ولی میدونید حتی آدما و اتفاقایی که قبلا حالمو خوب میکردن دیگه باهاشون خوشحال نمیشم، تموم زندگیم شده این که رو تختم دراز بکشم و به سقف خیره شم و منتظر یه اتفاق خوب باشم که قرار نیست هیچوقت بیاد چون این خود منم که با بهترین اتفاقا هم از اعماق وجودم حالم خوب نمیشه.
راستشو بخواین الان که دارم اینو مینویسم از خودم در حد مرگ متنفرم و میخوام سریع تر نفس کشیدنم قطع بشه.
چون این آدما با رفتاراشون یجوری بهت فشار میارن که انگار داری زیر یه کوه خیلی بزرگ له و خفه میشی.
راستشو بخواین الان که دارم اینو مینویسم از خودم در حد مرگ متنفرم و میخوام سریع تر نفس کشیدنم قطع بشه.
چون این آدما با رفتاراشون یجوری بهت فشار میارن که انگار داری زیر یه کوه خیلی بزرگ له و خفه میشی.