🌱#فرشته
لینک قسمت اول 👇
https://t.me/tabibe_hazegh/34762
#قسمت_پنجاهونه
اصلا فکر کردن به غیر از عشق جزء وقت کشی ها محسوب میشد باید عاشق بود تاببینی چگونه تک تک سلول های وجودت به سمت او سوق میابد
نمیداند چقدر گذشته که در حمام است زمان از دستش در رفته بود وقتی با افکار معشوق به پرواز درایی خب معلوم است که از بعد زمان خارج میشوی ممکن است ساعت ها بگذرد و هنوز از سفر خود سیر نشده باشی ولی نمیشد که تمام روز را در افکار سیر کرد باید لحظه ای هم فرود بیایی تا به افکار لباس حقیقت بپوشانی و لذت واقعی را در دنیای واقعی بچشی
فایل کامل رمان در کانال زیر برای دریافت قرار گرفت👇
https://t.me/joinchat/AAAAAEVa1eTYxjJmy3IFLg
دستانش روی شیر اب مینشیند و با چرخش ان اب قطع میشود حوله ی سفید رنگ کوتاهش را به تن میکند و از حمام خارج میشود نگاهش به کیارشی میافتد که به حالت دمر خوابیده بود
تیشرت سفید رنگی همراه با شلوار جین ابی رنگ بیرون میکشد و به تن میکند
پس از خشک کردن موهایش کنار کیارش مینشیند دستانش را نوازش وار روی کمرش به حرکت درمیاورد وقتی از صدا کردنش به نتیجه ای نمیرسد خودرا به پنجره میرساند پرده های ضخیم را کنار میزند افتاب ظهر چشمانش را هدف میگیرد
پنجره های شیشه ای را باز میکند و هوای تازه را به اتاق هدیه میدهد رایحه ی شیرین گل های یاس و شمعدانی از تراس به مشامش میرسد با ولع عطر انها را وارد ریه هایش میکند که بالاخره صدای کیارش را از پشت سرش میشنود
-چه زود پاشدی دلبری !
-مثلا لنگه ظهره ها !
دستان کیارش دور شکمش حلقه میشود ودر اغوشش سکوت میکند صدای خش دارش را کنار گوش هایش میشنود
-حالا تنها تنها میری حموم؟!
-بله دیگه پَنه میخواستی با کی برم؟
-مثلا شوهرت ، عشقت ، نفست ، عمرت و جونت
-حالا یه نفس بگیر نترکی تو ؟!
-باشه پس بیا از نو باهم بریم حموم !
دستانش توسط کیارش کشیده میشود و تا نیمه اتاق میروند که میایستد و یک پایش را روی زمین میکوبد و لب میزند
-عه کیارش بیخیال تازه اومدم کجابریم اخه ؟!
-میای همین که گفتم بامن میای حموم!
-ای خداااا!!!
-ای خدا و اینا نداره من که همه جاتو بررسی کردم بدو بینم
دستان کیارش به پهلوایش میرود واورا وادار به همراهی میکند
-عه کیارش بسته پرو نشو
-بسته نداریم بدو بینم
یک لحظه میایستد و خیره به چشمانی که از خوشحالی میخندید میشود
لبهایش را روی گونه ی کیارش میگذارد ومحکم بوسه ای میزند و لب میزند
-پسرخوبی باش برو حموم منم میرم پایین ببینم وضعیت ناهار و سوپت چی شده
-یعنی الان با این بوسه خر شدم دیگه نه؟!
باشه برو من که عوضشو درمیام ازت فکر کردی همین یه روزه …
چشمکی به اومیزند ودرحالی که به سمت در میرود بوسه ای برایش میفرستد و خودرا بیرون از اتاق میاندازد
بوی سوپ در پذیرایی پیچیده بود
جز منیژه خانم کسی در پذیرایی نبود با بلند شدن صدای زنگ به طرف در میرود و وقتی در را باز میکند سیاوش به اغوشش میپرد دستان کوچکش را دور گردنش گره میزند وتند تند گونه هایش را میبوسد خنده هایش سالن را پر میکند صدای کیارش هر دورا متوقف میسازد هانیا را از خنده و سیاوش رااز بوسیدن
-چیکار میکنی کوچولو توکه زنه منو خوردی!
-چی زن تو ؟!
#همراهان گرامی کانال VIP ما در انتهای صفحه معرفی شده حتما عضو بشید فوق العادس
-اره هانیا زن داداشت میخواد بشه
خیلی بلند هورایی میکشد و از اغوش هانیا به اغوش برادرش پرواز میکند اینبار گونه های کیارش بوسه باران میشود
هرسه با خنده پشت میز مینشیند و باارامش و شوخی های کیارش وبلبل زبانی های سیاوش ناهار را میخورند
به کمک منیژه خانم میز را جمع میکند
با صدای بلند کیارش به طرفش میچرخد
-امروز عصری میریم بیرون حاضر باش خب !
-بیرون چه خبره؟!
-خودت میفهمی !
