یکی از شوهرعمههام چندسال پیش فوت کرد، خدابیامرز تا وقتی زنده بود یه کم زیادی هیز بود و سرگوشش میجنبید حتی عمم چند بار مچشو گرفته بود ولی بازم شوهره براش خیلی مقدس وپاک و عزیز کرده بود، بعد فکر کنم مراسم چهلمش بود همه نشسته بودیم عمم داشت زار میزدااا که شوهرم تنها تو اون دنیا باید چیکار کنه و بیچاره تنها رفته بهشت از این حرفا ، منم حواسم نبود که با یکی از دختر عموهام کنار اون خانم مداح یا روضهخون نشسته بودم ، اونم نگو میکروفنش روشن بود ، کنایه به حرف عمم برگشتم به دخترعموم گفتم نگران نباشه باباااا اون الان بره بهشت جهنمم سرش گرم زدن مخ حوری و جهنمیاست اونجا تنهایی کیلو چنده، چشمتون روز بدنبینه همه شنیدن، کل جمع به زور جلو خندشون گرفته بودن یه عده هم بلند شدن رفتن بیرون تخلیه بشن از خنده عمم هم بهش چاقو میزدی خونش درنمیومد 😂🤦🏻♀️