(ادامه از پست پیشین)
از دیگر سو، دقیقاً به دلیل سرازیر شدن هویتهای متنوع به تهران و ذوب شدن آنها در هم، تهران به کانون مدرنیتۀ ایرانی بدل شده است. «دیگریپذیری» در تهران بیش از هر جای دیگری بر «دیگریستیزی» میچربد، زیرا هر کس خود کمتر یا بیشتر «یک دیگریِ ذوبشده در کل» است. امور مدرن همهجای ایران میتواند پدید آید و وجود داشته باشد، اما نقطهای که امور مدرن پشتوانۀ اجتماعی نیرومند دارد و میتواند پا بگیرد، تهران است، و در نتیجه تهران به صادرکنندۀ مدرنیته به دورترین نقاط ایران بدل میشود. همین تهران آبستن ایران نوین است ــ چنانکه همیشه دائم در حال زایش فردای ایران بوده است. تهران شهر تهرانیها نیست، شهر ایرانیهاست. به همین دلیل ایدۀ جابجایی پایتخت اگر به تضعیف این شیرازۀ ملی آسیب زند، آسیب به کل ایران است.
بنابراین، دفاع از تهران، دفاع از یک شهر نیست. تهران قومیت و عشیره ندارد، تبار و نژاد ندارد، بلکه دفاع از تهران دفاع از هویت مدرن ایرانی و آیندهای مدرنتر و آزادیخواهانهتر از امروز است. تخریب جایگاه تهران، آسیب زدن به همۀ این ویژگیهای حیاتی و آیندهساز است. در دهههای چهل و پنجاه و شصت که نوستالژی روستا هنوز در دل تهرانیها زنده بود، تهران در هنر و ادبیات مکانی سرد و بیصفا قلمداد میشد و قطعاً بخشی از انقلاب ۵۷ نیز نتیجۀ همین مدرنیتهستیزی کلانشهری بود. در واقع این هویت آمیزشی در میانۀ قرن علیه خود قیام کرد؛ مدرنیتهستیزی که در اسب تروا به تهران آمده بود، در قامت مارکسیسم و سنتگرایی علیه تهران شورید.
اما اگر از بُعد فنی بنگریم، پوچ بودن ایدۀ تغییر پایتخت روشنتر میشود. اگر تهران به دلیل اضافهبار دچار معضلات حلناشدنی شده است، راهحلش گشایش اقتصادی است، نه جابجایی دفتر و دستک دولت! با گشایش اقتصادی مراکز صنعتی و تجاری نیرومند دیگری در ایران شکل میگیرد و به نقاط جاذبه تبدیل میشود. چیزی که تهران را به مقصد جذابی برای مهاجرت و زندگی ایرانیان تبدیل کرده است، فرصتهای کاری و زیستی آن است. راهحل تهران و ایران روشن است: «متروپولیزاسیون»؛ کلانشهرسازی. با این سیاستهای کلان که همیشه وجود داشته است هیچ مشکلی حل نمیشود. درمان وضع تهران با درمان وضع سایر نقاط ایران یکسان است. سیاست باید خنجرش را از پهلوی اقتصاد درآورد. کشوری که چند دهه در جنگ و تحریم و انواع نزاعهای سرمایهسوز به سر برده است، از فرایند متروپولیزاسیون بازمیماند. در نتیجۀ این راه سنگلاخی، فقط چند مرکز صنعتی و تجاری جذاب ــ مانند تهران ــ باقی میماند و طبیعی است اضافهبار آزاردهندهای پیدا میکند.
راهحل تهران و ایران «آزادی» است و آزادی یعنی کوچکشدن دایرۀ اختیارات دولت و انتقال اختیارات حداکثری به جامعه. سیاست فقط باید تسهیلکنندۀ اقتصاد باشد. درهای کشور اگر به روی جهان باز باشد (نه در شعار، بلکه در عمل)، ایران به مسیر معقول و صلحآمیز توسعه بازمیگردد و متروپلهای جدید در موازات تهران رشد میکند. وسعت جزیرۀ کیش اندکی کمتر از هنگکنگ است و قشم تقریباً یکونیم برابر هنگکنگ است. صحبت از این میکنند که پایتخت باید در کنار دریا باشد (البته متعجبم چطور ممکن است وقتی در همه چیز نگاه امنیتی غلبه دارد، ناگهان ناامنترین جای ممکن را مناسب پایتخت تشخیص میدهند!). نیازی نیست پایتخت جابجا شود، از کیش و قشم میتوان دو هنگکنگ ساخت! البته نه با این سیاستهای کلان سرمایهسوز که سرمایههای مادی و انسانی را فراری میدهد.
چرا کیش دوبی نشد؟ مقصر این درجا زدن چه کسان و چه افکاری هستند؟ البته از نظر من، همیشه در ردیف اول مقصران چپهایی هستند که ایدۀ امپریالیسمستیزی و ضدیت با غرب را مانند کالایی وارداتی از بلوک شرق وارد ایران کردند و برای رسیدن به اهدافشان در ذهن و دهان قشر سنتی و مذهبی کاشتند. نه گذاشتند کسی ایران را بسازد و نه خود بلد بودند آن را بسازند. روزی که از این ایدهها رها شویم، ایران را دوباره به جایی میرسانیم که باید میرسید...
