#شــهدایآســمانی
یک روز برای خرید وارد مغازه ای در رودسر میشود.
ناخودآگاه متوجه مکالمه دو پیرمرد ناشناس میگردد که یکی از آنها داشت در مورد بیماری فرزندش صحبت میکرد و در همان حال حسن آقا متوجه میشود که مرد هزینه جراحی را ندارد.
او را برای چند لحظه به بیرون مغازه دعوت میکند و از او میپرسد چقدر برای درمان کم داری و پیرمرد میگوید: پسرم پولی در بساط ندارم.
حسن آقا رو به آن مرد میکند و میگوید: شما فرزندت را برای جراحی ببر من تا فردا تمام مبلغ را برایتان می آورم.
پیرمرد اصرار میکند که تو کی هستی؟ اسمت چیست؟ ولی او خود را معرفی نمیکند
پیرمرد بعد از شهادت ایشان و از روی عکس متوجه میشود که این همان پسری بود که پول جراحی فرزندش را داده بود... 🥲
#شهید_حسن_عشوری 🕊🌱
╭♥️
@yadshohada313moharam
یک روز برای خرید وارد مغازه ای در رودسر میشود.
ناخودآگاه متوجه مکالمه دو پیرمرد ناشناس میگردد که یکی از آنها داشت در مورد بیماری فرزندش صحبت میکرد و در همان حال حسن آقا متوجه میشود که مرد هزینه جراحی را ندارد.
او را برای چند لحظه به بیرون مغازه دعوت میکند و از او میپرسد چقدر برای درمان کم داری و پیرمرد میگوید: پسرم پولی در بساط ندارم.
حسن آقا رو به آن مرد میکند و میگوید: شما فرزندت را برای جراحی ببر من تا فردا تمام مبلغ را برایتان می آورم.
پیرمرد اصرار میکند که تو کی هستی؟ اسمت چیست؟ ولی او خود را معرفی نمیکند
پیرمرد بعد از شهادت ایشان و از روی عکس متوجه میشود که این همان پسری بود که پول جراحی فرزندش را داده بود... 🥲
#شهید_حسن_عشوری 🕊🌱
╭♥️
@yadshohada313moharam