#پارت_624
تن کرخت شده اش را تکانی میدهد.
دیشب را به لطف دامون تحرک زیادی داشتند اما با یادآوری لحظاتشان لپ هایش گل می اندازد.
با خوشحالی میخندد و میخواهد بابت دیشب ذوق کند که صدای گریه ی مه یاس تمام حالش را به باد میدهد.
سر تکان میدهد و افکار منحرفانه ی دیشب را پشت سر میگذارد و به اتاق مه یاس میرود.
با دیدن دخترکش که گریه میکرد لبخندی زد، حتی گریه هایش را دوست داشت.
- جونم؟ مامان جون!
دورت بگردم، گشنشه مه یاس خانم؟
در آغوش میگیرد کودکش را.
روی صندلی راک مینشیند و درحالی که سینه اش را در دهان کودک میگذارد ارامتکان میخورد و سرش را عقب میبرد.
این روزها خسته بود، بچه داری سخت بود و خسته اش میکرد و با دیدن خنده ی کودکش انگار همه چیز را فراموش میکرد و دلش برای خنده ی زیبایش میرفت.
تمام خستگی هایشان با یک خنده تمام میشد.
نفسش را بیرون میدهد و صدای مک زدن های مه یاس روحش را جلا میدهد.
حس خوبی داشت سیر کردن تکه ای از وجودت.
****
با صدای زنگ گوشی، دست هایش را با دامنش خشک میکند و گوشی را برمیدارد.
نام مادرش روی گوشی چشمک میزند و او با لبخند جواب میدهد.
- سلام مامان جون خوبی؟
صدای مهربان زهرا، آنور خط بلند میشود.
- فداتشم دختر قشنگم، توخوبی دخترکمون خوبه؟
جواب مادرش را با روی باز میدهد، هردویشان خوب بودند.
بعد از احمال پرسی ها، مادرش خبری را میدهد که همه منتظرش بودند.
- برای پسفرداشب هماهنگ کردیم با خونوادهی مهدا که بریم خاستگاریاش.
میگم دختر، تو میدونستی که دخترِ یه بار دیگه عروسی کرده؟
تن کرخت شده اش را تکانی میدهد.
دیشب را به لطف دامون تحرک زیادی داشتند اما با یادآوری لحظاتشان لپ هایش گل می اندازد.
با خوشحالی میخندد و میخواهد بابت دیشب ذوق کند که صدای گریه ی مه یاس تمام حالش را به باد میدهد.
سر تکان میدهد و افکار منحرفانه ی دیشب را پشت سر میگذارد و به اتاق مه یاس میرود.
با دیدن دخترکش که گریه میکرد لبخندی زد، حتی گریه هایش را دوست داشت.
- جونم؟ مامان جون!
دورت بگردم، گشنشه مه یاس خانم؟
در آغوش میگیرد کودکش را.
روی صندلی راک مینشیند و درحالی که سینه اش را در دهان کودک میگذارد ارامتکان میخورد و سرش را عقب میبرد.
این روزها خسته بود، بچه داری سخت بود و خسته اش میکرد و با دیدن خنده ی کودکش انگار همه چیز را فراموش میکرد و دلش برای خنده ی زیبایش میرفت.
تمام خستگی هایشان با یک خنده تمام میشد.
نفسش را بیرون میدهد و صدای مک زدن های مه یاس روحش را جلا میدهد.
حس خوبی داشت سیر کردن تکه ای از وجودت.
****
با صدای زنگ گوشی، دست هایش را با دامنش خشک میکند و گوشی را برمیدارد.
نام مادرش روی گوشی چشمک میزند و او با لبخند جواب میدهد.
- سلام مامان جون خوبی؟
صدای مهربان زهرا، آنور خط بلند میشود.
- فداتشم دختر قشنگم، توخوبی دخترکمون خوبه؟
جواب مادرش را با روی باز میدهد، هردویشان خوب بودند.
بعد از احمال پرسی ها، مادرش خبری را میدهد که همه منتظرش بودند.
- برای پسفرداشب هماهنگ کردیم با خونوادهی مهدا که بریم خاستگاریاش.
میگم دختر، تو میدونستی که دخترِ یه بار دیگه عروسی کرده؟