#طنزیمات_ادبی
در کنار خطوط سیم پیام
داخل ده، دو کاج ، روییدند
از نهالی تمام مردم ده
آن دو را مثل زوج می دیدند
روزی از روزهای پاییزی
زیر رگبار و تازیانه ی باد
یکی از کاج ها به خود آمد
ناگهان فکر ازدواج افتاد
گفت ای کاج سینگلی تا کی؟
زود فکری به حال این دل کن
نصف دینم که بر فنا رفته
این یکی نصفه را تو کامل کن
نه زمین دارم و نه فرغونی
آب و خاک مرا که می بینی
هیچ پولی ندارم ای بانو
بابت جشن و سور و شیرینی
نه کتی در بدن نه شلواری
تنه ام ظاهرا شپش زده است
باغبان بابت بدهکاری
جای جای مرا برش زده است
نه سوادی نه حرفه ای دارم
چاره ای نیست، بهر چندرغاز
کار من زیر آفتاب این است
سایه افکندن و بسوز و بساز
ریشه هایم همیشه در خاک است
پس نباید مسافرت برویم
چون نه وامی نه ضامنی داریم
پس بعید است خانه هم بخریم
پیرِکاجی مجردم اما
خواهشا ذره ای تعقل کن
من که با چهره ات اوکی هستم
پس بیا و تو هم توکل کن
وضع من توپ می شود یک روز
می رسی پس تو هم به آن مقصود
لاکچری می شویم و می ریزم
روز زن کیسه کیسه پایت کود
حالیا چون مرا قبول کنی
ریشه ها می خورد به هم پیوند
بعد پایان گرده افشانی
می شوم صاحب دو تا فرزند
کاج معشوقه گفت با تندی
مردم آزار، از تو بیزارم
دور شو ، دست از سرم بردار
من کجا طاقت تو را دارم؟
آبلیمو بریز پای خودت
دور شو تا نکندمت بی ریخت
این چنین شد که کاج نر کپ کرد
ناگهان کل برگ هایش ریخت
عاقبت از فشار تنهایی
کاج بی همسر عزب خشکید
سن آن کاج ماده بالا رفت
سینگلی پیشه کرد تا ترشید
باغبان عیال وار که داشت
بچه های زیاد، وقتی دید
نسل آن کاج منقرض شده است
از بدآموزی اش کمی ترسید
بعد در فکر خود فرو رفت و
سر خود را شدید خارانید
این چنین شد که آن دو را کند و
جای آن بذر موز کارانید
#سید_حسن_صفاری
@Nakhoda_70
@tanz20 👈
در کنار خطوط سیم پیام
داخل ده، دو کاج ، روییدند
از نهالی تمام مردم ده
آن دو را مثل زوج می دیدند
روزی از روزهای پاییزی
زیر رگبار و تازیانه ی باد
یکی از کاج ها به خود آمد
ناگهان فکر ازدواج افتاد
گفت ای کاج سینگلی تا کی؟
زود فکری به حال این دل کن
نصف دینم که بر فنا رفته
این یکی نصفه را تو کامل کن
نه زمین دارم و نه فرغونی
آب و خاک مرا که می بینی
هیچ پولی ندارم ای بانو
بابت جشن و سور و شیرینی
نه کتی در بدن نه شلواری
تنه ام ظاهرا شپش زده است
باغبان بابت بدهکاری
جای جای مرا برش زده است
نه سوادی نه حرفه ای دارم
چاره ای نیست، بهر چندرغاز
کار من زیر آفتاب این است
سایه افکندن و بسوز و بساز
ریشه هایم همیشه در خاک است
پس نباید مسافرت برویم
چون نه وامی نه ضامنی داریم
پس بعید است خانه هم بخریم
پیرِکاجی مجردم اما
خواهشا ذره ای تعقل کن
من که با چهره ات اوکی هستم
پس بیا و تو هم توکل کن
وضع من توپ می شود یک روز
می رسی پس تو هم به آن مقصود
لاکچری می شویم و می ریزم
روز زن کیسه کیسه پایت کود
حالیا چون مرا قبول کنی
ریشه ها می خورد به هم پیوند
بعد پایان گرده افشانی
می شوم صاحب دو تا فرزند
کاج معشوقه گفت با تندی
مردم آزار، از تو بیزارم
دور شو ، دست از سرم بردار
من کجا طاقت تو را دارم؟
آبلیمو بریز پای خودت
دور شو تا نکندمت بی ریخت
این چنین شد که کاج نر کپ کرد
ناگهان کل برگ هایش ریخت
عاقبت از فشار تنهایی
کاج بی همسر عزب خشکید
سن آن کاج ماده بالا رفت
سینگلی پیشه کرد تا ترشید
باغبان عیال وار که داشت
بچه های زیاد، وقتی دید
نسل آن کاج منقرض شده است
از بدآموزی اش کمی ترسید
بعد در فکر خود فرو رفت و
سر خود را شدید خارانید
این چنین شد که آن دو را کند و
جای آن بذر موز کارانید
#سید_حسن_صفاری
@Nakhoda_70
@tanz20 👈