در خیالات خودم ، در زیر بارانی که نیست
میرسم با تو به خانه ، از خیابانی که نیست
مینشینی روبهرویم ، خستگی در میکنی
چای میریزم برایت ، توی فنجانی که نیست
باز میخندی و میپرسی که حالت بهتر است؟
باز میخندم که خیلی ، گرچه که میدانی نیست
میرسم با تو به خانه ، از خیابانی که نیست
مینشینی روبهرویم ، خستگی در میکنی
چای میریزم برایت ، توی فنجانی که نیست
باز میخندی و میپرسی که حالت بهتر است؟
باز میخندم که خیلی ، گرچه که میدانی نیست