🌱#حجله_پردرد
#قسمت_دوم
❌#توجه: همراهان گرامی آخرین قسمت رمان #فرشته 5 شنبه مورخ 20 شهریور در کانال درج می شود.
لینک قسمت اول
https://t.me/c/1215982903/37205
افرا سرش رو نزدیک گوشم اورد و پچ زد:
- داری به امشب فکر می کنی؟ چه عروس خوشبختی.
از حرف زدنش در گوشم مور مورم شد.
حالم از لحن شهوت آلودش بهم می خورد.
سخت بود توی عروسی نه مادری باشه که همراهیت کنه نه پدری باشه که برات ارزوی خوشبختی کنه.
فرشته با صدای بلند داد زد که همه ساکت شدن
- خب بسه دیگه همه برید بشینید یکم میدون رو برای زوج جدید خالی کنید.
افرا نیشخندی زد فرشته به زور دستمو کشید منو وسط سالن رها کرد.
یک آهنگ آرومی گذاشت و من بی حواس به افرا خیره شده بودم و اون با اخم اشاره کرد که شروع کنم.
با همون عشوه دخترونه که همیشه داشتم شروع کردم به رقصیدن با آهنگ، که یهو دست افرا دور کمرم حلقه شد و منو به
سمت خودش کشید.
انقدر قدرت دستش زیاد بود شک نداشتم ردش می مونه
منم از سر اجبار دستم رو روی بازوش گذاشتم و سرم رو نزدیک سینش بردم...
میون صدای اهنگ و دست مهمون ها، صدای خشنش رو دوباره به رخم کشید:
- یارا، می خواستم یه چیزی بگم!
همون طور که باهاش هماهنگ می رقصیدم به چشمای وحشیش زل زدم
- چی؟
#همراهان گرامی کانال VIP ما در انتهای صفحه معرفی شده حتما عضو بشید فوق العادس
- این که حالم ازت بهم میخوره!
دست از نگاه کردن به چشم هاش کشیدم و به شونه های پهنش که سرم روش بود چشم دوختم.
منم به همون اندازه ازش متنفر بودم ولی حداقلش به روش نمی اوردم.
بالاخره رقص تموم شد و من از خدا خواسته از بغلش بیرون اومدم.
تازه عروس تنها وسط سالن
چند ساعتی می شد مهمون ها رفته بودند و هر کس تو اتاق خودش بود حتی افرا، و منِ
نشسته بودم و به دست گل مسخره ای که حتی گل هاشم مصنوعی بود خیره شدم.
هیچ چیز توی این عمارت عادی نبود.
نه استقبال از عروس نو که حتی شوهرش یادش رفته اونو به حجله همراهی کنه و نه حتی پدر و مادری که با عشق برات
جهزیه بخرند.
تمامش از وصیعت نامه آقا جون شروع شد و من تن به ازدواج اجباری دادم تا حقم رو پس بگیرم.
چشمام خسته تر از این حرفاست که منتظر بمونم یکی بهم نگاه کنه تا برم روی تخت بخوابم و همون جا سرم رو روی
دسته
میزارم و به عالم بی خبری میرم.
*افرا
با احساس تشنگی از خواب بیدار شدم
اصلا یادم نبود با کت و شلوار ولو شدم روی تختی که گلبرگ قرمز روش ریخته بودن و یک دست لباس خواب زنونه ازش
اویزون شده بود.
گره کراواتم رو شل کردم و کتم رو در اوردم و یه گوشه پرت کردم و به از اتاق بیرون اومدم تا به آشپز خونه برسم
جز چند تا چراغ نمور روشن نبود
داشتم وارد اشپزخونه می شدم که چشمم به یارا افتاد.
با لباس عروس روی مبل خوابش برده بود.
خب به درک!
لیوانم رو پر کردم و یه نفس سر کشیدم.
اما این آتیشی که توی وجودم بود با آب حل نمی شد.
از مینی بار یک بطری مشروب برداشتم و یک نفس سر کشیدم.
همون جا روی زمین ولو شدم.
حتی پاهام یاری نمی کرد تا اتاق برم.
مستی مشروب کم کم داشت به سراغم می اومد.
با سستی پاهام بلند شدم و دوباره نگاهم به یارا افتاد
به طرفش رفتم و یه نگاه به چشم های بستش کردم
این دختر گند زده بود به زندگیم به عشقم به دختری که قرار بود باهاش برم اما...
*یارا
با حس کشیده شدن موهام از خواب بیدار شدم و چشمم به دو گوی خونین که بهم زل زده بودن افتاد.
دادی کشیدم که افرا دستش رو روی دهنم گذاشت و به مبل فشار داد
- خفه شو خفه شو خفه شووووو!
با تقلا سعی داشتم دستش رو از روی دهنم بردارم.
نفسم داشت بند می اومد که بالاخره درستش رو برداشت
- چه مرگته؟ چرا اینطوری می کنی؟ دیوونه شدی؟
از بوی گندش می شد فهمید که مشروب خورده.
هنوز نفس نفس می زدم که یه دست فرود اومد توی گوشم.
با بهت دستی روی گونم گذاشتم و اسکم جاری شد.
- گریه کردی، نکردی ها!
دستش رو پست زدم و از روی مبل بلند شدم تا خواستم حرف بزنم، بازوی لختم رو میون انگشت هاش گرفت و عین
دیوونه ها به طبقه بالا کشوندم.
🔞 کانال #VIP بدون تبلیغات💦👌
برای عضویت در کانال VIP بدون تبلیغات روی لینک زیر کلیک نمایید👇👇
https://t.me/forbidden_sell/1025
#قسمت_دوم
❌#توجه: همراهان گرامی آخرین قسمت رمان #فرشته 5 شنبه مورخ 20 شهریور در کانال درج می شود.
