Репост из: عبدالله محمد
تغییر سبک زندگی، کلید تغییر عقاید است. در دوران رونق مارکسیسم، ایدئولوژی به شکل صریح ترویج میشد. جوان از خانوادهٔ متدین برای تحصیل به تهران یا کابل میرفت و بینماز برمیگشت اما تاثیر مارکسیسم غالبا متوجه همین قشر تحصیلکرده بود. از سوی دیگر بخشی از آنچه طبقهٔ متوسط شهری میخوانند، در همان دوران اوج محبوبیت مارکسیسم هم بیشتر دنبال سبک زندگی غربی بود و حوصلهٔ دردسرهای ایدئولوژیک را نداشت. در میان این دو - جامعهٔ سنتی و طبقهٔ متوسط بیخیال غربگرا - مارکسیستهای آرمانگرا به جنگ حکومت رفتند و گوشت چرخ کرده شدند.
مارکسیستها مستقیم سراغ اصل مطلب میرفتند، اما غرب هرگز مستقیم شعار نمیدهد. او به تو نمیگوید این کار را بکن یا این کار را نکن، او مردمی شاد و سرمست را نشان میدهد که در خانههای زیبا و پر از امکاناتشان به این شکل زندگی میکنند. این محتوا با حوصله و صبر زیاد، سالها نمایش داده میشود تا جایی که خود شخص از خودش بپرسد: چرا باید داشتن دوست دختر و دوست پسر حرام باشد؟ چرا من نباید به پارتی بروم؟ چرا من نباید یک اکیپ مانند سریال «فرندز» داشته باشم؟ چرا…
سیر طبیعی شبهه آن است که خاستگاه استواری داشته باشد. اشتباه مارکسیستها این بود که شبهه را بر بستر حماسه طرح میکردند اما بیشتر مردم اهل دردسر نیستند. بیشتر انسانها در پی آسایش و لذت و «زندگی» هستند، بنابراین شبههای که روی لذت بنا نهاده شود ماندگارتر است.
میگویند بیشتر جاسوسهای کمونیست آمریکایی که در آغاز برای رضای شوروی جاسوسی میکردند، بعدها دیدشان عوض شد و پس از خوابیدن شور ایدئولوژیک «پولی» شدند و حتی برخی کارشان به جایی رسید که جاسوس دوجانبه شدند. پول خوب است، مهم نیست از کجا باشد. این نشان میدهد حماسه چقدر موقت است و «شُحّ نفس» چقدر استوار.
اکنون، در ظاهر آمریکا از افغانستان رفته، اما تفاوت آمریکا و شوروی آن است که آمریکا یک سبک زندگی جذاب را به برخی نشان داده و رفته است. عدهای مزهٔ چیزی را چشیدهاند که دیگر نمیتوانند بیخیالش شوند. این بخش ماجرا کار را پیچیده میکند.
هرچند این سبک زندگی هم پاشنه آشیل خودش را دارد. اگر حماسهٔ مارکسیستی - یا هر حماسهٔ دیگری - به انسان قدرت مبارزه میدهد، سبک زندگی غربی هرگز اهل ریسک نیست. این سبک زندگی بیشتر مروج بیتفاوتی است. اگر هدف از زندگی لذت باشد، نباید برای آن درد کشید. همانقدر که ماندگار است، ترسو و محافظهکار است. اعتراضات اخیر در ایران نمونهٔ خوبی از نمایش قدرت و ضعف این سبک زندگی است. مطمئن باشید از نظر سبک زندگی دیگر تهران و اصفهان و شیراز و شهرهای بزرگ به مثلا دو دههٔ پیش برنمیگردند. شاید گشتن بیروسری عادی شود و حکومت هم زیرسبیلی آن را تحمل کند و به همین حد که دخترهای تهرانی مجبور شوند برای ورود به مترو یا فلان اداره برای یک لحظه تکه پارچهای روی سرشان بگذارند قانع شود و تمام. اما از جهت دیگر، موج جدی پرتعدادی برای مبارزه با حکومت شکل نخواهد گرفت. قطعا اقلیتی خواهان مبارزه خواهند شد و سعی خواهند کرد از دل سبک زندگی حماسه بیرون بیاورند اما آیا عملا آن تعداد لازم برای براندازی شکل خواهد گرفت؟ تناقض مبارزه برای زندگی همین است. کسی برای زندگی نمیمیرد.
