🌱#فرشته
لینک قسمت اول 👇
https://t.me/tabibe_hazegh/34762
#قسمت_شصتویک
نفس عمیقی میکشد با امدن کیارش با خنده چرخی میزند و دوباره سرجایش میایستد صدای دست زدن کیارش در سالن منعکس میشود صدای ارامَش به دست زدن های کیارش خاتمه میدهد
-چه طوره ؟! من که خوشم اومد!
-عالیه دلبری عالیه میدونستم بهت خیلی میاد گرچه تو خودت جذابی هرچی بپوشی بهت میاد !
فایل کامل رمان در کانال زیر برای دریافت قرار گرفت👇
https://t.me/joinchat/AAAAAEVa1eTYxjJmy3IFLg
با خریدن لباس عروس چرخی در پاساژ میزنن تا کفش و کت وشلوار و وسایل دیگر را نیز بگیرند
از خستگی مفرط هر دو روی صندلی ماشین وامیروند برای مدتی فقط صدای نفس کشیدن هایشان به جای موسیقی در فضای ماشین پیچیده بود که توسط صدای خش دار کیارش به هم میریزد
-خب ! بریم سر سورپرایز دومی!
با چهره ای پراز بهت وتعجب به طرفش میچرخد و باناباوری لب میزند
-چی ؟ بازم داریم؟!
-اره که داریم دلبری ! چشمای خوشگلتو ببند!
-چیکار کنم؟!
-تو که مشکل شنوایی نداشتی عزیزم !میگم چشمای خوشگلتو چند دقیقه ببند !
بابستن چشمانش خم میشودو داشبرد ماشین را باز میکند
در اعماق فکر دخترک چیزهای زیادی میچرخد کلافه با پایش روی کف ماشین ضرب میگیرد با قرار گرفتن دستان گرم کیارش روی دستانش از جایش میپرد وسپس صدای کیارش را میشنود
-خب باز کن اون دنیاهارو !
چشمان درشتش به ارامی باز میشوند وبا دیدن شناسنامه ی سبز رنگ مقابلش جیغ خفه ای میزند و از دستان کیارش میقاپد
خیره به شناسنامه ی المثنی ایی میشود که کیارش برایش گرفته بود با صدای بم کیارش چشم از شناسنامه میگیرد وخیره به چشمای خوش رنگش میشود
-برای عقد خب لازم بود دیگه باید میگرفتیم !
تمام خستگی ها با این خبر از تنش کوچ میکنند ودر دلش فقط حس شادی به حرکت درمیاید
از این همه به فکر بودن کیارش به وجد میاید لبخندی از اعماق احساساتش بر روی لبهایش مینشیند
این کارهای کیارش او را در چشمش خواستنی تر میکرد
انگار کنترل چشمهایش را از دست داده بود هنوز چشمانش را روی چشمان رنگی قفل زده بود و قصد دلکندن نداشت
با صدای کیارش چندبار پلک میزند و از تلسم چشهایش رهایی میابد
-خوشحال شدی ؟
-خیلی … خیلی کیارش ..ممنونم !
دستانش توسط کیارش خیلی کوتاه بوسیده میشود و صدایش را از بین لبهایی که هنوز روی پوست دستش حرکت میکرد میشنود
-من از تو ممنونم دلبری !
از اینکه هستی ! ازاینکه کنارمی ! ازاینکه تنهام نمیزاری ! از اینکه شدی همه ی وجودم ، همه ی دنیام ،
هانیا !
#همراهان گرامی کانال VIP ما در انتهای صفحه معرفی شده حتما عضو بشید فوق العادس
من از تویی که شدی بهترین بهانه ی زندگیم ممنونم
حرف های کیارش برایش بال هایی شدن برای اوج گرفتن هر چه بیشتر میشنید بیشتر اوج میگرفت لذتی که در این پرواز میبرد با اوج گرفتنش رابطه ی مستقیم داشت به طوری که هر چه بیشتر میشنید بیشتر غرق در لذت میشد
🔞 کانال #VIP بدون تبلیغات💦👌
برای عضویت در کانال VIP بدون تبلیغات روی لینک زیر کلیک نمایید👇👇
https://t.me/forbidden_sell/1025
لینک قسمت اول 👇
https://t.me/tabibe_hazegh/34762
#قسمت_شصتویک
نفس عمیقی میکشد با امدن کیارش با خنده چرخی میزند و دوباره سرجایش میایستد صدای دست زدن کیارش در سالن منعکس میشود صدای ارامَش به دست زدن های کیارش خاتمه میدهد
-چه طوره ؟! من که خوشم اومد!