مهدی تدینی
@tarikhandishi | تاریخاندیشی
از دیگر سو، دقیقاً به دلیل سرازیر شدن هویتهای متنوع به تهران و ذوب شدن آنها در هم، تهران به کانون مدرنیتۀ ایرانی بدل شده است. «دیگریپذیری» در تهران بیش از هر جای دیگری بر «دیگریستیزی» میچربد، زیرا هر کس خود کمتر یا بیشتر «یک دیگریِ ذوبشده در کل» است. امور مدرن همهجای ایران میتواند پدید آید و وجود داشته باشد، اما نقطهای که امور مدرن پشتوانۀ اجتماعی نیرومند دارد و میتواند پا بگیرد، تهران است، و در نتیجه تهران به صادرکنندۀ مدرنیته به دورترین نقاط ایران بدل میشود. همین تهران آبستن ایران نوین است ــ چنانکه همیشه دائم در حال زایش فردای ایران بوده است. تهران شهر تهرانیها نیست، شهر ایرانیهاست. به همین دلیل ایدۀ جابجایی پایتخت اگر به تضعیف این شیرازۀ ملی آسیب زند، آسیب به کل ایران است.
بنابراین، دفاع از تهران، دفاع از یک شهر نیست. تهران قومیت و عشیره ندارد، تبار و نژاد ندارد، بلکه دفاع از تهران دفاع از هویت مدرن ایرانی و آیندهای مدرنتر و آزادیخواهانهتر از امروز است. تخریب جایگاه تهران، آسیب زدن به همۀ این ویژگیهای حیاتی و آیندهساز است. در دهههای چهل و پنجاه و شصت که نوستالژی روستا هنوز در دل تهرانیها زنده بود، تهران در هنر و ادبیات مکانی سرد و بیصفا قلمداد میشد و قطعاً بخشی از انقلاب ۵۷ نیز نتیجۀ همین مدرنیتهستیزی کلانشهری بود. در واقع این هویت آمیزشی در میانۀ قرن علیه خود قیام کرد؛ مدرنیتهستیزی که در اسب تروا به تهران آمده بود، در قامت مارکسیسم و سنتگرایی علیه تهران شورید.
اما اگر از بُعد فنی بنگریم، پوچ بودن ایدۀ تغییر پایتخت روشنتر میشود. اگر تهران به دلیل اضافهبار دچار معضلات حلناشدنی شده است، راهحلش گشایش اقتصادی است، نه جابجایی دفتر و دستک دولت! با گشایش اقتصادی مراکز صنعتی و تجاری نیرومند دیگری در ایران شکل میگیرد و به نقاط جاذبه تبدیل میشود. چیزی که تهران را به مقصد جذابی برای مهاجرت و زندگی ایرانیان تبدیل کرده است، فرصتهای کاری و زیستی آن است. راهحل تهران و ایران روشن است: «متروپولیزاسیون»؛ کلانشهرسازی. با این سیاستهای کلان که همیشه وجود داشته است هیچ مشکلی حل نمیشود. درمان وضع تهران با درمان وضع سایر نقاط ایران یکسان است. سیاست باید خنجرش را از پهلوی اقتصاد درآورد. کشوری که چند دهه در جنگ و تحریم و انواع نزاعهای سرمایهسوز به سر برده است، از فرایند متروپولیزاسیون بازمیماند. در نتیجۀ این راه سنگلاخی، فقط چند مرکز صنعتی و تجاری جذاب ــ مانند تهران ــ باقی میماند و طبیعی است اضافهبار آزاردهندهای پیدا میکند.
راهحل تهران و ایران «آزادی» است و آزادی یعنی کوچکشدن دایرۀ اختیارات دولت و انتقال اختیارات حداکثری به جامعه. سیاست فقط باید تسهیلکنندۀ اقتصاد باشد. درهای کشور اگر به روی جهان باز باشد (نه در شعار، بلکه در عمل)، ایران به مسیر معقول و صلحآمیز توسعه بازمیگردد و متروپلهای جدید در موازات تهران رشد میکند. وسعت جزیرۀ کیش اندکی کمتر از هنگکنگ است و قشم تقریباً یکونیم برابر هنگکنگ است. صحبت از این میکنند که پایتخت باید در کنار دریا باشد (البته متعجبم چطور ممکن است وقتی در همه چیز نگاه امنیتی غلبه دارد، ناگهان ناامنترین جای ممکن را مناسب پایتخت تشخیص میدهند!). نیازی نیست پایتخت جابجا شود، از کیش و قشم میتوان دو هنگکنگ ساخت! البته نه با این سیاستهای کلان سرمایهسوز که سرمایههای مادی و انسانی را فراری میدهد.
چرا کیش دوبی نشد؟ مقصر این درجا زدن چه کسان و چه افکاری هستند؟ البته از نظر من، همیشه در ردیف اول مقصران چپهایی هستند که ایدۀ امپریالیسمستیزی و ضدیت با غرب را مانند کالایی وارداتی از بلوک شرق وارد ایران کردند و برای رسیدن به اهدافشان در ذهن و دهان قشر سنتی و مذهبی کاشتند. نه گذاشتند کسی ایران را بسازد و نه خود بلد بودند آن را بسازند. روزی که از این ایدهها رها شویم، ایران را دوباره به جایی میرسانیم که باید میرسید...
مهدی تدینی
@tarikhandishi | تاریخاندیشی