#پارت_598
- یه مامانِ فسقل گردالی!
آیه ارام و طناز میخندد، لب های سرخ اناری اش را میگزد و درحالی که سوپ شیر را هم میزند تا خنک شود میگوید:
- هی خدانکنه متوجه بشی من از چیزی بدم میادا، همش تکرارش میکنی.
لب هایش را لمس میکند، نرمی لب های دخترک لبخند بر لبش میاورد. آیه دستمال را در دست میگیرد و زمزمه میکند:
- آقا جان!
دهنتو باز کن آیه ببینه چجوری میخوای بخوری.
چشم های دامون برق میزند، غذای آیه پز را از دست های معجزه گرش میخورد و چه بهتر از این؟
دهانش را باز میکند و سوپ خوش عطر را میخورد، جان تازه میگیرد و با حالی خوب و اشتهای باز شده تا انتهای سوپ را خورد.
- اوه چقدر گشنهات بوده دامون جان.
دستمال را از آیه میگیرد و دور لبش را پاک میکند.
روی دست های لطیف و کوچک زن مورد علاقه اش را بوسید.
- غذایی که تو درست کرده باشی رو میخورم حتی اگه سیر باشم!
آیهی خندان که این روزها چهره اش خندان تر و باز تر از همیشه بود موهایش را کنار میزند، نافش بیرون زده و وای وای شکمش زیباترین چیزی بود کهمیدید.
- نوش جونت.
از آیه تشکر میکند و میخواهد بلند شود که دست دخترک روی سینه اش مینشیند.
- کجا بسلامتی؟
ابروی بالا رفتهی آیه لبخند به صورتش میبخشد.
- اینارو بندازم تو ماشین، تو خودت سنگینی سختته آیه جانم.
- یه مامانِ فسقل گردالی!
آیه ارام و طناز میخندد، لب های سرخ اناری اش را میگزد و درحالی که سوپ شیر را هم میزند تا خنک شود میگوید:
- هی خدانکنه متوجه بشی من از چیزی بدم میادا، همش تکرارش میکنی.
لب هایش را لمس میکند، نرمی لب های دخترک لبخند بر لبش میاورد. آیه دستمال را در دست میگیرد و زمزمه میکند:
- آقا جان!
دهنتو باز کن آیه ببینه چجوری میخوای بخوری.
چشم های دامون برق میزند، غذای آیه پز را از دست های معجزه گرش میخورد و چه بهتر از این؟
دهانش را باز میکند و سوپ خوش عطر را میخورد، جان تازه میگیرد و با حالی خوب و اشتهای باز شده تا انتهای سوپ را خورد.
- اوه چقدر گشنهات بوده دامون جان.
دستمال را از آیه میگیرد و دور لبش را پاک میکند.
روی دست های لطیف و کوچک زن مورد علاقه اش را بوسید.
- غذایی که تو درست کرده باشی رو میخورم حتی اگه سیر باشم!
آیهی خندان که این روزها چهره اش خندان تر و باز تر از همیشه بود موهایش را کنار میزند، نافش بیرون زده و وای وای شکمش زیباترین چیزی بود کهمیدید.
- نوش جونت.
از آیه تشکر میکند و میخواهد بلند شود که دست دخترک روی سینه اش مینشیند.
- کجا بسلامتی؟
ابروی بالا رفتهی آیه لبخند به صورتش میبخشد.
- اینارو بندازم تو ماشین، تو خودت سنگینی سختته آیه جانم.