروغ نگو
_ دروغ نمیگم من واقعا ازت متنفر نیستم دلیلی نداشت ، فقط چون اذیتم میکردی ناراحت میشدم همین خوب شد که دیگه قصد نداری اذیتم کنی .
_ هانا
_ بله
_ نگین دوستت داره !
_ خوب ؟!
_ باهاش مثل گذشته رفتار کن
_ خودت داری میگی گذشته پس خیلی وقت پیش تموم شده الان حال هست من و نگین نمیتونیم دوباره دوست باشیم امیرارسلان
_ بخاطر منه ؟
_ نه
#ارباب_رعیتــ🔥
میدونستم مامان بد من رو نمیخواست اما دوست داشتم بهم فرصت بدن تا خودم واسه ی زندگیم تصمیم بگیرم اصلا اینطوری نمیشد که همش بد پیش بره واقعا داشتم نابود میشدم !
_ هانا
به سمت امیرارسلان برگشتم و گفتم :
_ بله
_ معذرت میخوام
یه تای ابروم بالا پرید از امیرارسلان بعید بود داشت از من معذرت خواهی میکرد
_ ببینم تو حالت خوبه ؟!
_ آره
_ پس چیشده اومدی از من معذرت خواهی میکنی آخه هوم ؟
ساکت شده داشت به من نگاه میکرد حسابی اعصابش خراب شده بود
_ هانا
_ بله
_ کاش حتی شده یه ذره به فکر خودت هم باشی دوست نداشتم حالت بد باشه
واقعا نمیفهمیدم چی داشت واسه ی خودش میگفت ، نفس عمیقی کشیدم و پرسیدم :
_ میشه واضح بگی منظورت چیه چون من واقعا نمیفهمم امیرارسلان
_ منظور خاصی ندارم فقط میخوام من رو ببخشی همین !
رسما عقلش رو از دست داده بود نمیشد هم بهش چیزی گفت پس باید ساکت میشدم !
_ باشه میبخشمت فقط کافیه از من دور باشید
واقعا از من دور میشدند واسم کافی بود چون بودنشون باعث میشد اذیت بشم
_ از من متنفری ؟!
_ نه
خندید
_ دروغ نگو
_ دروغ نمیگم من واقعا ازت متنفر نیستم دلیلی نداشت ، فقط چون اذیتم میکردی ناراحت میشدم همین خوب شد که دیگه قصد نداری اذیتم کنی .
_ هانا
_ بله
_ نگین دوستت داره !
_ خوب ؟!
_ باهاش مثل گذشته رفتار کن
_ خودت داری میگی گذشته پس خیلی وقت پیش تموم شده الان حال هست من و نگین نمیتونیم دوباره دوست باشیم امیرارسلان
_ بخاطر منه ؟
_ نه