«اصلاحات ارضی و انقلاب ۵۷»
یکی از عوامی که همیشه بر نقش و تأثیر آن بر انقلاب ۵۷ تأکید میشود، «اصلاحات ارضی» است. اصلاحات ارضی نمونهای از آن پدیدههاست که در علم سیاست معمولاً «انقلاب از بالا» نامیده میشود؛ یعنی ایجاد تحولات اجتماعی و سیاسی عمیق نه با اتکا به قدرت تودهـاجتماعی، بلکه با اراده و قدرت حاکمیت. تردیدی نیست که اصلاحات ارضی را باید بزرگترین دستکاری اجتماعی در تاریخ معاصر ایران دانست.
در مباحثی که از دیدگاه جامعهشناختی سعی در توضیح انقلاب ۵۷ دارند، بسیار شنیدهایم که انقلاب را به تحولات جامعهشناختیِ برآمده از اصلاحات ارضی ربط میدهند. در دو جلسه گفتار لایو در اینستاگرام به این پرسش پرداختم (فایل صوتی آن را در پیوست همین پست میتوانید بشنوید).
خلاصۀ دیدگاه من این است که ربط دادن انقلاب ۵۷ به اصلاحات ارضی کلاً ایدۀ نادرست و نامعقولی است. چهبسا بتوان گفت قضیه کاملاً برعکس است. گفته میشود اصلاحات ارضی باعث شد روستاییان به سوی شهر سرازیر شوند و همین توده موتور انقلاب شد. اما این ایده ــ یعنی ربط مهاجرت با اصلاحات ارضی ــ نهتنها اثباتشده نیست، بلکه با اصول عقلی هم سازگار نیست.
مسئله بدیهیات است: آیا در فرایند توسعۀ ایران شهرها توسعه مییافتند یا نه؟ بدیهی است که جواب مثبت است. آیا هیچگاه میتوان امکانات شهری را در روستاها فراهم کرد؟ پاسخ بدیهی منفی است. پس در یک سو جامعۀ روستایی است با امکانات زندگی کم و در دیگر سو شهرهای روبه گسترش. حال پرسش این است: کدام فرد روستایی انگیزه و علاقۀ بیشتری مییابد خود را از مناسبات روستایی برهاند و جایی، ولو بسیار محقر، در گوشۀ یک شهر برای خود دستوپا کند: رعیت بیزمین یا دهقان زمیندار؟ باز جواب بدیهی است: «رعیت بیزمین».
نتیجهگیری عقلی روشن است: در صورت عدم اصلاحات ارضی سرازیری روستاییان به شهرها با شدت بیشتری رخ میداد. ضمن اینکه هر چه ادارۀ کشاورزی متمرکزتر ــ یعنی «ملاکانهتر» ــ باشد، مکانیزه کردن آن نیز آسانتر و سریعتر است. در این فرایند رعیت بلااستفاده میشود وانگیزۀ بیشتری برای حرکت به سوی شهر پیدا میکند. طبعاً کشاورزیِ پیشااصلاحاتی سریعتر مکانیزه میشد و شمار بیشتری از روستاییان پایگاه معیشتی خود را از دست میدادند؛ این نیز بر شتابشان به سوی شهر میافزود.
به طور کلی ادعایی که میخواهد انقلاب را به اصلاحات ارضی ربط دهد، ایدۀ پوچی است؛ یکی از انواع ایدههایی است که میخواهد با شعبدهبازی دلیل اصلی انقلاب را از کلاه شاه بیرون آورد. اما آیا کلاً باید منکرِ ارتباط مهاجرت روستاییان به شهرها و انقلاب شد؟ هرگز!
اتفاقاً مسئله این است که به صورتبندی معقولی در این باره برسیم. مهاجرت روستاییان به شهر را نه به اصلاحات ارضی، بلکه به بُرهۀ خاص ایران در فرایند توسعه باید نسبت داد؛ واقعیتی که اجتنابناپذیر بود و فقط میشد از شدت آن کاست. حال میتوان گفت این «نوشهروندان» یا «شبهشهروندان» عامل مهمی در بروز انقلاب بودند، زیرا آنها پیوند ریشهداری با مدنیت و مدرنیتۀ شهری نداشتند و میتوانستند به ایدههای ضدمدرن و ضدلیبرال گرایش یابند (چیزی که خمیرمایۀ انقلاب بود).
