#پارت_602
- از من فقط یدونهس اونم برای نمونه!
آبتین بینی باد کرده اش را میان انگشتش گرفت و آرام فشرد، بینی اش بزرگ شده بود و لک روی صورتش نشسته بود اما باز هم زیبا ترین بود.
- آه نکن آبتین، بدم میاد بینی و لُپمو میکشی!
آرام روی بینی اش میزند، خواهرش را در آغوش میگیرد و روی سرش را میبوسد.
حساس بود و حساس تر شده بود.
ناز میکرد و ناز دار تر شده بود.
دخترک داخل وجودش، او را ظریف تر و لطیف تر کرده بود.
- باشه چغله، نمیکنم خوبه؟ راستی؟
آیه نگاه منتظرش را به لب های برادرش میدوزد و گوش میدهد حرفش را.
- برای داداشت آبی چیزی نمیاری؟ نچ نچ میزبان مارو ببین!
آیه خجالت زده به شانه اش میکوبد و راست میگفت عرضه نداشت برای برادرش چیزی بیاورد!
- وای داداش راست میگی، صب کن چیزی بیارم بخوریم.
ایه خواست بلند شود که آبتین دست خواهرش را میگیرد و میبوسد.
- شوخی کردم خانم، من میرم کار دارم.
- چیکار داری؟
درحالی که از جا پا میشد و کت تابستانی اش را روی شلوار پارچهایِ طوسی اش میپوشید گفت:
- با مهدا حرف بزنم... بعد زایمان تو بریم خاستگاری.
چشم آیه میدرخشد از حرف برادرش.
هیجان داشت برای خوشبخت شدن و سر و سامان گرفتنش!
- حتماً حرف بزن، باشه؟
سر تکان میدهد و پیشانی آیه را میبوسد و میرود.
- از من فقط یدونهس اونم برای نمونه!
آبتین بینی باد کرده اش را میان انگشتش گرفت و آرام فشرد، بینی اش بزرگ شده بود و لک روی صورتش نشسته بود اما باز هم زیبا ترین بود.
- آه نکن آبتین، بدم میاد بینی و لُپمو میکشی!
آرام روی بینی اش میزند، خواهرش را در آغوش میگیرد و روی سرش را میبوسد.
حساس بود و حساس تر شده بود.
ناز میکرد و ناز دار تر شده بود.
دخترک داخل وجودش، او را ظریف تر و لطیف تر کرده بود.
- باشه چغله، نمیکنم خوبه؟ راستی؟
آیه نگاه منتظرش را به لب های برادرش میدوزد و گوش میدهد حرفش را.
- برای داداشت آبی چیزی نمیاری؟ نچ نچ میزبان مارو ببین!
آیه خجالت زده به شانه اش میکوبد و راست میگفت عرضه نداشت برای برادرش چیزی بیاورد!
- وای داداش راست میگی، صب کن چیزی بیارم بخوریم.
ایه خواست بلند شود که آبتین دست خواهرش را میگیرد و میبوسد.
- شوخی کردم خانم، من میرم کار دارم.
- چیکار داری؟
درحالی که از جا پا میشد و کت تابستانی اش را روی شلوار پارچهایِ طوسی اش میپوشید گفت:
- با مهدا حرف بزنم... بعد زایمان تو بریم خاستگاری.
چشم آیه میدرخشد از حرف برادرش.
هیجان داشت برای خوشبخت شدن و سر و سامان گرفتنش!
- حتماً حرف بزن، باشه؟
سر تکان میدهد و پیشانی آیه را میبوسد و میرود.