یک چیز دیگر هم هست؛ هدف غرب صرفا تشویق و جذب ملتها به سبک زندگی خودشان است چون بقیهاش اتوماتیک به پیش میرود. سبک زندگی به تدریج عقاید خودش را تولید میکند. برای قشر نسبتا مذهبی، نواندیشان دینی برای این سبک زندگی تئوری سازی خواهند کرد و برخی هم بدون نیاز به این نظریه سازی، تغییر باور خواهند داد. میبینید. وقتی برای تغییر سبک زندگی و سپس باورها نیازی به جنگ نباشد چرا باید جنگید؟ آنها حتی به شکل جدی علیه رژیمهای مخالفشان وارد عمل نخواهند شد. تا امروز پارلمانهای اروپایی و حتی برخی رئیس جمهورهایشان از شخصیتهای مخالف حکومت ایران استقبال کردهاند و جایزههای بسیاری به شخصیتهای مخالف داده شده و اگر حرف از حمایت «معنوی» باشد واقعا سنگ تمام گذاشتهاند. تا اینجا همه چیز برای اپوزیسیون خوب پیش میرفت. اما وقتی کار به اقدام عملی رسید وضع عوض شد. آنها هنوز نخواستهاند نام سپاه را به فهرست سازمانهای تروریستی اضافه کنند. دخالت نظامی پیشکش. راستی گوایدو را یادتان است؟ رئیس جمهور خودخواندهٔ ونزوئلا که حتی بسیاری از کشورهای غربی او را به عنوان رئیس جمهور قانونی این کشور به رسمیت شناختند. او اخیرا به آمریکا گریخت. اپوزیسیون خارج از کشور ایران حتی یک دهم موقعیت و پذیرش گوایدو را ندارد.
دلیل این رفتار متناقض غرب (حمایت کامل معنوی و عدم حمایت عملی) چیست؟ دلیلش این است که گرهی که با دست باز میشود را با دندان باز نمیکنند. وقتی میشود زیر نام جمهوری «اسلامی» یک جامعه سکولار غربگرا داشت، جنگ چرا؟ شیطان تشویق میکند اما یاری نمیدهد. این نص قرآن است. (انفال: ۴۸ و حشر: ۱۶)
مارکسیستها مستقیم سراغ اصل مطلب میرفتند، اما غرب هرگز مستقیم شعار نمیدهد. او به تو نمیگوید این کار را بکن یا این کار را نکن، او مردمی شاد و سرمست را نشان میدهد که در خانههای زیبا و پر از امکاناتشان به این شکل زندگی میکنند. این محتوا با حوصله و صبر زیاد، سالها نمایش داده میشود تا جایی که خود شخص از خودش بپرسد: چرا باید داشتن دوست دختر و دوست پسر حرام باشد؟ چرا من نباید به پارتی بروم؟ چرا من نباید یک اکیپ مانند سریال «فرندز» داشته باشم؟ چرا…
سیر طبیعی شبهه آن است که خاستگاه استواری داشته باشد. اشتباه مارکسیستها این بود که شبهه را بر بستر حماسه طرح میکردند اما بیشتر مردم اهل دردسر نیستند. بیشتر انسانها در پی آسایش و لذت و «زندگی» هستند، بنابراین شبههای که روی لذت بنا نهاده شود ماندگارتر است.
میگویند بیشتر جاسوسهای کمونیست آمریکایی که در آغاز برای رضای شوروی جاسوسی میکردند، بعدها دیدشان عوض شد و پس از خوابیدن شور ایدئولوژیک «پولی» شدند و حتی برخی کارشان به جایی رسید که جاسوس دوجانبه شدند. پول خوب است، مهم نیست از کجا باشد. این نشان میدهد حماسه چقدر موقت است و «شُحّ نفس» چقدر استوار.