جالب اینکه چندی پیش دیدم لودویگ فون میزس، اقتصاددان و متفکر لیبرال، در کتاب «اقتصاد اشتراکی» که نقد سوسیالیسم است، به این چرخۀ پیدایشِ لیبرالیسمستیزی اشاره کرده است؛ دقیقاً با همین تعابیر و آنهم در سال ۱۹۲۲! او میگوید:
«هر چه [در شهرها] رفاه بیشتر و سریعتر رشد میکرد و هر چه به همین دلیل شمار بیشتری مهاجر از روستا به شهرها سرازیر میشد، ضدیتهایی که برداشت لیبرال از سوی اصل زور میدید بیشتر میشد. این مهاجران به سرعت خود را در حیات کسبوکار شهری پیدا میکردند و در ظاهر رسوم و دیدگاههای زندگی شهری را میپذیرفتند، اما همچنان تا مدتها با اندیشۀ مدنی بیگانه میماندند. فلسفۀ اجتماعی را نمیتوان به آسانی مانند لباسی نو بر تن کرد، بلکه باید آن را از رهگذر اندیشیدن درونی کرد... رشد شهرها و حیات مدنی بسیار سریع بود. اما این رشد بیش از اینکه عمقی باشد، سطحی بود. شهروندان جدید بیشتر در ظاهر شهروند میشدند تا در باطن، و به استیلای مرام غیرمدنی در شهروندان کمک میکردند. همۀ دورههای فرهنگی که لبریز از روح بورژوایی بوده، از همین رهگذر سقوط کرده است، و به نظر میرسد فرهنگ بورژوایی ما نیز... از همین رهگذر سقوط خواهد کرد. بربرهایی که از بیرون به دیوارهای شهرها یورش میآورند، تهدیدی برای این تمدن نیستند؛ بلکه باید از بغض شبهشهروندان داخل شهر ترسید؛ کسانی که تنها در رفتار بیرونی، و نه در اندیشه، شهروند شدهاند.» (پایان نقلقول)
در فایل صوتی پیوست مفصلاً این دیدگاه را توضیح دادهام؛ ضمن اینکه این مدرنیتهستیزی را در مارکسیسم نیز نشان دادهام.
مهدی تدینی
@tarikhandishi
یکی از عوامی که همیشه بر نقش و تأثیر آن بر انقلاب ۵۷ تأکید میشود، «اصلاحات ارضی» است. اصلاحات ارضی نمونهای از آن پدیدههاست که در علم سیاست معمولاً «انقلاب از بالا» نامیده میشود؛ یعنی ایجاد تحولات اجتماعی و سیاسی عمیق نه با اتکا به قدرت تودهـاجتماعی، بلکه با اراده و قدرت حاکمیت. تردیدی نیست که اصلاحات ارضی را باید بزرگترین دستکاری اجتماعی در تاریخ معاصر ایران دانست.
در مباحثی که از دیدگاه جامعهشناختی سعی در توضیح انقلاب ۵۷ دارند، بسیار شنیدهایم که انقلاب را به تحولات جامعهشناختیِ برآمده از اصلاحات ارضی ربط میدهند. در دو جلسه گفتار لایو در اینستاگرام به این پرسش پرداختم (فایل صوتی آن را در پیوست همین پست میتوانید بشنوید).
خلاصۀ دیدگاه من این است که ربط دادن انقلاب ۵۷ به اصلاحات ارضی کلاً ایدۀ نادرست و نامعقولی است. چهبسا بتوان گفت قضیه کاملاً برعکس است. گفته میشود اصلاحات ارضی باعث شد روستاییان به سوی شهر سرازیر شوند و همین توده موتور انقلاب شد. اما این ایده ــ یعنی ربط مهاجرت با اصلاحات ارضی ــ نهتنها اثباتشده نیست، بلکه با اصول عقلی هم سازگار نیست.
مسئله بدیهیات است: آیا در فرایند توسعۀ ایران شهرها توسعه مییافتند یا نه؟ بدیهی است که جواب مثبت است. آیا هیچگاه میتوان امکانات شهری را در روستاها فراهم کرد؟ پاسخ بدیهی منفی است. پس در یک سو جامعۀ روستایی است با امکانات زندگی کم و در دیگر سو شهرهای روبه گسترش. حال پرسش این است: کدام فرد روستایی انگیزه و علاقۀ بیشتری مییابد خود را از مناسبات روستایی برهاند و جایی، ولو بسیار محقر، در گوشۀ یک شهر برای خود دستوپا کند: رعیت بیزمین یا دهقان زمیندار؟ باز جواب بدیهی است: «رعیت بیزمین».
