گابریل گارسیا مارکز توی کتاب صد سال تنهایی میگه:
آیا بهتر نبود که می رفت و در قبر خود می خوابید و می گذاشت رویش خاک بریزند؟! بدونِ وحشت از خدا می پرسید که آیا واقعا خیال می کند مخلوقاتش از آهن درست شدهاند که بتوانند این همه درد و بدبختی را تاب بیاورند؟!
آیا بهتر نبود که می رفت و در قبر خود می خوابید و می گذاشت رویش خاک بریزند؟! بدونِ وحشت از خدا می پرسید که آیا واقعا خیال می کند مخلوقاتش از آهن درست شدهاند که بتوانند این همه درد و بدبختی را تاب بیاورند؟!