Репост из: سیمـــاامیـــرخــانـی
من انتظار را، این افیون را زیاد کشیدهام!!!
روزهایی که قصد مهاجرت کردم و غرق در تلاش برای آموختن زبانی تازه، انتظار روزی را که بشود از این زبان اجبنی چیزی بفهمم و زودتر زبانم باز بشود به حرف زدن…
انتظار روزهایی که در صف سفارت بودم، انتظار روزهای کرونایی تمام بشود و بتوانم دیداری با خانواده تازه کنم! انتظار روزهایی که همسرم مانده بود پشت درهای سنگی و بستهی سفارت…
من انتظار روزهایی را کشیدم که پدر قرار بود مهمان خانه ام بشود و عجب سمی بود این انتظار که هیچگاه تمام نشد و به ابدیت پیوست!
با من از انتظار نگو که خاورمیانهای بودنِ من، انتظار را با تار و پود وجودم گره زد…
۰
#سیما_امیرخانی
🌱
روزهایی که قصد مهاجرت کردم و غرق در تلاش برای آموختن زبانی تازه، انتظار روزی را که بشود از این زبان اجبنی چیزی بفهمم و زودتر زبانم باز بشود به حرف زدن…
انتظار روزهایی که در صف سفارت بودم، انتظار روزهای کرونایی تمام بشود و بتوانم دیداری با خانواده تازه کنم! انتظار روزهایی که همسرم مانده بود پشت درهای سنگی و بستهی سفارت…
من انتظار روزهایی را کشیدم که پدر قرار بود مهمان خانه ام بشود و عجب سمی بود این انتظار که هیچگاه تمام نشد و به ابدیت پیوست!
با من از انتظار نگو که خاورمیانهای بودنِ من، انتظار را با تار و پود وجودم گره زد…
۰
#سیما_امیرخانی
🌱