-عالیه دلبری عالیه میدونستم بهت خیلی میاد گرچه تو خودت جذابی هرچی بپوشی بهت میاد !
فایل کامل رمان در کانال زیر برای دریافت قرار گرفت👇
https://t.me/joinchat/AAAAAEVa1eTYxjJmy3IFLg
با خریدن لباس عروس چرخی در پاساژ میزنن تا کفش و کت وشلوار و وسایل دیگر را نیز بگیرند
از خستگی مفرط هر دو روی صندلی ماشین وامیروند برای مدتی فقط صدای نفس کشیدن هایشان به جای موسیقی در فضای ماشین پیچیده بود که توسط صدای خش دار کیارش به هم میریزد
-خب ! بریم سر سورپرایز دومی!
با چهره ای پراز بهت وتعجب به طرفش میچرخد و باناباوری لب میزند
-چی ؟ بازم داریم؟!
-اره که داریم دلبری ! چشمای خوشگلتو ببند!
-چیکار کنم؟!
-تو که مشکل شنوایی نداشتی عزیزم !میگم چشمای خوشگلتو چند دقیقه ببند !
بابستن چشمانش خم میشودو داشبرد ماشین را باز میکند
در اعماق فکر دخترک چیزهای زیادی میچرخد کلافه با پایش روی کف ماشین ضرب میگیرد با قرار گرفتن دستان گرم کیارش روی دستانش از جایش میپرد وسپس صدای کیارش را میشنود
-خب باز کن اون دنیاهارو !
چشمان درشتش به ارامی باز میشوند وبا دیدن شناسنامه ی سبز رنگ مقابلش جیغ خفه ای میزند و از دستان کیارش میقاپد
خیره به شناسنامه ی المثنی ایی میشود که کیارش برایش گرفته بود با صدای بم کیارش چشم از شناسنامه میگیرد وخیره به چشمای خوش رنگش میشود
-برای عقد خب لازم بود دیگه باید میگرفتیم !
تمام خستگی ها با این خبر از تنش کوچ میکنند ودر دلش فقط حس شادی به حرکت درمیاید
از این همه به فکر بودن کیارش به وجد میاید لبخندی از اعماق احساساتش بر روی لبهایش مینشیند
این کارهای کیارش او را در چشمش خواستنی تر میکرد
انگار کنترل چشمهایش را از دست داده بود هنوز چشمانش را روی چشمان رنگی قفل زده بود و قصد دلکندن نداشت
با صدای کیارش چندبار پلک میزند و از تلسم چشهایش رهایی میابد
-خوشحال شدی ؟
-خیلی … خیلی کیارش ..ممنونم !
دستانش توسط کیارش خیلی کوتاه بوسیده میشود و صدایش را از بین لبهایی که هنوز روی پوست دستش حرکت میکرد میشنود
-من از تو ممنونم دلبری !
از اینکه هستی ! ازاینکه کنارمی ! ازاینکه تنهام نمیزاری ! از اینکه شدی همه ی وجودم ، همه ی دنیام ،
هانیا !
#همراهان گرامی کانال VIP ما در انتهای صفحه معرفی شده حتما عضو بشید فوق العادس
من از تویی که شدی بهترین بهانه ی زندگیم ممنونم
حرف های کیارش برایش بال هایی شدن برای اوج گرفتن هر چه بیشتر میشنید بیشتر اوج میگرفت لذتی که در این پرواز میبرد با اوج گرفتنش رابطه ی مستقیم داشت به طوری که هر چه بیشتر میشنید بیشتر غرق در لذت میشد
🔞 کانال #VIP بدون تبلیغات💦👌
برای عضویت در کانال VIP بدون تبلیغات روی لینک زیر کلیک نمایید👇👇
https://t.me/forbidden_sell/1025