اکنون، در ظاهر آمریکا از افغانستان رفته، اما تفاوت آمریکا و شوروی آن است که آمریکا یک سبک زندگی جذاب را به برخی نشان داده و رفته است. عدهای مزهٔ چیزی را چشیدهاند که دیگر نمیتوانند بیخیالش شوند. این بخش ماجرا کار را پیچیده میکند.
هرچند این سبک زندگی هم پاشنه آشیل خودش را دارد. اگر حماسهٔ مارکسیستی - یا هر حماسهٔ دیگری - به انسان قدرت مبارزه میدهد، سبک زندگی غربی هرگز اهل ریسک نیست. این سبک زندگی بیشتر مروج بیتفاوتی است. اگر هدف از زندگی لذت باشد، نباید برای آن درد کشید. همانقدر که ماندگار است، ترسو و محافظهکار است. اعتراضات اخیر در ایران نمونهٔ خوبی از نمایش قدرت و ضعف این سبک زندگی است. مطمئن باشید از نظر سبک زندگی دیگر تهران و اصفهان و شیراز و شهرهای بزرگ به مثلا دو دههٔ پیش برنمیگردند. شاید گشتن بیروسری عادی شود و حکومت هم زیرسبیلی آن را تحمل کند و به همین حد که دخترهای تهرانی مجبور شوند برای ورود به مترو یا فلان اداره برای یک لحظه تکه پارچهای روی سرشان بگذارند قانع شود و تمام. اما از جهت دیگر، موج جدی پرتعدادی برای مبارزه با حکومت شکل نخواهد گرفت. قطعا اقلیتی خواهان مبارزه خواهند شد و سعی خواهند کرد از دل سبک زندگی حماسه بیرون بیاورند اما آیا عملا آن تعداد لازم برای براندازی شکل خواهد گرفت؟ تناقض مبارزه برای زندگی همین است. کسی برای زندگی نمیمیرد.
یک چیز دیگر هم هست؛ هدف غرب صرفا تشویق و جذب ملتها به سبک زندگی خودشان است چون بقیهاش اتوماتیک به پیش میرود. سبک زندگی به تدریج عقاید خودش را تولید میکند. برای قشر نسبتا مذهبی، نواندیشان دینی برای این سبک زندگی تئوری سازی خواهند کرد و برخی هم بدون نیاز به این نظریه سازی، تغییر باور خواهند داد. میبینید. وقتی برای تغییر سبک زندگی و سپس باورها نیازی به جنگ نباشد چرا باید جنگید؟ آنها حتی به شکل جدی علیه رژیمهای مخالفشان وارد عمل نخواهند شد. تا امروز پارلمانهای اروپایی و حتی برخی رئیس جمهورهایشان از شخصیتهای مخالف حکومت ایران استقبال کردهاند و جایزههای بسیاری به شخصیتهای مخالف داده شده و اگر حرف از حمایت «معنوی» باشد واقعا سنگ تمام گذاشتهاند. تا اینجا همه چیز برای اپوزیسیون خوب پیش میرفت. اما وقتی کار به اقدام عملی رسید وضع عوض شد. آنها هنوز نخواستهاند نام سپاه را به فهرست سازمانهای تروریستی اضافه کنند. دخالت نظامی پیشکش. راستی گوایدو را یادتان است؟ رئیس جمهور خودخواندهٔ ونزوئلا که حتی بسیاری از کشورهای غربی او را به عنوان رئیس جمهور قانونی این کشور به رسمیت شناختند. او اخیرا به آمریکا گریخت. اپوزیسیون خارج از کشور ایران حتی یک دهم موقعیت و پذیرش گوایدو را ندارد.
دلیل این رفتار متناقض غرب (حمایت کامل معنوی و عدم حمایت عملی) چیست؟ دلیلش این است که گرهی که با دست باز میشود را با دندان باز نمیکنند. وقتی میشود زیر نام جمهوری «اسلامی» یک جامعه سکولار غربگرا داشت، جنگ چرا؟ شیطان تشویق میکند اما یاری نمیدهد. این نص قرآن است. (انفال: ۴۸ و حشر: ۱۶)