لینک قسمت اول
https://t.me/c/1215982903/37205
افرا سرش رو نزدیک گوشم اورد و پچ زد:
- داری به امشب فکر می کنی؟ چه عروس خوشبختی.
از حرف زدنش در گوشم مور مورم شد.
حالم از لحن شهوت آلودش بهم می خورد.
سخت بود توی عروسی نه مادری باشه که همراهیت کنه نه پدری باشه که برات ارزوی خوشبختی کنه.
فرشته با صدای بلند داد زد که همه ساکت شدن
- خب بسه دیگه همه برید بشینید یکم میدون رو برای زوج جدید خالی کنید.
افرا نیشخندی زد فرشته به زور دستمو کشید منو وسط سالن رها کرد.
یک آهنگ آرومی گذاشت و من بی حواس به افرا خیره شده بودم و اون با اخم اشاره کرد که شروع کنم.
با همون عشوه دخترونه که همیشه داشتم شروع کردم به رقصیدن با آهنگ، که یهو دست افرا دور کمرم حلقه شد و منو به
سمت خودش کشید.
انقدر قدرت دستش زیاد بود شک نداشتم ردش می مونه
منم از سر اجبار دستم رو روی بازوش گذاشتم و سرم رو نزدیک سینش بردم...
میون صدای اهنگ و دست مهمون ها، صدای خشنش رو دوباره به رخم کشید:
- یارا، می خواستم یه چیزی بگم!
همون طور که باهاش هماهنگ می رقصیدم به چشمای وحشیش زل زدم
- چی؟
#همراهان گرامی کانال VIP ما در انتهای صفحه معرفی شده حتما عضو بشید فوق العادس
- این که حالم ازت بهم میخوره!
دست از نگاه کردن به چشم هاش کشیدم و به شونه های پهنش که سرم روش بود چشم دوختم.
منم به همون اندازه ازش متنفر بودم ولی حداقلش به روش نمی اوردم.
بالاخره رقص تموم شد و من از خدا خواسته از بغلش بیرون اومدم.
تازه عروس تنها وسط سالن
چند ساعتی می شد مهمون ها رفته بودند و هر کس تو اتاق خودش بود حتی افرا، و منِ
نشسته بودم و به دست گل مسخره ای که حتی گل هاشم مصنوعی بود خیره شدم.
هیچ چیز توی این عمارت عادی نبود.
نه استقبال از عروس نو که حتی شوهرش یادش رفته اونو به حجله همراهی کنه و نه حتی پدر و مادری که با عشق برات
جهزیه بخرند.
تمامش از وصیعت نامه آقا جون شروع شد و من تن به ازدواج اجباری دادم تا حقم رو پس بگیرم.
چشمام خسته تر از این حرفاست که منتظر بمونم یکی بهم نگاه کنه تا برم روی تخت بخوابم و همون جا سرم رو روی
دسته
میزارم و به عالم بی خبری میرم.
*افرا
با احساس تشنگی از خواب بیدار شدم
اصلا یادم نبود با کت و شلوار ولو شدم روی تختی که گلبرگ قرمز روش ریخته بودن و یک دست لباس خواب زنونه ازش
اویزون شده بود.
گره کراواتم رو شل کردم و کتم رو در اوردم و یه گوشه پرت کردم و به از اتاق بیرون اومدم تا به آشپز خونه برسم
جز چند تا چراغ نمور روشن نبود
داشتم وارد اشپزخونه می شدم که چشمم به یارا افتاد.
با لباس عروس روی مبل خوابش برده بود.
خب به درک!
لیوانم رو پر کردم و یه نفس سر کشیدم.
اما این آتیشی که توی وجودم بود با آب حل نمی شد.
از مینی بار یک بطری مشروب برداشتم و یک نفس سر کشیدم.
همون جا روی زمین ولو شدم.
حتی پاهام یاری نمی کرد تا اتاق برم.
مستی مشروب کم کم داشت به سراغم می اومد.
با سستی پاهام بلند شدم و دوباره نگاهم به یارا افتاد
به طرفش رفتم و یه نگاه به چشم های بستش کردم
این دختر گند زده بود به زندگیم به عشقم به دختری که قرار بود باهاش برم اما...
*یارا
با حس کشیده شدن موهام از خواب بیدار شدم و چشمم به دو گوی خونین که بهم زل زده بودن افتاد.
دادی کشیدم که افرا دستش رو روی دهنم گذاشت و به مبل فشار داد
- خفه شو خفه شو خفه شووووو!
با تقلا سعی داشتم دستش رو از روی دهنم بردارم.
نفسم داشت بند می اومد که بالاخره درستش رو برداشت
- چه مرگته؟ چرا اینطوری می کنی؟ دیوونه شدی؟
از بوی گندش می شد فهمید که مشروب خورده.
هنوز نفس نفس می زدم که یه دست فرود اومد توی گوشم.
با بهت دستی روی گونم گذاشتم و اسکم جاری شد.
- گریه کردی، نکردی ها!
دستش رو پست زدم و از روی مبل بلند شدم تا خواستم حرف بزنم، بازوی لختم رو میون انگشت هاش گرفت و عین
دیوونه ها به طبقه بالا کشوندم.
🔞 کانال #VIP بدون تبلیغات💦👌
برای عضویت در کانال VIP بدون تبلیغات روی لینک زیر کلیک نمایید👇👇
https://t.me/forbidden_sell/1025