🔞 کانال #VIP بدون تبلیغات💦👌
برای عضویت در کانال VIP بدون تبلیغات روی لینک زیر کلیک نمایید👇👇
https://t.me/forbidden_sell/1025
لینک قسمت اول 👇
https://t.me/tabibe_hazegh/34762
#قسمت_پنجاهونه
اصلا فکر کردن به غیر از عشق جزء وقت کشی ها محسوب میشد باید عاشق بود تاببینی چگونه تک تک سلول های وجودت به سمت او سوق میابد
نمیداند چقدر گذشته که در حمام است زمان از دستش در رفته بود وقتی با افکار معشوق به پرواز درایی خب معلوم است که از بعد زمان خارج میشوی ممکن است ساعت ها بگذرد و هنوز از سفر خود سیر نشده باشی ولی نمیشد که تمام روز را در افکار سیر کرد باید لحظه ای هم فرود بیایی تا به افکار لباس حقیقت بپوشانی و لذت واقعی را در دنیای واقعی بچشی
فایل کامل رمان در کانال زیر برای دریافت قرار گرفت👇
https://t.me/joinchat/AAAAAEVa1eTYxjJmy3IFLg
دستانش روی شیر اب مینشیند و با چرخش ان اب قطع میشود حوله ی سفید رنگ کوتاهش را به تن میکند و از حمام خارج میشود نگاهش به کیارشی میافتد که به حالت دمر خوابیده بود
تیشرت سفید رنگی همراه با شلوار جین ابی رنگ بیرون میکشد و به تن میکند
پس از خشک کردن موهایش کنار کیارش مینشیند دستانش را نوازش وار روی کمرش به حرکت درمیاورد وقتی از صدا کردنش به نتیجه ای نمیرسد خودرا به پنجره میرساند پرده های ضخیم را کنار میزند افتاب ظهر چشمانش را هدف میگیرد
پنجره های شیشه ای را باز میکند و هوای تازه را به اتاق هدیه میدهد رایحه ی شیرین گل های یاس و شمعدانی از تراس به مشامش میرسد با ولع عطر انها را وارد ریه هایش میکند که بالاخره صدای کیارش را از پشت سرش میشنود
-چه زود پاشدی دلبری !
-مثلا لنگه ظهره ها !
دستان کیارش دور شکمش حلقه میشود ودر اغوشش سکوت میکند صدای خش دارش را کنار گوش هایش میشنود
-حالا تنها تنها میری حموم؟!
-بله دیگه پَنه میخواستی با کی برم؟
-مثلا شوهرت ، عشقت ، نفست ، عمرت و جونت
-حالا یه نفس بگیر نترکی تو ؟!
-باشه پس بیا از نو باهم بریم حموم !
دستانش توسط کیارش کشیده میشود و تا نیمه اتاق میروند که میایستد و یک پایش را روی زمین میکوبد و لب میزند
-عه کیارش بیخیال تازه اومدم کجابریم اخه ؟!
-میای همین که گفتم بامن میای حموم!
-ای خداااا!!!
-ای خدا و اینا نداره من که همه جاتو بررسی کردم بدو بینم
دستان کیارش به پهلوایش میرود واورا وادار به همراهی میکند
-عه کیارش بسته پرو نشو
-بسته نداریم بدو بینم
یک لحظه میایستد و خیره به چشمانی که از خوشحالی میخندید میشود
لبهایش را روی گونه ی کیارش میگذارد ومحکم بوسه ای میزند و لب میزند
-پسرخوبی باش برو حموم منم میرم پایین ببینم وضعیت ناهار و سوپت چی شده
-یعنی الان با این بوسه خر شدم دیگه نه؟!
باشه برو من که عوضشو درمیام ازت فکر کردی همین یه روزه …
چشمکی به اومیزند ودرحالی که به سمت در میرود بوسه ای برایش میفرستد و خودرا بیرون از اتاق میاندازد
بوی سوپ در پذیرایی پیچیده بود
جز منیژه خانم کسی در پذیرایی نبود با بلند شدن صدای زنگ به طرف در میرود و وقتی در را باز میکند سیاوش به اغوشش میپرد دستان کوچکش را دور گردنش گره میزند وتند تند گونه هایش را میبوسد خنده هایش سالن را پر میکند صدای کیارش هر دورا متوقف میسازد هانیا را از خنده و سیاوش رااز بوسیدن
-چیکار میکنی کوچولو توکه زنه منو خوردی!
-چی زن تو ؟!
#همراهان گرامی کانال VIP ما در انتهای صفحه معرفی شده حتما عضو بشید فوق العادس
-اره هانیا زن داداشت میخواد بشه
خیلی بلند هورایی میکشد و از اغوش هانیا به اغوش برادرش پرواز میکند اینبار گونه های کیارش بوسه باران میشود
هرسه با خنده پشت میز مینشیند و باارامش و شوخی های کیارش وبلبل زبانی های سیاوش ناهار را میخورند
به کمک منیژه خانم میز را جمع میکند
با صدای بلند کیارش به طرفش میچرخد
-امروز عصری میریم بیرون حاضر باش خب !
-بیرون چه خبره؟!
-خودت میفهمی !
🔞 کانال #VIP بدون تبلیغات💦👌
برای عضویت در کانال VIP بدون تبلیغات روی لینک زیر کلیک نمایید👇👇
https://t.me/forbidden_sell/1025