🌹 رمان درحال تایپ #شکنجه
#بهقلمرویارستمیخالقبرترینعاشقانهها
هر روز 12 ظهر و 12 شب ⏰
از قسمت اول بخونید👇
https://t.me/SokhananHekayat/208
#شکنجه 🌹 #قسمت_1050
حساسیت سیاوش برایش جالب بود.
نمی فهمید از چه چیزی نگران است.
_حساس نشو.
سیاوش حرفی نزد.
خودش خوب می فهمید اینبار فقط بازی نبود.
حساسیتش فقط بخاطر نقش بازی کردن نبود.
چیزی آزارش می داد.
انگار واقعا نخواهد ونوس به هیچ کس فکر کند.
_کجا برم؟
ونوس آدرس داد.
سیاوش هم مستقیم به آنجا رفت.
فست فود دو طبقه ی بزرگی بود.
سیاوش به زور جای پارک پیدا کرد و پیاده شد.
ونوس کنارش به سمت فست فود رفتند.
همان طبقه ی اول یک جا پیدا کردند و نشستند.
سیاوش سفارش مرغ کنتاکی داد و ونوس هم پیتزا.
_چند ساله جدا شدین؟
متعجب به سیاوش نگاه کرد.
انگار واقعا ول کن نبود.
این همه حساسیت واقعا داشت متعحبش می کرد.
_بیشتر از چهار ساله.
_بعد از چهار سال خوب شناختیش.
_چرا مدام سوال می پرسی؟
_چون رو اعصابمه، یه چیزی داره اذیتم میکنه.
حقیقت را می گفت.
یک چیزی داشت آزارش می داد.
_تقصیر من شد.
_مهم نیست.
حال سیاوش برایش گنگ بود.
نمی فهمیدش.
این حساسیت می توانست از توجه اش به او باشد؟
تا آوردن غذا هر دو ساکت بودند.
ونوس یک قاچ از پیتزا را به سمتش گرفت.
_به چیزهایی که آزارت میده فکر نکن.
قاچ پیتزا را گرفت.
_ممنون.
خوشحال نبود.
خودش بهتر از هر کسی حال خودش را می دانست.
_نوش جان.
یک قاچ برای خودش برداشت. احتمالا بخشی از پارت ها رو تو اینستا بزنیم ، حتما جوین شین تا پارت هارو از دست ندین 👇
https://instagram.com/hepburnchannel
https://instagram.com/hepburnchannel
#بهقلمرویارستمیخالقبرترینعاشقانهها
هر روز 12 ظهر و 12 شب ⏰
از قسمت اول بخونید👇
https://t.me/SokhananHekayat/208
#شکنجه 🌹 #قسمت_1050
حساسیت سیاوش برایش جالب بود.
نمی فهمید از چه چیزی نگران است.
_حساس نشو.
سیاوش حرفی نزد.
خودش خوب می فهمید اینبار فقط بازی نبود.
حساسیتش فقط بخاطر نقش بازی کردن نبود.
چیزی آزارش می داد.
انگار واقعا نخواهد ونوس به هیچ کس فکر کند.
_کجا برم؟
ونوس آدرس داد.
سیاوش هم مستقیم به آنجا رفت.
فست فود دو طبقه ی بزرگی بود.
سیاوش به زور جای پارک پیدا کرد و پیاده شد.
ونوس کنارش به سمت فست فود رفتند.
همان طبقه ی اول یک جا پیدا کردند و نشستند.
سیاوش سفارش مرغ کنتاکی داد و ونوس هم پیتزا.
_چند ساله جدا شدین؟
متعجب به سیاوش نگاه کرد.
انگار واقعا ول کن نبود.
این همه حساسیت واقعا داشت متعحبش می کرد.
_بیشتر از چهار ساله.
_بعد از چهار سال خوب شناختیش.
_چرا مدام سوال می پرسی؟
_چون رو اعصابمه، یه چیزی داره اذیتم میکنه.
حقیقت را می گفت.
یک چیزی داشت آزارش می داد.
_تقصیر من شد.
_مهم نیست.
حال سیاوش برایش گنگ بود.
نمی فهمیدش.
این حساسیت می توانست از توجه اش به او باشد؟
تا آوردن غذا هر دو ساکت بودند.
ونوس یک قاچ از پیتزا را به سمتش گرفت.
_به چیزهایی که آزارت میده فکر نکن.
قاچ پیتزا را گرفت.
_ممنون.
خوشحال نبود.
خودش بهتر از هر کسی حال خودش را می دانست.
_نوش جان.
یک قاچ برای خودش برداشت. احتمالا بخشی از پارت ها رو تو اینستا بزنیم ، حتما جوین شین تا پارت هارو از دست ندین 👇
https://instagram.com/hepburnchannel
https://instagram.com/hepburnchannel