نتیجهگیری عقلی روشن است: در صورت عدم اصلاحات ارضی سرازیری روستاییان به شهرها با شدت بیشتری رخ میداد. ضمن اینکه هر چه ادارۀ کشاورزی متمرکزتر ــ یعنی «ملاکانهتر» ــ باشد، مکانیزه کردن آن نیز آسانتر و سریعتر است. در این فرایند رعیت بلااستفاده میشود وانگیزۀ بیشتری برای حرکت به سوی شهر پیدا میکند. طبعاً کشاورزیِ پیشااصلاحاتی سریعتر مکانیزه میشد و شمار بیشتری از روستاییان پایگاه معیشتی خود را از دست میدادند؛ این نیز بر شتابشان به سوی شهر میافزود.
به طور کلی ادعایی که میخواهد انقلاب را به اصلاحات ارضی ربط دهد، ایدۀ پوچی است؛ یکی از انواع ایدههایی است که میخواهد با شعبدهبازی دلیل اصلی انقلاب را از کلاه شاه بیرون آورد. اما آیا کلاً باید منکرِ ارتباط مهاجرت روستاییان به شهرها و انقلاب شد؟ هرگز!
اتفاقاً مسئله این است که به صورتبندی معقولی در این باره برسیم. مهاجرت روستاییان به شهر را نه به اصلاحات ارضی، بلکه به بُرهۀ خاص ایران در فرایند توسعه باید نسبت داد؛ واقعیتی که اجتنابناپذیر بود و فقط میشد از شدت آن کاست. حال میتوان گفت این «نوشهروندان» یا «شبهشهروندان» عامل مهمی در بروز انقلاب بودند، زیرا آنها پیوند ریشهداری با مدنیت و مدرنیتۀ شهری نداشتند و میتوانستند به ایدههای ضدمدرن و ضدلیبرال گرایش یابند (چیزی که خمیرمایۀ انقلاب بود).
جالب اینکه چندی پیش دیدم لودویگ فون میزس، اقتصاددان و متفکر لیبرال، در کتاب «اقتصاد اشتراکی» که نقد سوسیالیسم است، به این چرخۀ پیدایشِ لیبرالیسمستیزی اشاره کرده است؛ دقیقاً با همین تعابیر و آنهم در سال ۱۹۲۲! او میگوید:
«هر چه [در شهرها] رفاه بیشتر و سریعتر رشد میکرد و هر چه به همین دلیل شمار بیشتری مهاجر از روستا به شهرها سرازیر میشد، ضدیتهایی که برداشت لیبرال از سوی اصل زور میدید بیشتر میشد. این مهاجران به سرعت خود را در حیات کسبوکار شهری پیدا میکردند و در ظاهر رسوم و دیدگاههای زندگی شهری را میپذیرفتند، اما همچنان تا مدتها با اندیشۀ مدنی بیگانه میماندند. فلسفۀ اجتماعی را نمیتوان به آسانی مانند لباسی نو بر تن کرد، بلکه باید آن را از رهگذر اندیشیدن درونی کرد... رشد شهرها و حیات مدنی بسیار سریع بود. اما این رشد بیش از اینکه عمقی باشد، سطحی بود. شهروندان جدید بیشتر در ظاهر شهروند میشدند تا در باطن، و به استیلای مرام غیرمدنی در شهروندان کمک میکردند. همۀ دورههای فرهنگی که لبریز از روح بورژوایی بوده، از همین رهگذر سقوط کرده است، و به نظر میرسد فرهنگ بورژوایی ما نیز... از همین رهگذر سقوط خواهد کرد. بربرهایی که از بیرون به دیوارهای شهرها یورش میآورند، تهدیدی برای این تمدن نیستند؛ بلکه باید از بغض شبهشهروندان داخل شهر ترسید؛ کسانی که تنها در رفتار بیرونی، و نه در اندیشه، شهروند شدهاند.» (پایان نقلقول)
در فایل صوتی پیوست مفصلاً این دیدگاه را توضیح دادهام؛ ضمن اینکه این مدرنیتهستیزی را در مارکسیسم نیز نشان دادهام.
مهدی تدینی
@tarikhandishi