# ۷۸۶
رامین نگاه شیطونی بهم انداخت و گفت:
- مامان نگار داره فکر میکنه.
خندم گرفته بود ولی میخواستم وسوسه اش کنم.
- نه رامین. نه. فکر نداره
بعد با عشوه بوسه ایی براش فرستادم و نفس رو بغل کردم و چشم هام رو بستم.
تخت بالا پایین شد و یه دفعه دست رامین رو دور کمرم حس کردم. خودمو به اون راه زدمو گفتم:
- وای ترسیدم.
رامین با همون لبخند شیطون گفت: نترس خانوم. نظرت چیه از همین امشب اقدام کنیم؟
باز هم خودمو به نفهمیدن زدم و سوالی نگاش کردم.
قهقههایی کرد و گفت: پس عملی اجرا میکنم تا بهتر بفهمی.
شاکی گفتم: راااااامین
ذهنم در گیر بود. اتفاق ها برام قابل هضم نبود.
دیدار دوبارهی پژمان، حسابی من رو بهم ریخته بود. انگار اون حس گذشته سر باز کرده بود.
دلم برای اون روز ها تنگ شده بود. شاید هم دلتنگی نبود. ولی هر چی که بود، دلم نمی خواست دیگه ببینمش.
آخه چطوری انقدر راحت وارد خونه شده بود و تا اتاق خوابم اومده بود. اصلا اون لحظه نسیم کجا بود.
رامین نگاه شیطونی بهم انداخت و گفت:
- مامان نگار داره فکر میکنه.
خندم گرفته بود ولی میخواستم وسوسه اش کنم.
- نه رامین. نه. فکر نداره
بعد با عشوه بوسه ایی براش فرستادم و نفس رو بغل کردم و چشم هام رو بستم.
تخت بالا پایین شد و یه دفعه دست رامین رو دور کمرم حس کردم. خودمو به اون راه زدمو گفتم:
- وای ترسیدم.
رامین با همون لبخند شیطون گفت: نترس خانوم. نظرت چیه از همین امشب اقدام کنیم؟
باز هم خودمو به نفهمیدن زدم و سوالی نگاش کردم.
قهقههایی کرد و گفت: پس عملی اجرا میکنم تا بهتر بفهمی.
شاکی گفتم: راااااامین
ذهنم در گیر بود. اتفاق ها برام قابل هضم نبود.
دیدار دوبارهی پژمان، حسابی من رو بهم ریخته بود. انگار اون حس گذشته سر باز کرده بود.
دلم برای اون روز ها تنگ شده بود. شاید هم دلتنگی نبود. ولی هر چی که بود، دلم نمی خواست دیگه ببینمش.
آخه چطوری انقدر راحت وارد خونه شده بود و تا اتاق خوابم اومده بود. اصلا اون لحظه نسیم کجا بود.